مترادف جان کندن : احتضار، نزع، رنج کشیدن
جان کندن
مترادف جان کندن : احتضار، نزع، رنج کشیدن
فارسی به انگلیسی
[figure, informal] to drudge or fag
agonize, agony, death rattle, fag, grub, labor, slog, sweat
فارسی به عربی
یرقة
معاناة
معاناة
يرقة
مترادف و متضاد
احتضار، نزع
رنجکشیدن
درد، رنج، عذاب، تقلا، سکرات مرگ، جان کندن، حالت نزع
جان کندن، جستجو کردن، خوراک دادن، خوردن، قلع کردن، زمین کندن، از کتاب استخراج کردن، از ریشه کندن یا دراوردن
جان کندن، چرک کردن، خرحمالی کردن
جان کندن، خسته کردن، خرحمالی کردن، از پا در اوردن، سخت کار کردن
جان کندن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- جان دادن محتضربودن . ۲- رنج دیدن عذاب کشیدن.
فرهنگ معین
(کَ دَ ) (مص ل . ) مردن .
لغت نامه دهخدا
جان کندن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جان دادن. محتضر بودن. در حال سکرات بودن. جان دادن میرنده. سکرات. سَوق. سیاق. ( منتهی الارب ). نَزع :
من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و میکند بسختی جانی.
زان فواقش در دهان آمد برزم.
تا زین فلکت جنسی دلدار پدید آید.
به پندار امید جانی کند.
مات شودر صبح ای شمع طراز.
دست را در هر گیاهی میزند.
یاد لب تو در دل غمگین بود مرا
جان کندن از فراق تو شیرین بود مرا.
رومه سوزی مژه برمیکنی از نادانی
ای بهرکندن و هر سوختنی ارزانی.
جان کن ای کور و جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه و رومه چه کردند در این نادانی.
اینهمه جان چه میکند دور برای آسمان.
نه کان کندن ببین جان کندنم را.
بیا بنگر که چون جان میکنم من.
- امثال :
جان کندن از سگان جهنم دریغ نیست ؛ یعنی بد نفس و موذی را همیشه در شکنجه روزگار بودن و احوال به عسرت گذشتن درخور و سزاوار است. ( بهار عجم ) ( آنندراج ).
من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و میکند بسختی جانی.
رشید وطواط.
خصم در جان کندن آمد چون چراغ زان فواقش در دهان آمد برزم.
خاقانی.
صد عمر گران آید جان کندن عالم راتا زین فلکت جنسی دلدار پدید آید.
خاقانی.
طلبکار گوهر که کانی کندبه پندار امید جانی کند.
نظامی.
چون نمردی گشت جان کندن درازمات شودر صبح ای شمع طراز.
مولوی.
مرد غرقه گشته جانی میکنددست را در هر گیاهی میزند.
مولوی.
زر از معدن بکان کندن برآید و از دست بخیل به جان کندن برنیاید. ( گلستان ).یاد لب تو در دل غمگین بود مرا
جان کندن از فراق تو شیرین بود مرا.
جمالی دهلوی ( از ارمغان آصفی ).
|| رنج بسیار تحمل کردن. رنج و تعبی بسیار بردن برآوردن مقصودی را. با کمال کره کاری کردن یا چیزی دادن. کره نمودن بسیار در پرداختن مالی یا اعمال عملی. بصعوبت و با کمال اکراه کردن کاری را : و پریان همه شب آمدندی و جان می کندندی و هیچ نتوانستندی کردن. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).اراقیت تا وقت صبح جان میکند و البته فرصت نمی یافت.( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).رومه سوزی مژه برمیکنی از نادانی
ای بهرکندن و هر سوختنی ارزانی.
جان کن ای کور و جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه و رومه چه کردند در این نادانی.
سوزنی.
چون ز پس هزار سال اهل دلی نیاورداینهمه جان چه میکند دور برای آسمان.
خاقانی.
بیا گو شب ببین کان کندنم رانه کان کندن ببین جان کندنم را.
نظامی.
به امید تو این کان می کنم من بیا بنگر که چون جان میکنم من.
نظامی.
نقل ست که جمال موصلی عمری خون خورد و جان کند و مال و جاه بدست آورد و بذل کرد بسیار سعی کرد تا در محاذات روضه خواجه انبیاء علیه السلام یک گور جایگاه یافت. ( تذکرةالاولیاء ).- امثال :
جان کندن از سگان جهنم دریغ نیست ؛ یعنی بد نفس و موذی را همیشه در شکنجه روزگار بودن و احوال به عسرت گذشتن درخور و سزاوار است. ( بهار عجم ) ( آنندراج ).
جان کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان دادن . محتضر بودن . در حال سکرات بودن . جان دادن میرنده . سکرات . سَوق . سیاق . (منتهی الارب ). نَزع :
من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و میکند بسختی جانی .
خصم در جان کندن آمد چون چراغ
زان فواقش در دهان آمد برزم .
صد عمر گران آید جان کندن عالم را
تا زین فلکت جنسی دلدار پدید آید.
طلبکار گوهر که کانی کند
به پندار امید جانی کند.
چون نمردی گشت جان کندن دراز
مات شودر صبح ای شمع طراز.
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند.
زر از معدن بکان کندن برآید و از دست بخیل به جان کندن برنیاید. (گلستان ).
یاد لب تو در دل غمگین بود مرا
جان کندن از فراق تو شیرین بود مرا.
|| رنج بسیار تحمل کردن . رنج و تعبی بسیار بردن برآوردن مقصودی را. با کمال کره کاری کردن یا چیزی دادن . کره نمودن بسیار در پرداختن مالی یا اعمال عملی . بصعوبت و با کمال اکراه کردن کاری را : و پریان همه شب آمدندی و جان می کندندی و هیچ نتوانستندی کردن . (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ).اراقیت تا وقت صبح جان میکند و البته فرصت نمی یافت .(اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ).
رومه سوزی مژه برمیکنی از نادانی
ای بهرکندن و هر سوختنی ارزانی .
جان کن ای کور و جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه و رومه چه کردند در این نادانی .
چون ز پس هزار سال اهل دلی نیاورد
اینهمه جان چه میکند دور برای آسمان .
بیا گو شب ببین کان کندنم را
نه کان کندن ببین جان کندنم را.
به امید تو این کان می کنم من
بیا بنگر که چون جان میکنم من .
نقل ست که جمال موصلی عمری خون خورد و جان کند و مال و جاه بدست آورد و بذل کرد بسیار سعی کرد تا در محاذات روضه ٔ خواجه ٔ انبیاء علیه السلام یک گور جایگاه یافت . (تذکرةالاولیاء).
- امثال :
جان کندن از سگان جهنم دریغ نیست ؛ یعنی بد نفس و موذی را همیشه در شکنجه ٔ روزگار بودن و احوال به عسرت گذشتن درخور و سزاوار است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
مردن مردن است جان کندنش چیست .
من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و میکند بسختی جانی .
رشید وطواط.
خصم در جان کندن آمد چون چراغ
زان فواقش در دهان آمد برزم .
خاقانی .
صد عمر گران آید جان کندن عالم را
تا زین فلکت جنسی دلدار پدید آید.
خاقانی .
طلبکار گوهر که کانی کند
به پندار امید جانی کند.
نظامی .
چون نمردی گشت جان کندن دراز
مات شودر صبح ای شمع طراز.
مولوی .
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند.
مولوی .
زر از معدن بکان کندن برآید و از دست بخیل به جان کندن برنیاید. (گلستان ).
یاد لب تو در دل غمگین بود مرا
جان کندن از فراق تو شیرین بود مرا.
جمالی دهلوی (از ارمغان آصفی ).
|| رنج بسیار تحمل کردن . رنج و تعبی بسیار بردن برآوردن مقصودی را. با کمال کره کاری کردن یا چیزی دادن . کره نمودن بسیار در پرداختن مالی یا اعمال عملی . بصعوبت و با کمال اکراه کردن کاری را : و پریان همه شب آمدندی و جان می کندندی و هیچ نتوانستندی کردن . (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ).اراقیت تا وقت صبح جان میکند و البته فرصت نمی یافت .(اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ).
رومه سوزی مژه برمیکنی از نادانی
ای بهرکندن و هر سوختنی ارزانی .
جان کن ای کور و جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه و رومه چه کردند در این نادانی .
سوزنی .
چون ز پس هزار سال اهل دلی نیاورد
اینهمه جان چه میکند دور برای آسمان .
خاقانی .
بیا گو شب ببین کان کندنم را
نه کان کندن ببین جان کندنم را.
نظامی .
به امید تو این کان می کنم من
بیا بنگر که چون جان میکنم من .
نظامی .
نقل ست که جمال موصلی عمری خون خورد و جان کند و مال و جاه بدست آورد و بذل کرد بسیار سعی کرد تا در محاذات روضه ٔ خواجه ٔ انبیاء علیه السلام یک گور جایگاه یافت . (تذکرةالاولیاء).
- امثال :
جان کندن از سگان جهنم دریغ نیست ؛ یعنی بد نفس و موذی را همیشه در شکنجه ٔ روزگار بودن و احوال به عسرت گذشتن درخور و سزاوار است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
مردن مردن است جان کندنش چیست .
واژه نامه بختیاریکا
جُو کَنِش؛ زنده به کردِن
پیشنهاد کاربران
در زبان ترکی به جان کندن " جان کَنیشلیک " گفته می شود .
نزع . . .
کلمات دیگر: