کلمه جو
صفحه اصلی

تاسیس کردن


مترادف تاسیس کردن : احداث کردن، دایر کردن، ایجاد کردن، به وجودآوردن، بنیاد کردن، پی افکندن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن

برابر پارسی : بنیاد گذاری کردن، پایه گزاری کردن، ساختن، پی افکندن، برپاکردن

فارسی به انگلیسی

constitute, establish, father, found

فارسی به عربی

اخترع , اسس , شکل , صنع , معهد

مترادف و متضاد

make (فعل)
انجام دادن، درست کردن، ایجاد کردن، بوجود اوردن، ساختن، باعی شدن، تصنیف کردن، تاسیس کردن، وادار یا مجبور کردن، گاییدن

establish (فعل)
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن

institute (فعل)
برقرار کردن، تاسیس کردن، بنیاد نهادن

found (فعل)
پایه زدن، ریختن، قالب کردن، ساختن، ساختمان کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن، بر پا کردن، بنیاد نهادن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن

invent (فعل)
ساختن، اختراع کردن، جعل کردن، تاسیس کردن، از خود در آوردن، ابداع کردن، از پیش خود ساختن، چاپ زدن

constitute (فعل)
ترکیب کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن

احداث کردن، دایر کردن


ایجاد کردن، به وجودآوردن


بنیاد کردن، پی افکندن، پایه‌گذاری کردن، پی‌ریزی کردن


۱. احداث کردن، دایر کردن
۲. ایجاد کردن، به وجودآوردن
۳. بنیاد کردن، پی افکندن، پایهگذاری کردن، پیریزی کردن


فرهنگ فارسی

اقتدا کردن به پیشوای خود پیروی کردن .

لغت نامه دهخدا

تأسیس کردن. [ ت َءْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بنیاد کردن. بنیاد افکندن. بنا کردن. دایر کردن. تأسیس نهادن. برپا کردن. رجوع به تأسیس شود.

فرهنگ فارسی ساره

پایه گزاری کردن، بنیان گذاری کردن


واژه نامه بختیاریکا

نُهادِن

پیشنهاد کاربران

بنا کردن - بنیاد نهادن - پایه گذاری کردن.

دایر کردن

بنیاد نهادن

برپا ساختن/داشتن

بنیان نهادن

‏فَرکانیدن = تاسیس کردن
فَرکانِش = تاسیس ( در معنای اسم مصدری )

بن مایه: فرهنگ فارسی به پهلوی استاد فره وشی


بَرپاییدَن.


کلمات دیگر: