کلمه جو
صفحه اصلی

جایزه


مترادف جایزه : اجر، انعام، پاداش، جزا، خلعت، صله، عطیه، مدال

برابر پارسی : پاداش

فارسی به انگلیسی

premium, award, booty, bounty, crown, prize, reward, trophy

prize, premium, award


award, booty, bounty, crown, prize, reward, trophy


فارسی به عربی

بیوتر , تزکیة , جائزة , علاوة

عربی به فارسی

جايزه , راي , مقرر داشتن , اعطا کردن , سپردن , امانت گذاردن , انعام , ممتاز , غنيمت , ارزش بسيار قاءل شدن , مغتنم شمردن


مترادف و متضاد

testimonial (اسم)
شاهد، گواهی نامه، شهادت، جایزه، پاداش، رضایت نامه، تصدیق نامه، سفارش وتوصیه

meed (اسم)
ارزش، جایزه، پاداش، کرایه

award (اسم)
جایزه، رای، اجر، مژدگانی، انعام

prize (اسم)
جایزه، انعام، غنیمت

bonus (اسم)
جایزه، انعام، حق الامتیاز، سودقرضه، پرداخت اضافی

reward (اسم)
جایزه، اجر، مژدگانی، انعام، عوض، پاداش، مزد، سزا

trophy (اسم)
جایزه، غنیمت، یادگاری پیروزی، نشان ظفر

premium (اسم)
وثیقه، جایزه، انعام، حق العمل، حق بیمه، پاداش عمل، پاداش نیکو، صرف برات، حق صرافی

pewter (اسم)
جایزه، مفرغ، ترکیب قلع و سرب، ظروف مفرغی، جام پیروزی

guerdon (اسم)
جایزه، پاداش

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) مونث جایز .۲- ( اسم ) صله عطیه انعام پاداش . جمع جوایز ( جوائز ) .

فرهنگ معین

(یِ زِ ) [ ع . جائزة ] مؤنث جایز. انعام ، پاداش . ج . جوایز.

لغت نامه دهخدا

جایزه. [ ی ِ زَ / زِ ] ( ع اِ ) پاداش. ج ، جوائز :
جایزه خواهم یکی کم بدهی اندکی
ورندهی بیشکی ز ایزد خواهم عیاد.
منوچهری.
هرچه لبت را بسخن ره در اوست
جایزه قد سمعاﷲ در اوست.
امیرخسرو.
گر نظم را بقدر سخن میرسد بها
شخصم ز جمله جایزه بهتر گرفته است.
شانی تکلو ( از بهار عجم ).
رجوع به جائزه شود. || تخته ای که زیر در کنند. ( مهذب الاسماء ). ج ، جوزان. ( مهذب الاسماء ). || استادنگاه آبکش بر چاه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).رجوع بجایزه شود. || شربتی از آب. رجوع بجایزه شود. || الفی است که بر سر اعداد بعد مقابله و تصحیح کشند و آن علامت صحت باشد. ( بهار عجم ). علامت مقابله. ( مفاتیح العلوم خوارزمی در مواضعات ذکور و دفاتر ) :
بر پا برشان ستاده ترکان
چون جایزه های عقد میزان.
میرزا طاهروحید ( از بهار عجم ).
رود از دفتر ایجاد رعونت بیرون
قامتش گر ندهد جایزه رعنائی.
حسین خالص ( از بهار عجم ).
رجوع به جائزه شود.

( جائزة ) جائزة. [ ءِ زَ ] ( ع اِ ) صلة. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || عطیة. ( منتهی الارب ). عطا. ( دهار ). انعام. ( غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || ارمغان. تحفه. || لطف. احسان. || استادنگاه آبکش بر چاه. ( منتهی الارب ). || خطی مستقیم که برای علامت تصحیح مقررکرده اند. صورت الفی است که بر سر اعداد، بعد مقابله و تصحیح کشند. و آن علامت صحت باشد. ( غیاث اللغات ). || شربتی از آب. ( منتهی الارب ). || جوائز الاشعار و الامثال ؛ ما جاز من بلد الی بلد.

جائزة. [ ءِ زَ ] (ع اِ) صلة. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || عطیة. (منتهی الارب ). عطا. (دهار). انعام . (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || ارمغان . تحفه . || لطف . احسان . || استادنگاه آبکش بر چاه . (منتهی الارب ). || خطی مستقیم که برای علامت تصحیح مقررکرده اند. صورت الفی است که بر سر اعداد، بعد مقابله و تصحیح کشند. و آن علامت صحت باشد. (غیاث اللغات ). || شربتی از آب . (منتهی الارب ). || جوائز الاشعار و الامثال ؛ ما جاز من بلد الی بلد.


فرهنگ عمید

عطیه ای که به برندۀ مسابقه یا به کسی که کار خوبی انجام داده باشد بدهند، صله، عطیه، پاداش.

دانشنامه عمومی

جایزه یا پاداش به چیزی گفته می شود که به برای تقدیر از یک فرد به وی اعطا می گردد که می تواند به صورت نقدی باشد و غالباً ارزش مادی دارد.
جایزه نوبل
جایزه خوارزمی
جایزه ابن سینا
جایزه فارابی
جایزه آقاخان
جایزه اسکار
آقای گل
جایزه های رسمی بسیاری وجود دارند که برای فرد دریافت کننده باعث کسب اعتبار می گردند مانند:

فرهنگ فارسی ساره

پاداش


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جایزه به معنای پاداش می باشد و از احکام آن در باب خمس و تجارت و نیز مسائل مستحدثه سخن گفته اند.
اینکه آیا به درآمدهایی همچون جایزه که بدون کسب و کار عاید انسان می شود خمس تعلّق می گیرد یا نه مسئله اختلافی است.
دریافت جایزه از سلطان جائر
دریافت و تصرف در جوایز و هدایای سلطان جائر در صورت علم به تحصیل آنها از راه حرام، همچون غصب جایز نیست، مگر آنکه قصد بازگرداندن به صاحبش را داشته باشد. در صورت عدم علم به آن، گرفتن و تصرف در آنها جایز است؛ هرچند به اجمال بداند در اموال سلطان، حرام نیز وجود دارد.
احکام جوایز بانکها
جوایزی که بانکها، مؤسسات و فروشگاهها برای جذب و تشویق صاحبان حساب یا مشتریان خود، با قرعه کشی و یا همراه کالا به افراد می دهند بی اشکال است .



جدول کلمات

انعام

پیشنهاد کاربران

courtesy

جایزه
سپاسه ، سِپاسانه
شادانه ، شادیانه ، شاده
پیروزه ، پیروزانه
دستلاف ، دَسلاف


مژدگانی ( با اندک چشم پوشی درخور و گسترش آرش این واژه با بدیده گرفتن مانش آن )

مباح

اجر، انعام، پاداش، جزا، خلعت، صله، عطیه، مدال


کلمات دیگر: