کلمه جو
صفحه اصلی

جبن


مترادف جبن : باک، بزدلی، بیم، ترس، خوف، رعب، محابا، مهابت، هراس

متضاد جبن : شجاعت

برابر پارسی : ترس، بزدلی، هراس

فارسی به انگلیسی

cowardice

fear, dread


فارسی به عربی

خجل , فزع

عربی به فارسی

پنير


مترادف و متضاد

dismay (اسم)
ترس، جبن، بی میلی، وحشت زدگی

cowardice (اسم)
بزدلی، جبن، نامردی، ترسویی

timidity (اسم)
بزدلی، جبن، ترسویی، کمرویی، حجب

pusillanimity (اسم)
بزدلی، جبن، ترسویی، کم دلی، کم جراتی

poltroonery (اسم)
بزدلی، جبن، ترسویی

timidness (اسم)
بزدلی، جبن، ترسویی، کمرویی، حجب

باک، بزدلی، بیم، ترس، خوف، رعب، محابا، مهابت، هراس ≠ شجاعت


فرهنگ فارسی

پنیرترسیدن، بددل شدن، ترس، بیم، بددلی
( اسم ) ترس کم دلی بد دلی .
نام طایفه ای در شمال هند

فرهنگ معین

(جُ ) [ ع . ] (اِ. ) ترس .

لغت نامه دهخدا

جبن . [ ج ُ ب َ ] (اِخ )قلعه ای است در یمن . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).


جبن. [ ج َ ب َ ] ( اِ ) خرزهره. رجوع به خرزهره شود.

جبن. [ ج ِ ] ( ع اِ ) پنیر. ج ، اَجبان.

جبن. [ ج ُ] ( ع اِ ) پنیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از قطر المحیط ). || ( مص ) بددلی و ترسندگی. ( منتهی الارب ).بددل گردیدن. ( آنندراج ). به معنی غردلی یعنی ترسیدن از جنگ. ( آنندراج ). ضد شجاعت. فشل. ترس. بیم. پروا. || در اصطلاح اخلاق و روانشناسی ، حالت خاصی است که بر قوه غضبیه نفس حاصل میشود و از هر کار شایسته و ناشایستی خودداری میکند. در نفائس الفنون چنین آمده : طرف تفریط شجاعت است و آن حذر کردن است ازچیزی که حذر از آن محمود نباشد. ( نفائس الفنون ). جرجانی گوید: هی هیئة حاصلة للقوة الغضبیة بها یحجم عن مباشرة ما ینبغی و ما لاینبغی. ( تعریفات جرجانی ). جُبُن. ( منتهی الارب ). ترس. و رجوع به این کلمات شود.

جبن. [ ج ُ ب ُ ] ( ع اِ ) پنیر. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).سفیدی که از آب شیر جدا کنند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ج ِ جبین. ( منتهی الارب ). || ( مص ) بددلی و ترسندگی. ( منتهی الارب ). بددل گردیدن. ( آنندراج ). غردلی یعنی ترسیدن از جنگ. ( غیاث اللغات ). بددلی. ترسندگی. ترسانی. ترس. بی دلی. و رجوع به جُبْن و ترس شود. بددل شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
- ماءالجبن ؛ آبی است که بعد از جدا کردن سپیدی شیر باقی مانده و آن اگر از بز باشد در بعضی امراض بکار برند و عوام از نافهمیدگی ماءالجوبن یا مال جوبن گویند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

جبن. [ ج ُ ب ُن ن ] ( ع اِ ) جُبُن. جُبْن.پنیر. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ). حکیم مؤمن آرد: بتشدید نون ، به فارسی پنیر مینامند. تازه او در دوم سرد و تر و مقوی معده و روده و مقوی گرده و ملین طبع و مولد خلط صالح و خون و دیرهضم و بعد از هضم سریعالسلوک در اعضا و با مغز گردکان و صعتر بغایت مسمّن بدن و باعث نرمی جلد و برشته او بعد از طبخ و فشردن حابس اسهال و ضمادش مانع ورم جراحات و مضر مبرودین و رافع اشتهای طعام و غیرمهضوم او باعث قولنج و سده و ظلمت بصر و مصلحش عسل و نعناع و صعتر است. و پنیر نمکسود کهنه در دوم گرم و خشک و قاطع بلغم و مقوی اشتها و امعا و مجفف رطوبات و ضماد او با عسل جهت انفجار دمل و رفع داخس و با نوشادر جهت کلف نافع و مولد اخلاط مراری و معطش و مولد حکّه و جرب و مضر محرورین و صاحبان سده احشا و بسیار کهنه و متعفن او اقرب به سمیت و مصلحش مغز گردکان و در محرورین ، میوه ها وترشیها است. و غیر چکیده پنیر که آن را دلمه گویندو در نهایت ترطیب و منوّم و جهت تب دق و سل و التهاب معده و رفع یبوست جلد و طبع و وسواس و امراض صفراوی و التهاب خون نافع است. ( تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ضریر انطاکی ص 106 و ترجمه صیدنه شود.

جبن . [ ] (اِخ ) نام کتاب معروفی از کتب براهمه است . رجوع به تحقیق ماللهند ص 73 و 75 شود.


جبن . [ ج َ ب َ ] (اِ) خرزهره . رجوع به خرزهره شود.


جبن . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است درشمال هند. رجوع به تحقیق ماللهند ص 152 و 155 شود.


جبن . [ ج ِ ] (ع اِ) پنیر. ج ، اَجبان .


جبن . [ ج ُ ب ُ ] (ع اِ) پنیر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ).سفیدی که از آب شیر جدا کنند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ج ِ جبین . (منتهی الارب ). || (مص ) بددلی و ترسندگی . (منتهی الارب ). بددل گردیدن . (آنندراج ). غردلی یعنی ترسیدن از جنگ . (غیاث اللغات ). بددلی . ترسندگی . ترسانی . ترس . بی دلی . و رجوع به جُبْن و ترس شود. بددل شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
- ماءالجبن ؛ آبی است که بعد از جدا کردن سپیدی شیر باقی مانده و آن اگر از بز باشد در بعضی امراض بکار برند و عوام از نافهمیدگی ماءالجوبن یا مال جوبن گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).


جبن . [ ج ُ ب ُن ن ] (ع اِ) جُبُن . جُبْن .پنیر. (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). حکیم مؤمن آرد: بتشدید نون ، به فارسی پنیر مینامند. تازه ٔ او در دوم سرد و تر و مقوی معده و روده و مقوی گرده و ملین طبع و مولد خلط صالح و خون و دیرهضم و بعد از هضم سریعالسلوک در اعضا و با مغز گردکان و صعتر بغایت مسمّن بدن و باعث نرمی جلد و برشته ٔ او بعد از طبخ و فشردن حابس اسهال و ضمادش مانع ورم جراحات و مضر مبرودین و رافع اشتهای طعام و غیرمهضوم او باعث قولنج و سده و ظلمت بصر و مصلحش عسل و نعناع و صعتر است . و پنیر نمکسود کهنه در دوم گرم و خشک و قاطع بلغم و مقوی اشتها و امعا و مجفف رطوبات و ضماد او با عسل جهت انفجار دمل و رفع داخس و با نوشادر جهت کلف نافع و مولد اخلاط مراری و معطش و مولد حکّه و جرب و مضر محرورین و صاحبان سده ٔ احشا و بسیار کهنه و متعفن او اقرب به سمیت و مصلحش مغز گردکان و در محرورین ، میوه ها وترشیها است . و غیر چکیده ٔ پنیر که آن را دلمه گویندو در نهایت ترطیب و منوّم و جهت تب دق و سل و التهاب معده و رفع یبوست جلد و طبع و وسواس و امراض صفراوی و التهاب خون نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 106 و ترجمه ٔ صیدنه شود.


جبن . [ ج ُ] (ع اِ) پنیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از قطر المحیط). || (مص ) بددلی و ترسندگی . (منتهی الارب ).بددل گردیدن . (آنندراج ). به معنی غردلی یعنی ترسیدن از جنگ . (آنندراج ). ضد شجاعت . فشل . ترس . بیم . پروا. || در اصطلاح اخلاق و روانشناسی ، حالت خاصی است که بر قوه ٔ غضبیه ٔ نفس حاصل میشود و از هر کار شایسته و ناشایستی خودداری میکند. در نفائس الفنون چنین آمده : طرف تفریط شجاعت است و آن حذر کردن است ازچیزی که حذر از آن محمود نباشد. (نفائس الفنون ). جرجانی گوید: هی هیئة حاصلة للقوة الغضبیة بها یحجم عن مباشرة ما ینبغی و ما لاینبغی . (تعریفات جرجانی ). جُبُن . (منتهی الارب ). ترس . و رجوع به این کلمات شود.


فرهنگ عمید

۱. ترسیدن.
۲. ترس، بیم، ضعف قلب.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
جبین طرف پیشانی است. وسط پیشانی را جبهه و دو طرف آن را جبینان گویند چون هر دو تسلیم شدند و او را به طرف پیشانی به زمین خوابانید. آیه در خصوص حضرت ابراهیم و اسمعیل علیه السلام است.

جدول کلمات

ترس ، بددلی

پیشنهاد کاربران

بزدلی , ترسویی , کمرویی , حجب , وحشتزدگی

ترس

مخالف تهور

《 پارسی را پاس بِداریم》
جُبن
واژه ای اَرَبی که شایَد ریشه یِ پارسی داشته باشَد :
جُبن < زُبن < زَبون = زَبُن : زَ - بُن = بیرون اَز بُن
واژه هایِ هَم مینه زیر دارایِ رَده یِ زَبانی هَستَند :
جُبن = تَرس ، بُزدِلی
خوف = بیم ( بَهیمه اَز بیم جانِوَرانِ تَرسناک )
وَحشَت = هَراس
رُعب = باک
مَهب ( پارسی ست اَز مَه = بُزُرگ ) = مَحابا ، مَهابَت ، مَهیب

بزدل
ترسو


کلمات دیگر: