کلمه جو
صفحه اصلی

چاک


مترادف چاک : ترک، درز، رخنه، منفذ، سوراخ، شکاف، فاق، پارگی، دریدگی، پاره، دریده، قباله، بنچاق، دریچه، پنجره، سپیده صبح

فارسی به انگلیسی

rent, slit, cleft, flssure


cleavage, cleft, cut, fissure, incision, nick, rift, slash, slit, split, tear, vent, rent, flssure

cleavage, cleft, cut, fissure, incision, nick, rift, slash, slit, split, tear


فارسی به عربی

تمزق , دمعة , شق , قطع , ماجور

مترادف و متضاد

اسم


ترک، درز، رخنه


منفذ، سوراخ، شکاف، فاق


پارگی، دریدگی


پاره، دریده


قباله، بنچاق


دریچه، پنجره


cut (اسم)
تخفیف، قطع، برش، جوی، شکاف، کانال، چاک، معبر، بریدگی، مقطع

rift (اسم)
خراش، دریدگی، چاک، بریدگی

incision (اسم)
برش، شکاف، چاک

slashing (اسم)
چاک

scissor (اسم)
تقسیم، چاک

tear (اسم)
گریه، اشک، چاک، سرشک، پارگی

split (اسم)
ترک، دو بخشی، انشعاب، رخنه، شکاف، چاک، نفاق

chink (اسم)
رخنه، شکاف، صدای بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ، چاک

slot (اسم)
شکاف، فرجه، رخ، چاک، غاز، فرج، کلون در، چفت در، شکاف کوچک

slit (اسم)
روزنه، شکاف، فرجه، رخ، درز، چاک، غاز، بریدگی

slash (اسم)
برش، ضرب، شکاف، چاک، ضربه سریع، چاک لباس، نشان ممیز

suture (اسم)
شکاف، درز، چاک، بخیه

fissure (اسم)
درز، چاک

kerf (اسم)
چاک، بریدگی

rip (اسم)
شکاف، چاک

hack (اسم)
برش، ضربه، ضربت، فاحشه، چاک، نویسنده مزدور، جنده، خش، مزدور، کلنگ، سرفه خشک وکوتاه، اسب کرایه ای، اسب پیر، درشکه کرایه

scotch (اسم)
خراش، چاک، اسکاتلندی، زخم، نوار چسب اسکاچ

interstice (اسم)
ترک، فاصله، شکاف، درز، چاک، سوراخ ریز

stoma (اسم)
شکاف، چاک، منفذ تنفسی، شکاف دهان

سپیده صبح


۱. ترک، درز، رخنه،
۲. منفذ، سوراخ، شکاف، فاق
۳. پارگی، دریدگی
۴. پاره، دریده
۵. قباله، بنچاق
۶. دریچه، پنجره
۷. سپیده صبح


فرهنگ فارسی

رخنه، تراک، شکاف، پاره، چاک پیراهن:گریبان
( اسم ) صدای زدن شمشیر و تبر زن و خنجر و مانند آن .
شکاف . تراک . دریدگی در لباس . شق .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - شکاف . ۲ - پاره . ۳ - سفیدة صبح . ۴ - دریچه . ، به ~ زدن گریختن ، فرار کردن .
(اِ. ) = چک . جک : قبالة باغ و خانه و مانند آن .

(اِ.) 1 - شکاف . 2 - پاره . 3 - سفیدة صبح . 4 - دریچه . ؛ به ~ زدن گریختن ، فرار کردن .


(اِ.) = چک . جک : قبالة باغ و خانه و مانند آن .


لغت نامه دهخدا

چاک . (اِ) شکاف . (برهان ). تراک . (برهان ). دریدگی در لباس .(فرهنگ نظام ). شق . (ناظم الاطباء). شقاق . (ناظم الاطباء). پاره . (ناظم الاطباء). شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره . دریدگی . پارگی . درز. شکافتگی :
چو رستم نباشد از او باک نیست
ز رهام و گرگین دلم چاک نیست .

فردوسی .


فکنده تن شاه ایران بخاک
پر از خون و پهلو بشمشیر چاک .

فردوسی .


سرسرکشان گشته پر گرد و خاک
همه دیده پر خون همه جامه چاک .

فردوسی .


چکی خون نبود از بر تیره خاک
یکی سیمتن را سر از تیغ چاک .

اسدی (لغت نامه ).


زسوک برادرش دل گشته چاک
سیه جامه در تنش پر خون و خاک .

اسدی (گرشاسبنامه ).


دل گم شد از من بی سبب برکن چراغ و دل طلب
چون یافتی بگشای لب کاینک دل صد چاک من .

خاقانی .


شب خود جامه ٔ حداد بر سر دارد و گریبانی چاک از دو طرف دربر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 451).
نوحه گر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک .

مولوی .


دوش باد از سر کویش بگلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست .

حافظ.


زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست .

حافظ.


فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه ٔ تقوی و خرقه ٔ پرهیز.

حافظ.


در این بهار گل چاک آنچنان بالید
که یک گل است که جیب و کنار من دارد.

کلیم (از آنندراج ).


غم دشنه ریز گشت و مرا دست نارساست
کو مشفقی که چاک گریبان گشایدم .

طالب آملی (از آنندراج ).


بر دامن منعم نرسد دست تطاول
این چاک بجز خرقه ٔ درویش نیفتاد.

علی خراسانی (ازآنندراج ).


- چاک پیرهن ؛ گریبان . یقه ٔ پیراهن که سر از آن بیرون آرند. شکاف پیراهن که سر از آن بیرون کنند :
یکی تیغ باریک بر گردنش
پدید آمده چاک پیراهنش .

فردوسی .


پر از مرد دانا بود دامنش
پر از خوب رخ چاک پیراهنش .

فردوسی .


با خیالت خلوتی در انجمن خواهیم کرد
سیر نسرین را ز چاک پیرهن خواهیم کرد.

دانش (از آنندراج ).


- چاک قبا یا زره یا جامه ؛ دامن . دامن قبا. دامن زره . دامن جامه :
بزد بر کمربند، چاک زره
به نعره گسست از گریبان گره .

اسدی (گرشاسبنامه ).


همه چاک خفتان زده بر کمر
گرفته به کف تیغ و خشت و سپر.

اسدی (گرشاسبنامه ).


|| (ص ) باز. گشاده :
مبادا لب تو بگفتار چاک
سخن را هم اینجا فرو کن بخاک .

فردوسی .


|| (اِ) شکافها که یمین و یسار دامن کنند برای زیب و زینت . (آنندراج ). شقه های قبا :
هزار جامه ٔ جان چاک میشود آن دم
که برزنی بمیان چاکهای دامان را.

(از آنندراج ).


|| سفیده ٔ صبح . (برهان ). سپیده ٔ صبح را گویند. (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ) (جهانگیری ). بمعنی سپیده ٔ صبح که تشبیه به چاک جامه شده . (فرهنگ نظام ). تیغ روز. سپیده ٔ بامداد. صبح صادق . چاک روز. فجر :
چو روز درخشان برآورد چاک
بگسترد یاقوت بر تیره خاک .

فردوسی .


کنون می گساریم تا چاک روز
که رخشان شود هور گیتی فروز.

فردوسی .


چو پیدا شود چاک روز سفید
کنم دل ز کار جهان ناامید.

فردوسی .


شب تیره تا برکشد روز چاک
نیایش کنم پیش یزدان پاک .

فردوسی (از آنندراج ).


چو فردا شود چاک روز آشکار
سزد گر بدانجای جویی شکار.

اسدی .


|| قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن را گویند. (برهان ). بمعنی قباله ٔ خانه و ملک . چک . (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج ). قباله و سند که مخفف آن چک است . (فرهنگ نظام ). قباله . سند. نوشته :
گر چه ستد زمانه چک چاکری ز ما
آتش نخست در شکن چاک و چک زنیم .

سنایی (از آنندراج ).


|| (اِ صوت ) صدای زدن شمشیر و تبرزین و خنجر و مانند آن . (برهان ) (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج ). صدای برخورد شمشیر و تبرزین و خنجر و مانند آن . (ناظم الاطباء). چکاچاک . چاک چاک . چاکاچاک . آواز زدن گرز و شمشیر و امثال آن . صدای بکاربردن سلاحهای رزمی :
ز چاک تبرزین و جر کمان
زمین گشت گردان تر از آسمان .

فردوسی .



|| (اِ) دریچه را نیز گفته اند و آن دری باشد کوچک که در یک لنگ در قلعه و کاروانسرا سازند. (برهان ). دریچه ای باشد که در میان دروازه بزرگ گذارند مانند در قلعه و سرا. (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ). مجازاً بمعنی دریچه ای که در میان در بزرگ مثل در قلعه و در کاروانسرا باشد. (فرهنگ نظام ). در کوچکی که بر یک لت در بزرگ قلعه و منزل و باغ و گاراژ و غیره تعبیه میکنند تا برای ورود اشخاص احتیاج به گشودن در بزرگ نباشد. دریچه ای بر یک لنگ در بزرگ مخصوص ورود اشخاص زیرا در بزرگ به داخل شدن چارپایان و گاری و درشکه و ماشین و چیزهایی از این قبیل اختصاص دارد. || در زبان ولایتی مازندران دو طرف رودخانه که پر از سنگ و ریگ و شن است . که در موقع زیادتی آب زیر آب میرود و در غیر آن خشک است . (فرهنگ نظام ). || دره . وادی . || (ص ) بمعنی آماده و مهیا هم آمده است . (برهان ). آماده و مهیا. (ناظم الاطباء).
- بچاک زدن ؛ در اصطلاح عامه ، رفتن . بشتاب رفتن . فرار کردن . گریختن :
دلم بربود و زد بر چاک در دم بچه حمالی
به عمر خود ندیدم من چنین وردار و ورمالی .
مؤلف فرهنگ نظام نویسد: «چون زبان ری قدیم و مازندران نزدیک بهم بوده از این لفظ (لفظ چاک که بنا بنوشته ٔ مؤلف در زبان ولایتی مازندران دو طرف رودخانه معنی میدهد) در فارسی طهران یک مثل مانده [ زد بچاک ] یعنی خود را بچاک رودخانه زد و غایب شد» .

چاک. ( اِ ) شکاف. ( برهان ). تراک. ( برهان ). دریدگی در لباس.( فرهنگ نظام ). شق. ( ناظم الاطباء ). شقاق. ( ناظم الاطباء ). پاره. ( ناظم الاطباء ). شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره. دریدگی. پارگی. درز. شکافتگی :
چو رستم نباشد از او باک نیست
ز رهام و گرگین دلم چاک نیست.
فردوسی.
فکنده تن شاه ایران بخاک
پر از خون و پهلو بشمشیر چاک.
فردوسی.
سرسرکشان گشته پر گرد و خاک
همه دیده پر خون همه جامه چاک.
فردوسی.
چکی خون نبود از بر تیره خاک
یکی سیمتن را سر از تیغ چاک.
اسدی ( لغت نامه ).
زسوک برادرش دل گشته چاک
سیه جامه در تنش پر خون و خاک.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
دل گم شد از من بی سبب برکن چراغ و دل طلب
چون یافتی بگشای لب کاینک دل صد چاک من.
خاقانی.
شب خود جامه حداد بر سر دارد و گریبانی چاک از دو طرف دربر. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 451 ).
نوحه گر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک.
مولوی.
دوش باد از سر کویش بگلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست.
حافظ.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.
حافظ.
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز.
حافظ.
در این بهار گل چاک آنچنان بالید
که یک گل است که جیب و کنار من دارد.
کلیم ( از آنندراج ).
غم دشنه ریز گشت و مرا دست نارساست
کو مشفقی که چاک گریبان گشایدم.
طالب آملی ( از آنندراج ).
بر دامن منعم نرسد دست تطاول
این چاک بجز خرقه درویش نیفتاد.
علی خراسانی ( ازآنندراج ).
- چاک پیرهن ؛ گریبان. یقه پیراهن که سر از آن بیرون آرند. شکاف پیراهن که سر از آن بیرون کنند :
یکی تیغ باریک بر گردنش
پدید آمده چاک پیراهنش.
فردوسی.
پر از مرد دانا بود دامنش
پر از خوب رخ چاک پیراهنش.
فردوسی.
با خیالت خلوتی در انجمن خواهیم کرد
سیر نسرین را ز چاک پیرهن خواهیم کرد.
دانش ( از آنندراج ).
- چاک قبا یا زره یا جامه ؛ دامن. دامن قبا. دامن زره. دامن جامه :

فرهنگ عمید

۱. شکاف، تراک، رخنه.
۲. (صفت ) پاره.
۳. (صفت ) چاک دار.
* چاک چاک: (اسم صوت )
۱. = چاکاچاک: ز بس نعره و چاک چاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی: ۷/۳۴۳ ).
۲. (صفت ) پُر از چاک و شکاف، پاره پاره، بریده بریده: همه دشت سر بود بی تن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاک چاک (فردوسی: ۵/۱۸۷ ).
* چاکِ پیرهن: [قدیمی] گریبان، یقۀ پیرهن: یکی تیغ باریک برگردنش / پدید آمده چاک پیراهنش (فردوسی: ۸/۴۲۷ ).
* چاک ِ جامه: [قدیمی] دامن جامه.
* چاک خوردن: (مصدر لازم )
۱. شکافته شدن، ترک پیدا کردن.
۲. دریده شدن.
* چاک دادن: (مصدر متعدی )
۱. شکاف دادن، دراندن.
۲. پاره کردن.
* چاک روز: [قدیمی، مجاز] سپیدۀ صبح: کنون می گساریم تا چاک روز / چو رخشان شود تاج گیتیفروز (فردوسی: ۶/۵۱۳ ).

۱. شکاف؛ تراک؛ رخنه.
۲. (صفت) پاره.
۳. (صفت) چاک‌دار.
⟨ چاک‌چاک: (اسم صوت)
۱. = چاکاچاک: ◻︎ ز بس نعره و چاک‌چاک تبر / ندانست کس پای‌ گفتی ز سر (فردوسی: ۷/۳۴۳).
۲. (صفت) پُر از چاک و شکاف؛ پاره‌پاره؛ بریده‌بریده: ◻︎ همه دشت سر بود بی‌تن به ‌خاک / به سر بر ز گرز گران چاک‌چاک (فردوسی: ۵/۱۸۷).
⟨ چاکِ ‌پیرهن: [قدیمی] گریبان؛ یقۀ پیرهن: ◻︎ یکی تیغ باریک برگردنش / پدید آمده چاک پیراهنش (فردوسی: ۸/۴۲۷).
⟨ چاک‌ِ جامه: [قدیمی] دامن جامه.
⟨ چاک خوردن: (مصدر لازم)
۱. شکافته شدن؛ ترک پیدا کردن.
۲. دریده شدن.
⟨ چاک دادن: (مصدر متعدی)
۱. شکاف دادن؛ دراندن.
۲. پاره کردن.
⟨ چاک‌ روز: [قدیمی، مجاز] سپیدۀ صبح: ◻︎ کنون می‌گساریم تا چاک روز / چو رخشان شود تاج گیتیفروز (فردوسی: ۶/۵۱۳).


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۵۱′۲۴″ شمالی ۴۹°۳۵′۱۲″ شرقی / ۳۶٫۸۵۶۶۷°شمالی ۴۹٫۵۸۶۶۷°شرقی / 36.85667; 49.58667
چاک، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان رامسر در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان جنت رودبار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: تخته) از گروه سازهای ایدیوفون یا کوبه ای فاقد پوست. این ساز در هرمزگان متداول است و متشکل از دو قطعه تخته است. اندازۀ ثابتی ندارد و در ابعاد و ضخامت های مختلف دیده می شود. نواختن آن غالباً به شکل گروهی است و نوازندگان آن زن اند. البته، گه گاه، ممکن است مردان و جوانان نیز چاک بنوازند. در مجالس عروسی و شادمانی و «آیین لِیوا» در بندرعباس، نیز نواخته می شود. زنان در عروسی ها به شکل گروهی آواز می خوانند و با نواختن چاک، نوازندگانِ نی جفتی و دهل و پیپه و کَسِر را همراهی می کنند. در مجلس لیوا، که اهل هوا برگزار می کنند، نیز زنان به شکل گروهی چاک می نوازند، جواب آوازهای مخصوص لیوا را می دهند و لیوا (سرنای بزرگ) و ممبرانوفون های مخصوص لیوا را همراهی می کنند. این ساز در بندرعباس، بندر لنگه و برخی نقاط دیگر هرمزگان متداول است.

گویش مازنی

شکاف – درز – درز لباس دوخته شده باشد


/chaak/ از توابع دهستان جنت رودبار شهرستان تنکابن & علف زار بکر، با زمین نمناک & شکاف – درز – درز لباس دوخته شده باشد

از توابع دهستان جنت رودبار شهرستان تنکابن


علف زار بکر،با زمین نمناک


جدول کلمات

شکاف

پیشنهاد کاربران

در زبان تاتی چاک یعنی جای که چمن است

پاره

دامنه ی کوه ب زبان گیلکی

درز

چاک rift : [اصطلاح کوهنوردی]دالان با دیواره های موازی و مستقیم .
منبع https://sporton. ir


چاک:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " چاک" می نویسد : ( ( ریشه و معنای بنیادین چاک بر من روشن نیست. آیا ”چاک “ ریختی است از چک، در چکیدن؟ سرشکهای آب نیز، آنگاه که فرو می ریزند، فرو می شکافند و از هم می پاشند. انگار که چاق در ”چاقو ”نیز ریختی است از "چاک ": چاقو ( =چاکو ) ابزاریست که با آن چیزی را چاک می زنند و می شکافند. ) )
( ( فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 243. )


چاک در زبان کوردی در احوالپرسی معنای خوب بودن میدهد
چونی؟:چطوری
چاکم:خوبم ( در اینجا میتوان از "باشم"نیز استفاده کرد همان معنی "چاکم"را میدهد )
کچی چاکه:دختر خوبیه


در استان پارس چاق را چاک نیز گویند - و چاک در پهلوی فربهی و چالاکی است و به چم پیه نیز بوده و هنوز کردان میگویند چاک و چاکی - و در پشتو نیز به چم پیه هنوز به کار می رود
در جنوب فارس میگویند کیلونی چاک کردمه دیدش شیرینه - قلیونی چاق کردمه دودش شیرین است

غاز

تنومند، سلامتی


کلمات دیگر: