مترادف جایگاه : جا، قرارگاه، ماوا، محل، مرکز، مسکن، مقر، مکان، منزل، موضع، موقف، موقعیت، درجه، مرتبه، مقام
جایگاه
مترادف جایگاه : جا، قرارگاه، ماوا، محل، مرکز، مسکن، مقر، مکان، منزل، موضع، موقف، موقعیت، درجه، مرتبه، مقام
فارسی به انگلیسی
place, centre, station
house, locality, place, position, seat, situation, stand, station
فارسی به عربی
محطة , مقعد , منزل , موقع
مترادف و متضاد
۱. جا، قرارگاه، ماوا، محل، مرکز، مسکن، مقر، مکان، منزل، موضع، موقف، موقعیت
۲. درجه، مرتبه، مقام
خانقاه، منزل، مسکن، جا، برج، نشیمن، خانه، سرای، اهل خانه، جایگاه، اهل بیت، محل سکنی، منزلگاه
مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه
جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل
وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش
وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان
جا، قرارگاه، ماوا، محل، مرکز، مسکن، مقر، مکان، منزل، موضع، موقف، موقعیت
درجه، مرتبه، مقام
فرهنگ فارسی
مقام، مرتبه، خانه، سرا، منزل، مکان، هرنقطه، ومحلی که کسی یاچیزی در آن قراربگیرد، جاگه
( اسم ) ۱- محل مکان . ۲- مقام مرتبه . ۳- سرای منزل خانه .
( اسم ) ۱- محل مکان . ۲- مقام مرتبه . ۳- سرای منزل خانه .
فرهنگ معین
(اِمر. ) محل ، مکان .
لغت نامه دهخدا
جایگاه. ( اِ مرکب ) مکان استقرار. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). مکان. مسکن. خانه. مقام. منزل. هر محلی که در آنجا چیزی ثابت شود. محلی که شامل چیزی باشد. ( ناظم الاطباء ). جایگه. جای. محل. جا. مَقَرّ. حَیَّز. مَوضِع. مَوطِن. مَوقِع. مَعان. مَعدِن. ( از تفلیسی ). مَسَکن. ( ربنجنی ). ضِناه. ( صراح اللغة ). زُلفی. ضِنی ٔ، یقال : هوفی ضنی صدق. ( از منتهی الارب ). مَرکَن :
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
بچنین جایگاه نگراید.
هفت تابنده دوان در دو و دا.
چوخراد برزین شنید این سخن
بیامد بدانجایگاه کهن.
برآورده شد جایگاهی فراخ.
که او برتراز نام و از جایگاه.
که قبله شمنان است و جایگاه بتان.
چه گفت گفت مرا جایگاه بر فلک است
بمعدنی که همی زیر من رود کیوان.
کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو.
بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر.
نه در بهشت خلد شود کافر
کان جایگاه مؤمن میمون است.
ورنه کدام جای که از جای برترند.
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
رودکی.
تیزهش تا نیازماید بخت بچنین جایگاه نگراید.
رودکی.
اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان در دو و دا.
رودکی.
هم آنجایگاه ، خانی بود، کاروانگاهی بزرگ. ( ترجمه تفسیر طبری ).چوخراد برزین شنید این سخن
بیامد بدانجایگاه کهن.
فردوسی.
بگرد اندرش باغ و میدان و کاخ برآورده شد جایگاهی فراخ.
فردوسی.
نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتراز نام و از جایگاه.
فردوسی.
همیشه خرم و آباد باد ترکستان که قبله شمنان است و جایگاه بتان.
بهرامی.
بعدهای جایگاه چه چیزند. ( التفهیم ).چه گفت گفت مرا جایگاه بر فلک است
بمعدنی که همی زیر من رود کیوان.
فرخی.
اندر پناه خویش مرا جایگاه ده کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو.
فرخی.
بجایگاهی کز روزگار آدم بازبر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر.
فرخی.
درین تن سه قوه است :یکی خرد و سخن و جایگاهش سر بمشارکت دل و دیگر خشم.جایگاهش دل و سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر. ( تاریخ بیهقی ). فیلسوفان هستند... که نهی کنند از کارهای سخت زشت و جایگاه چون خالی شود خود آن کار بکنند. ( تاریخ بیهقی ). بر سرسرای بباید گذشت... تا آنگاه که بجایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی. ( تاریخ بیهقی ). و حدیث این امام آورده آید سخت مشبع به جایگاه خویش. ( تاریخ بیهقی ). نه در بهشت خلد شود کافر
کان جایگاه مؤمن میمون است.
ناصرخسرو.
آنجایگاه بهر ترا ساختند جای ورنه کدام جای که از جای برترند.
ناصرخسرو.
باد را گفت ( سلیمان ) مرا بجایگاهی فرود آر که خوشترو معتدل تر باشد و هواء سبک او را بسیستان فرود آورد. ( تاریخ سیستان ). برخاستند و بکوه دماوند آمدند با فرزندان خویش و آنجا قرار گرفتند و شهرها و جایگاه خوب ساختند. ( قصص الانبیاء ). و علاج کفتکی لب اندر جایگاه خویش یاد کرده آمده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). در جمله علاج این علت علاج بواسیر است چنانکه اندر جایگاهش یاد کرده آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساختست و همه را بنام خویش بازخوانده. ( فارسنامه ابن البلخی ص 60 ). و عرب جمع شدند بجایگاهی که آنرا ذوقار گویند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 105 ). و آن جایگاه «مهرویان » مردم زبون باشند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 150 ). و از پسران ضحاک هیچ جایگاه ذکر نیافته اند. ( مجمل التواریخ والقصص ). و ابوبکر به عمان... و تهامة و هر جایگاه سپاه فرستاد. ( مجمل التواریخ والقصص ). جایگاه . (اِ مرکب ) مکان استقرار. (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسکن . خانه . مقام . منزل . هر محلی که در آنجا چیزی ثابت شود. محلی که شامل چیزی باشد. (ناظم الاطباء). جایگه . جای . محل . جا. مَقَرّ. حَیَّز. مَوضِع. مَوطِن . مَوقِع. مَعان . مَعدِن . (از تفلیسی ). مَسَکن . (ربنجنی ). ضِناه . (صراح اللغة). زُلفی . ضِنی ٔ، یقال : هوفی ضنی ٔ صدق . (از منتهی الارب ). مَرکَن :
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک .
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده دوان در دو و دا.
هم آنجایگاه ، خانی بود، کاروانگاهی بزرگ . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
چوخراد برزین شنید این سخن
بیامد بدانجایگاه کهن .
بگرد اندرش باغ و میدان و کاخ
برآورده شد جایگاهی فراخ .
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتراز نام و از جایگاه .
همیشه خرم و آباد باد ترکستان
که قبله ٔ شمنان است و جایگاه بتان .
بعدهای جایگاه چه چیزند. (التفهیم ).
چه گفت گفت مرا جایگاه بر فلک است
بمعدنی که همی زیر من رود کیوان .
اندر پناه خویش مرا جایگاه ده
کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو.
بجایگاهی کز روزگار آدم باز
بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر.
درین تن سه قوه است :یکی خرد و سخن و جایگاهش سر بمشارکت دل و دیگر خشم .جایگاهش دل و سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر. (تاریخ بیهقی ). فیلسوفان هستند... که نهی کنند از کارهای سخت زشت و جایگاه چون خالی شود خود آن کار بکنند. (تاریخ بیهقی ). بر سرسرای بباید گذشت ... تا آنگاه که بجایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی . (تاریخ بیهقی ). و حدیث این امام آورده آید سخت مشبع به جایگاه خویش . (تاریخ بیهقی ).
نه در بهشت خلد شود کافر
کان جایگاه مؤمن میمون است .
آنجایگاه بهر ترا ساختند جای
ورنه کدام جای که از جای برترند.
باد را گفت (سلیمان ) مرا بجایگاهی فرود آر که خوشترو معتدل تر باشد و هواء سبک او را بسیستان فرود آورد. (تاریخ سیستان ). برخاستند و بکوه دماوند آمدند با فرزندان خویش و آنجا قرار گرفتند و شهرها و جایگاه خوب ساختند. (قصص الانبیاء). و علاج کفتکی لب اندر جایگاه خویش یاد کرده آمده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). در جمله علاج این علت علاج بواسیر است چنانکه اندر جایگاهش یاد کرده آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساختست و همه را بنام خویش بازخوانده . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 60). و عرب جمع شدند بجایگاهی که آنرا ذوقار گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105). و آن جایگاه «مهرویان » مردم زبون باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 150). و از پسران ضحاک هیچ جایگاه ذکر نیافته اند. (مجمل التواریخ والقصص ). و ابوبکر به عمان ... و تهامة و هر جایگاه سپاه فرستاد. (مجمل التواریخ والقصص ).
بخ بخ آن بختیی که کتف رسول
جایگاه زمام او زیبد.
یکچندی آنجایگاه ببود. (کلیله و دمنه ).
بیشتر اوقات و معظم سال این جایگاه مقام میفرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 5). سلطان از آن جایگاه بقلعه ٔ آس رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 415).
باز کردم نظر بعادت خویش
دیدم آن جایگاه را پس و پیش .
چو آتش فروگشت ز آن جایگاه
روان کرد سوی سلیمان سپاه .
گفت چیزی سر دمی گردد براه
هین بدو تا در رسی آنجایگاه .
بمشقت بسیار از آن جایگاه خلاص یافت . (گلستان ). طفل بنادانی خواهد که بدان جایگاه رود. (گلستان ).
میان دو لشکر چو یکروز راه
بماند بزن خیمه درجایگاه .
ذکر او بجایگاه خود خواهد آمد. (تذکره ٔ دولتشاه ).
در آفتاب نگردم که سایه پروردم
بپای سرو روان است جایگاه مرا.
- امثال :
هر کس را جایگاهی است .
هر سخن را جایگاهی است . (قرةالعیون ).
|| منزلت . مرتبه . مقام . مکانت . پایه . مقدار. رتبت . مرتبت . منصب . پایگاه . قدر. میزان :
نبیره ٔ فریدون و پیوند شاه
که هم تاج دارند و هم جایگاه .
بدو گفت بهرام کاین بد هنر
بجوید همی جایگاه پدر.
بسی رنج برد اندر آن جایگاه
ز بهر بزرگی و تخت و کلاه .
بجایگاهی کآنجا ملوک روی نهند
همی نهم من و یاران من بخدمت پای .
ز آب گنگ چه گویم که چند فرسنگست
بسومنات بدانجایگاه زلت و شر.
ما [ مسعود ] بدل خویش حاجب فاضل عم آلتونتاش را بدان جایگاه یابیم که پدر ما امیر ماضی بود. (تاریخ بیهقی ). وی را شناخته بودم اما ندانستم که تا این جایگاه است . (تاریخ بیهقی ص 380). خوارزمشاه مردی بس بخرد و محتشم و خویشتن دار است و کس را زهره نباشد که پیش وی غوغا کند، تابدانجایگاه که سالاری چون قاید باید بخطا کشته شود. (تاریخ بیهقی ص 451). این سال خشک بود زمستان بدین جایگاه کشید که قریب بیست روز از بهمن ماه گذشته بود که بنیشابور یک برف کرده بود چهار انگشت . (تاریخ بیهقی ص 451). این مقدار بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت این عطا [ نیکوروئی ] و خلعت ایزدتعالی تا بچه جایگاه است . (نوروزنامه ).
گفت ز خود فانی مطلق بباش
تا برسی زود بدین جایگاه .
برفق از چنان سهمگین جایگاه
رسانید دهرش بدان پایگاه .
|| فرصت . مجال . وقت :
اگر سستی آرید یک تن بجنگ
نماند مرا جایگاه درنگ .
قاضی صاعد گفت سلطان چندان عدل ... ارزانی داشت که هیچکس را جایگاه سخن نیست . (تاریخ بیهقی ).
چو در دشمنی جائی افتدت رای
در آن دشمنی دوستی را بپای .
چنان بر سوی دوستی نیز راه
که مر دشمنی را بود جایگاه .
|| عوض . بدل : و این آتشخانه را که داریم و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوئیم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید، بجایگاه باز گفته آید. (تاریخ سیستان ). آبی را بپزند و میان او پاک کنند و بجایگاه دانه ، عسل اندر کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || حوزه . محل . منطقه . جای مطلق . خطّه . ناحیه :
اگر من همی نیک مانم بشاه
ترا دادم این بیشه و جایگاه .
این جایگاه نتوان تزویر شعر کردن
افسوس کرد نتوان بر شیر مرغزاری .
ز هر شهری از هر جایگاهی
همی آید بدرگاهش سپاهی .
|| موقعیت . وضعیت . وضع. حال : کار بدانجایگاه رسید که منوچهر از امیر مسعود عهدی و سوگندی خواست . (تاریخ بیهقی ص 130). و اکنون کار بدین جایگاه رسید و بقلعه ٔ کوه تیز میباشد... صواب آن است که عزیزاً مکرماً بدان قلعه مقیم میباشد. (تاریخ بیهقی ).
- بجایگاه ؛ برجایگاه . مناسب . شایسته . بموقع. بجا : اگر خداوند سلطان بیند این ولایت را بر کالنجار بدارد که بروزگار منوچهر کارها همه او راندی ، ترتیبی بجایگاه باشد. (تاریخ بیهقی ص 345). هیچ بد گفتن بجایگاه نیفتاد تا بدان جایگاه که گفت [ بوسهل زوزنی ] از تو نصر سیصد هزار دینار بتوان استد. (تاریخ بیهقی ). و شفیعان را سخن بجایگاه افتد. (تاریخ بیهقی ص 101). جهد کن تا سخن بجایگاه گوئی که سخن نه بر جایگاه اگر چه خوب باشد زشت نماید. (منتخب قابوسنامه ص 29).
خاطرم نیز عذرمیخواهد
که نه برجایگاه میگوید.
- || پایدار. باقی . ثابت : و آن دیوار همچنان بر جایگاه است . (مجمل التواریخ ). اما ایوب را دفینه بشام اندر روایت کنند به دهی که مقام او بود و هنوز بجایگاه است . (مجمل التواریخ ).
- بناجایگاه ؛ نه بموقع. بی جا. نه بوقت خویش . (یادداشت مؤلف ).
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک .
رودکی .
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
رودکی .
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده دوان در دو و دا.
رودکی .
هم آنجایگاه ، خانی بود، کاروانگاهی بزرگ . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
چوخراد برزین شنید این سخن
بیامد بدانجایگاه کهن .
فردوسی .
بگرد اندرش باغ و میدان و کاخ
برآورده شد جایگاهی فراخ .
فردوسی .
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتراز نام و از جایگاه .
فردوسی .
همیشه خرم و آباد باد ترکستان
که قبله ٔ شمنان است و جایگاه بتان .
بهرامی .
بعدهای جایگاه چه چیزند. (التفهیم ).
چه گفت گفت مرا جایگاه بر فلک است
بمعدنی که همی زیر من رود کیوان .
فرخی .
اندر پناه خویش مرا جایگاه ده
کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو.
فرخی .
بجایگاهی کز روزگار آدم باز
بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر.
فرخی .
درین تن سه قوه است :یکی خرد و سخن و جایگاهش سر بمشارکت دل و دیگر خشم .جایگاهش دل و سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر. (تاریخ بیهقی ). فیلسوفان هستند... که نهی کنند از کارهای سخت زشت و جایگاه چون خالی شود خود آن کار بکنند. (تاریخ بیهقی ). بر سرسرای بباید گذشت ... تا آنگاه که بجایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی . (تاریخ بیهقی ). و حدیث این امام آورده آید سخت مشبع به جایگاه خویش . (تاریخ بیهقی ).
نه در بهشت خلد شود کافر
کان جایگاه مؤمن میمون است .
ناصرخسرو.
آنجایگاه بهر ترا ساختند جای
ورنه کدام جای که از جای برترند.
ناصرخسرو.
باد را گفت (سلیمان ) مرا بجایگاهی فرود آر که خوشترو معتدل تر باشد و هواء سبک او را بسیستان فرود آورد. (تاریخ سیستان ). برخاستند و بکوه دماوند آمدند با فرزندان خویش و آنجا قرار گرفتند و شهرها و جایگاه خوب ساختند. (قصص الانبیاء). و علاج کفتکی لب اندر جایگاه خویش یاد کرده آمده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). در جمله علاج این علت علاج بواسیر است چنانکه اندر جایگاهش یاد کرده آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساختست و همه را بنام خویش بازخوانده . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 60). و عرب جمع شدند بجایگاهی که آنرا ذوقار گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105). و آن جایگاه «مهرویان » مردم زبون باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 150). و از پسران ضحاک هیچ جایگاه ذکر نیافته اند. (مجمل التواریخ والقصص ). و ابوبکر به عمان ... و تهامة و هر جایگاه سپاه فرستاد. (مجمل التواریخ والقصص ).
بخ بخ آن بختیی که کتف رسول
جایگاه زمام او زیبد.
خاقانی .
یکچندی آنجایگاه ببود. (کلیله و دمنه ).
بیشتر اوقات و معظم سال این جایگاه مقام میفرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 5). سلطان از آن جایگاه بقلعه ٔ آس رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 415).
باز کردم نظر بعادت خویش
دیدم آن جایگاه را پس و پیش .
نظامی .
چو آتش فروگشت ز آن جایگاه
روان کرد سوی سلیمان سپاه .
نظامی (از آنندراج ).
گفت چیزی سر دمی گردد براه
هین بدو تا در رسی آنجایگاه .
عطار.
بمشقت بسیار از آن جایگاه خلاص یافت . (گلستان ). طفل بنادانی خواهد که بدان جایگاه رود. (گلستان ).
میان دو لشکر چو یکروز راه
بماند بزن خیمه درجایگاه .
سعدی (بوستان ).
ذکر او بجایگاه خود خواهد آمد. (تذکره ٔ دولتشاه ).
در آفتاب نگردم که سایه پروردم
بپای سرو روان است جایگاه مرا.
علی قلی بیک خراسانی (از آنندراج ).
- امثال :
هر کس را جایگاهی است .
هر سخن را جایگاهی است . (قرةالعیون ).
|| منزلت . مرتبه . مقام . مکانت . پایه . مقدار. رتبت . مرتبت . منصب . پایگاه . قدر. میزان :
نبیره ٔ فریدون و پیوند شاه
که هم تاج دارند و هم جایگاه .
فردوسی .
بدو گفت بهرام کاین بد هنر
بجوید همی جایگاه پدر.
فردوسی .
بسی رنج برد اندر آن جایگاه
ز بهر بزرگی و تخت و کلاه .
فردوسی .
بجایگاهی کآنجا ملوک روی نهند
همی نهم من و یاران من بخدمت پای .
فرخی .
ز آب گنگ چه گویم که چند فرسنگست
بسومنات بدانجایگاه زلت و شر.
فرخی .
ما [ مسعود ] بدل خویش حاجب فاضل عم آلتونتاش را بدان جایگاه یابیم که پدر ما امیر ماضی بود. (تاریخ بیهقی ). وی را شناخته بودم اما ندانستم که تا این جایگاه است . (تاریخ بیهقی ص 380). خوارزمشاه مردی بس بخرد و محتشم و خویشتن دار است و کس را زهره نباشد که پیش وی غوغا کند، تابدانجایگاه که سالاری چون قاید باید بخطا کشته شود. (تاریخ بیهقی ص 451). این سال خشک بود زمستان بدین جایگاه کشید که قریب بیست روز از بهمن ماه گذشته بود که بنیشابور یک برف کرده بود چهار انگشت . (تاریخ بیهقی ص 451). این مقدار بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت این عطا [ نیکوروئی ] و خلعت ایزدتعالی تا بچه جایگاه است . (نوروزنامه ).
گفت ز خود فانی مطلق بباش
تا برسی زود بدین جایگاه .
عطار.
برفق از چنان سهمگین جایگاه
رسانید دهرش بدان پایگاه .
سعدی .
|| فرصت . مجال . وقت :
اگر سستی آرید یک تن بجنگ
نماند مرا جایگاه درنگ .
فردوسی .
قاضی صاعد گفت سلطان چندان عدل ... ارزانی داشت که هیچکس را جایگاه سخن نیست . (تاریخ بیهقی ).
چو در دشمنی جائی افتدت رای
در آن دشمنی دوستی را بپای .
چنان بر سوی دوستی نیز راه
که مر دشمنی را بود جایگاه .
اسدی (گرشاسب نامه ).
|| عوض . بدل : و این آتشخانه را که داریم و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوئیم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید، بجایگاه باز گفته آید. (تاریخ سیستان ). آبی را بپزند و میان او پاک کنند و بجایگاه دانه ، عسل اندر کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || حوزه . محل . منطقه . جای مطلق . خطّه . ناحیه :
اگر من همی نیک مانم بشاه
ترا دادم این بیشه و جایگاه .
فردوسی .
این جایگاه نتوان تزویر شعر کردن
افسوس کرد نتوان بر شیر مرغزاری .
منوچهری .
ز هر شهری از هر جایگاهی
همی آید بدرگاهش سپاهی .
(ویس و رامین ).
|| موقعیت . وضعیت . وضع. حال : کار بدانجایگاه رسید که منوچهر از امیر مسعود عهدی و سوگندی خواست . (تاریخ بیهقی ص 130). و اکنون کار بدین جایگاه رسید و بقلعه ٔ کوه تیز میباشد... صواب آن است که عزیزاً مکرماً بدان قلعه مقیم میباشد. (تاریخ بیهقی ).
- بجایگاه ؛ برجایگاه . مناسب . شایسته . بموقع. بجا : اگر خداوند سلطان بیند این ولایت را بر کالنجار بدارد که بروزگار منوچهر کارها همه او راندی ، ترتیبی بجایگاه باشد. (تاریخ بیهقی ص 345). هیچ بد گفتن بجایگاه نیفتاد تا بدان جایگاه که گفت [ بوسهل زوزنی ] از تو نصر سیصد هزار دینار بتوان استد. (تاریخ بیهقی ). و شفیعان را سخن بجایگاه افتد. (تاریخ بیهقی ص 101). جهد کن تا سخن بجایگاه گوئی که سخن نه بر جایگاه اگر چه خوب باشد زشت نماید. (منتخب قابوسنامه ص 29).
خاطرم نیز عذرمیخواهد
که نه برجایگاه میگوید.
خاقانی .
- || پایدار. باقی . ثابت : و آن دیوار همچنان بر جایگاه است . (مجمل التواریخ ). اما ایوب را دفینه بشام اندر روایت کنند به دهی که مقام او بود و هنوز بجایگاه است . (مجمل التواریخ ).
- بناجایگاه ؛ نه بموقع. بی جا. نه بوقت خویش . (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۱. محل، مکان.
۲. هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.
۳. [مجاز] مقام، مرتبه.
۴. خانه، سرا، منزل.
۵. لُژ.
۶. [قدیمی، مجاز] فرصت، مجال: اگر سستی آرید یک تن به جنگ / نمانَد مرا جایگاهِ درنگ (فردوسی: ۲/۴۰۱ ).
۷. [قدیمی، مجاز] عوض، بدل.
۲. هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.
۳. [مجاز] مقام، مرتبه.
۴. خانه، سرا، منزل.
۵. لُژ.
۶. [قدیمی، مجاز] فرصت، مجال: اگر سستی آرید یک تن به جنگ / نمانَد مرا جایگاهِ درنگ (فردوسی: ۲/۴۰۱ ).
۷. [قدیمی، مجاز] عوض، بدل.
دانشنامه عمومی
جایگاه (رمان). جایگاه (به فرانسوی: La Place) رمانی است که توسط آنی ارنو و با شیوه خودزندگی نامه نوشته شده است. این رمان توسط انتشارات گالیمار در سال ۱۹۸۳ به چاپ رسیده و برنده جایزه رنودو شده است.
محل, پاریس، Afnews Info, 1983. Al. برگ جیب 113 p. شابک ۲-۰۷-۰۳۷۷۲۲-۹
این خودزندگی نامه در بازه زمانی نوامبر ۱۹۸۲ تا ژوئن ۱۹۸۳ نوشته شده است. آنی ارنو در این اثر خاطرات کودکی خود را به صورت تکه تکه و ناکامل بیان می کند. آنی ارنو اعتراف کرده است که این داستان «زائیدهٔ رنج از دست دادن پدر» اوست.
داستان با مرگ پدر آغاز شده و سپس یک بازگشت طولانی به زندگی گذشته و کودکی اتفاق می افتد. نویسنده، از صفحات ابتدایی، سبک ادبی خود را به تصویر می کشد: او زندگی پدر را به سردترین حالت ممکن و در نوشتاری بدون احساس، آنگونه که به نظرش طبیعی می آید به تصویر می کشد. کل کتاب نشان دهنده است اصل است: روایت یک زندگی ساده، به کمک دایره واژگان ساده، در جملاتی که به افراط بی پیرایه هستند».
محل, پاریس، Afnews Info, 1983. Al. برگ جیب 113 p. شابک ۲-۰۷-۰۳۷۷۲۲-۹
این خودزندگی نامه در بازه زمانی نوامبر ۱۹۸۲ تا ژوئن ۱۹۸۳ نوشته شده است. آنی ارنو در این اثر خاطرات کودکی خود را به صورت تکه تکه و ناکامل بیان می کند. آنی ارنو اعتراف کرده است که این داستان «زائیدهٔ رنج از دست دادن پدر» اوست.
داستان با مرگ پدر آغاز شده و سپس یک بازگشت طولانی به زندگی گذشته و کودکی اتفاق می افتد. نویسنده، از صفحات ابتدایی، سبک ادبی خود را به تصویر می کشد: او زندگی پدر را به سردترین حالت ممکن و در نوشتاری بدون احساس، آنگونه که به نظرش طبیعی می آید به تصویر می کشد. کل کتاب نشان دهنده است اصل است: روایت یک زندگی ساده، به کمک دایره واژگان ساده، در جملاتی که به افراط بی پیرایه هستند».
wiki: جایگاه (رمان)
فرهنگستان زبان و ادب
{locus} [زیست شناسی] محل ویژۀ ژن بر روی فام تن
{lodge, loge (fr. )} [عمومی] محل ممتاز و خاص در سالن نمایش
{position} [زیست شناسی- علوم گیاهی] موقعیت یک آرایه نسبت به آرایه ای دیگر در رتبۀ بالاتر
{lodge, loge (fr. )} [عمومی] محل ممتاز و خاص در سالن نمایش
{position} [زیست شناسی- علوم گیاهی] موقعیت یک آرایه نسبت به آرایه ای دیگر در رتبۀ بالاتر
واژه نامه بختیاریکا
بنشین؛ پا گَه؛ آستُو؛ جاگَه؛ دَر آستُو
جدول کلمات
کاد
پیشنهاد کاربران
جا، قرارگاه، ماوا، محل، مرکز، مسکن، مقر، مکان، منزل، موضع، موقف، موقعیت، درجه، مرتبه، مقام.
جا، ماوا، محل، مکان، منزل، موضع، موقف، موقعیت، درجه، مرتبه، مقام، قرارگاه، مرکز، مسکن، مقر
جایگاه: [اصطلاح دامپروری] هرنوع محل نگهداری دام، اعم ازمسقف یاغیرمسقف، جایگاه نامیده می شود.
niche
جایگاه،
مقام،
موقعیت خوب
جایگاه،
مقام،
موقعیت خوب
کلمات دیگر: