کلمه جو
صفحه اصلی

جثه


مترادف جثه : اندام، بدن، پیکر، تن، هیکل

برابر پارسی : پیکر، تن، اندام، تنه

فارسی به انگلیسی

body, frame, physique, corpus, bulk(iness), [infml.] body

bulk(iness), [informal] body


body, frame, physique


فارسی به عربی

معظم

عربی به فارسی

نعش , لا شه , جسد


مترادف و متضاد

bulk (اسم)
توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت

اندام، بدن، پیکر، تن، هیکل


فرهنگ فارسی

بدن، تن، شخص انسان، جثت جمع
( اسم ) بدن تن . جمع : جثث .
شهری است به یمن میان محجم و کدرائ

فرهنگ معین

(جُ ثِّ ) [ ع . جثة ] (اِ. ) بدن ، تن .

لغت نامه دهخدا

( جثة ) جثة. [ ج ُث ْ ث َ ] ( ع اِ ) شخص مردم. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). شخص مردم نشسته باشد یا ایستاده. ( اقرب الموارد ). بالای نشسته یا خفته. ( السامی ). بالا، خفته یا نشسته. ( مهذب الاسماء ). بالای مردم. ( دهار ). شخص مردم و بیشتر استعمال در مرده باشد. ( از المنجد ). || بدن. تن. کالبد. تندیس. تنه. توش. قامت. ( ناظم الاطباء ). بدن و تن مردم و غیره. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پیکر و تن. مقابل سر. هیکل. تن. مقابل سر : سر عبداﷲ زبیر... را بنزدیک عبدالملک مروان فرستادند و فرمود تاجثه عبداﷲ را بر دار کردند. ( تاریخ بیهقی ص 189 ).
گفتم ز نفس جثه حیوان نصیب یافت
گفتا ز نفس نامیه مردم گزیده تر.
ناصرخسرو.
و چندانکه شایانی قبول حیات از این جثه زایل گشت برخود متلاشی گردد. ( کلیله و دمنه ). که اگر گران می آیدبر وی آمدن سوی حضرت با تمامی جثه ، به بعضی از وی برای تخفیف مؤمنان قناعت کردیم. ( کلیله و دمنه ). روباه... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. ( کلیله و دمنه ).
این جثه همچو موی باریک
از زلف تو یادگار دارم.
سعدی ( طیبات ).
ج ، جُثَث. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ثقالت.وزن مخصوص. ( ناظم الاطباء ).
- صغیرالجثه ؛ کوچک. ( ناظم الاطباء ).
- ضعیف الجثه ؛ لاغر. ( ناظم الاطباء ).
- قوی الجثه ؛ تنومند. هیکل دار.
- کم جثه ؛ ضعیف. بی بنیه. ( ناظم الاطباء ).

جثة. [ ج ِث ْ ث َ ] ( ع اِ ) بلا و آفت. ( منتهی الارب ). بلا. ( تاج العروس ). آزمایش. ( شرح قاموس ).

جثة. [ ج ُث ْ ث َ ] ( اِخ ) شهری است به یمن میان محجم و کدراء. ( منتهی الارب ).

جثة. [ ج ِث ْ ث َ ] (ع اِ) بلا و آفت . (منتهی الارب ). بلا. (تاج العروس ). آزمایش . (شرح قاموس ).


جثة. [ ج ُث ْ ث َ ] (اِخ ) شهری است به یمن میان محجم و کدراء. (منتهی الارب ).


جثة. [ ج ُث ْ ث َ ] (ع اِ) شخص مردم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شخص مردم نشسته باشد یا ایستاده . (اقرب الموارد). بالای نشسته یا خفته . (السامی ). بالا، خفته یا نشسته . (مهذب الاسماء). بالای مردم . (دهار). شخص مردم و بیشتر استعمال در مرده باشد. (از المنجد). || بدن . تن . کالبد. تندیس . تنه . توش . قامت . (ناظم الاطباء). بدن و تن مردم و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیکر و تن . مقابل سر. هیکل . تن . مقابل سر : سر عبداﷲ زبیر... را بنزدیک عبدالملک مروان فرستادند و فرمود تاجثه ٔ عبداﷲ را بر دار کردند. (تاریخ بیهقی ص 189).
گفتم ز نفس جثه ٔ حیوان نصیب یافت
گفتا ز نفس نامیه مردم گزیده تر.

ناصرخسرو.


و چندانکه شایانی قبول حیات از این جثه زایل گشت برخود متلاشی گردد. (کلیله و دمنه ). که اگر گران می آیدبر وی آمدن سوی حضرت با تمامی جثه ، به بعضی از وی برای تخفیف مؤمنان قناعت کردیم . (کلیله و دمنه ). روباه ... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. (کلیله و دمنه ).
این جثه ٔ همچو موی باریک
از زلف تو یادگار دارم .

سعدی (طیبات ).


ج ، جُثَث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ثقالت .وزن مخصوص . (ناظم الاطباء).
- صغیرالجثه ؛ کوچک . (ناظم الاطباء).
- ضعیف الجثه ؛ لاغر. (ناظم الاطباء).
- قوی الجثه ؛ تنومند. هیکل دار.
- کم جثه ؛ ضعیف . بی بنیه . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

بدن، تَن، پیکر.

فرهنگ فارسی ساره

تنه


گویش مازنی

/jesse/ هیکل

جدول کلمات

بدن ، تن

پیشنهاد کاربران

تن

بدن

تن، بدن، اندام، هیکل، پیکر

جثه: قسمتی از بدن ما است🧍🏻‍♀️🧍🏻‍♀️
عالی بود😍🤩🤩

تن. بدن

هیکل


کلمات دیگر: