مترادف چاره پذیر : حل شدنی، قابل حل، علاج پذیر، درمان پذیر، چاره بردار، اصلاح پذیر متضاد چاره پذیر : چاره ناپذیر، نشدنی، حل ناشدنی
dispensable (صفت)عرضی، غیر ضروری، چشم پوشیدنی، صرفنظر کردنی، چاره پذیر، معاف کردنی، غیر واجبremediable (صفت)چاره پذیر، قابل علاج، درمان پذیر، گزیر پذیر
چاره پذیر. [ رَ/ رِ پ َ ] ( نف مرکب ) چاره بردار. علاج پذیر. خوب شدنی.قابل علاج. چاره پذیرنده. و رجوع به چاره بردار شود.
۱. چاره پذیرنده، چاره بردار.۲. ویژگی دردی که بتوان آن را درمان کرد، قابل علاج.۳. ویژگی امری که بتوان آن را اصلاح کرد.