مترادف تاریخی : قدیمی، کهن، باستانی، مربوط به تاریخ، مهم، بااهمیت، به یاد ماندنی، فراموش ناشدنی، خاطره انگیز، تاریخ نگار، تاریخ نویس، مورخ، تاریخ دان
برابر پارسی : باستانی
historic(al)
historic, historical
تاريخي , مشهور , معروف , مبني بر تاريخ
تاریخنگار، تاریخنویس، مورخ
تاریخدان
به یاد ماندنی، فراموشناشدنی، خاطرهانگیز
قدیمی، کهن، باستانی
مربوط به تاریخ
مهم، بااهمیت
۱. قدیمی، کهن، باستانی
۲. مربوط به تاریخ
۳. مهم، بااهمیت
۴. به یاد ماندنی، فراموشناشدنی، خاطرهانگیز
۵. تاریخنگار، تاریخنویس، مورخ
۶. تاریخدان
تاریخی . (اِخ ) محمدبن عبدالملک ، مکنی به ابوبکر. یاقوت در معجم الادبا آرد: چنین دانم که وی نخستین کسی است که در اخبار ادبا کتاب نوشت . (معجم الادبا چ مارگلیوث ج 1 ص 43). سمعانی در الانساب آرد: ابوبکر محمدبن عبدالملک تاریخی اهل بغداد و از حسن بن محمد زعفرانی و احمدبن منصور رماوی و عبداﷲبن شبیب بصری و ابوبکربن ابی خیثمه و عباس بن محمد دوری و عبدبن سعد... و غیرهم حدیث کند، مردی فاضل و ادیب و نیکواخبار و ملیح الروایه بود،از وی ابوطاهر محمدبن احمد قاضی ذهلی روایت کند. وی از آن رو بتاریخی ملقب شده است که بدین فن و جمع آن اهتمامی فراوان داشت . (الانساب سمعانی ص 102). رجوع به معجم الادبا چ مارگلیوث ج 1 ص 22 و 25 و ج 6 ص 85 و 86 و ابوبکر محمدبن عبدالملک ... در همین لغت نامه شود.
تاریخی . (ص نسبی ) آنچه قابل ذکر در تاریخ باشد. قابل ضبط تاریخ . رجوع به تاریخی شدن و تاریخ شدن شود. || هر چیز منسوب به تاریخ .