مترادف جبلی : اصلی، ذاتی، طبیعی، غریزی، فطری، نهادین
برابر پارسی : سرشتی، نهادی
built-in, innate, instinctive
natural, inborn
ضروري , طبيعي , فطري
کوهستاني , کوه مانند
اصلی، ذاتی، طبیعی، غریزی، فطری، نهادین
جبلی . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) حسن بن علی . و این نسبت به بلاد جبل است . (از منتهی الارب ).
جبلی . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) امام ، بدیعالزمان ، سید عبدالواسعبن عبدالجامعبن عمربن ربیع غرجستانی جبلی .از شعراء کرام و ادیبان والامقام روزگار غزنویه و آل سلجوق است . وی از خاندانی علوی بود و در غرجستان ولادت یافت و به همین سبب به جبلی تخلص مینمود. عوفی در تذکره ٔ خویش مقام او را چنین میستاید: ادیب جبلی که جبل فضل و هنر بود و بر آسمان بزرگی اختر انور، ادیبی بود کامل و اریبی فاضل ، عرصه ٔ فضل او را وسعتی تمام بود از آن عبدالواسع نام بود، و فناء فصاحت او فساحتی داشت ، و بنان بیان او سماحتی و گفته های او همه دُرّ ناسفته است . هیچکس بدان منوال نسج فضلی نتوانست بافت و هیچ سوار میدان بیان گرد جواد قریحت او شتافت . او در علوم زمان خاصه علوم ادب کسب کمال کرد و در طریقه ٔ شاعری قدم گذاشت و در این فن سرآمد اقران شد و شیوه ٔ مخصوصی اختراع فرمود. روزگاری در هرات بکسب کمالات کوشید و مداحی سلطان سنجر نمود و چندی در غزنین در خدمت سلطان بهرامشاه بن مسعود بود. دیگر از ممدوحان وی یکی طغرل تکین بن محمد است که در سال 490 هَ . ق . بر خوارزم استیلا یافت ، و دیگری ارسلان شاه بن کرمانشاه از سلاجقه ٔ کرمان و غوریان و جز آنان بوده اند. در دربار سنجر احترام خاص یافت و مورد علاقه ٔ مخصوص سلطان قرار گرفت و در سال 555 هَ . ق . درگذشت و بعضی جز این نیز گفته اند. درباره ٔ سبک وی چنین میتوان گفت : جبلی از جمله ٔ پیشروان بزرگ تغییر سبک سخن در اواسط قرن ششم و از کسانی است که در سخن او شعر به لهجه ٔ عمومی زمان که در آن وقت آمیزش بیشتری با زبان عربی حاصل کرده بود، نزدیک شد. قدرت طبع و مهارت وی در شاعری سبب شد که به کلام آراسته ٔ مصنوع و افزودن پیرایه های لفظی بر زیورهای معنوی توجه بسیار کند و در اشعار خود به موازنه و مماثله و ترصیع و تعدید و لف و نشر و امثال آنها عنایت خاصی داشته باشد. و غزل زیر که بگفته ٔ عوفی مزاج نسیم شمال دارد و از مهب ّ فضل و افضال او متنسم شده است و در بستان قریحت او متبسم گشته ، اکثر آن مرصع است و موازنه ، مؤید این مدعا است :
ای خواب من ربوده ز یاقوت پرشکر
وی تاب من فزوده ز هاروت دل شکر
خیزد بگاه غمزه ز هاروت تو بلا
ریزد بگاه بوسه ز یاقوت تو شکر
در دهر نیست از تو دل افروزتر نگار
در شهر نیست از توجگرسوزتر پسر
تا کرده ام به لاله ٔ سیراب تو نگاه
تا کرده ام به نرگس پرخواب تو نظر
گاهی چو لاله ام زوصالت شکفته روی
گاهی چو نرگسم ز فراقت فکنده سر
گه بر رخ تو از کف موسی بود نشان
گه بر لب تواز دم عیسی بود اثر
این عین زندگانی و آن اصل روشنی
چون رای خوب و لفظ خوش صدر نامور.
عبدالواسع ذوالبلاغتین بود و بزبان تازی نیز شعر میسرود و از ملمعات وی قدرت او بر دو زبان معلوم میشود. از آن جمله است :
ایا قرةالعین هات المدام
فما العیش الا السرور المدام
شرابی که از غایت صفوتش
نبینی چو بر کف نهی جز حسام
اذا فاح طیباً اراح الحشی
و ان لاح لیلاً ازاح الظلام
کند شخص بیچاره را زورمند
کندطبع غمخواره را شادکام
اذاما علاه الحباب التقی
عقیق مذاب و در تؤام
منه بر زمان و جهان دل که نیست
زمان را قرار و جهان را مقام .
صاحب ترجمه جبلی تخلص میکرده و در ابیات زیر تخلص خود را ذکر میکند:
و آنگه تحیت جبلی را تو عرضه ده
بر خواجه و امام اجل صدر نامور.
جبلی آتش هوا مفروز
بی صلاح از زمانه کینه متوز.
(از لباب الالباب ج 2 صص 104 - 110) (ازمجمع الفصحاء ج 1 ص 185) (از تاریخ ادبیات صفا ج 2 ص 650 ببعد).
جبلی . [ ج َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به جبل که به معنی کوه است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کوهی . کوهستانی . مقابل سهلی : میان حبشه و یمن دریائی است بزرگ و به یمن شهرهای بسیار است وخوشتر از همه ٔ جهان است زیرا که هم جبلی است و هم بحری و هم بری است و هم سهلی . و شهر هست که بر سر کوه است و شهر که در زیر کوه است ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و بیرون از این نواحی بسیار دارد، هم سهلی و هم جبلی [ شعب بوان ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 147).
جبلی . [ج َ ب َ ] (اِخ ) (محمدبن عبدون ...) از اطبای اندلس است . وی در تاریخ 347 هَ . ق . بسوی مشرق رهسپار شد، مدتی در بصره اقامت کرد، سپس به مصر رفت و در شهر فسطاط شد، در آن دیار به امور بیمارستانها مأمور شد و در طبابت حذاقت کاملی حاصل نمود. در تاریخ 360 به اندلس بازگشت و در خدمت مستنصر باﷲ و مؤید باﷲ به طبابت پرداخت . در منطق و حساب و هندسه ید طولی داشت . اوراست : «کتاب فی التکثیر». (از قاموس الاعلام ترکی ).
جبلی . [ج ِ ب ِل ْ لی ] (ع ص نسبی ) خلقی . طبیعی . (از آنندراج ). منسوب به جِبِلَّه . همچنانکه طبیعی منسوب به طبیعة است یعنی ذاتی است و در اثر اعمال فطرة یا باریتعالی در بدن بوجود آمده است . (از اقرب الموارد). طبیعی . خلقی . ذاتی . اصلی . (ناظم الاطباء). فطری . سرشتی . نهادی . غریزی . گهری . گوهری . مقابل اکتسابی . لدنی . طبعی : مالداری را شنیدم ... ظاهر حالش به نعمت دنیا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن که ... (گلستان ). || پیدایش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کنایه از خنزیر جبلی . (دزی ). خوک وحشی . خوک بری . || نوعی خرما. (دزی ).
کوهی؛ کوهستانی.
طبیعی؛ فطری؛ ذاتی.
ذاتی،فطری،طبیعی