مترادف تاوان : بدل، جبران، جریمه، خسارت، عوضی، غرامت، کفاره، مغرم، عوض، مابه ازا
تاوان
مترادف تاوان : بدل، جبران، جریمه، خسارت، عوضی، غرامت، کفاره، مغرم، عوض، مابه ازا
فارسی به انگلیسی
indemnity, damages, penalty
compensation, fine, forfeit, forfeiture, indemnification, indemnity, infliction, mulct, penalty, recompense, redress
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
بدل، جبران، جریمه، خسارت، عوضی، غرامت، کفاره، مغرم
عوض، مابهازا، جریمه
۱. بدل، جبران، جریمه، خسارت، عوضی، غرامت، کفاره، مغرم
۲. عوض، مابهازا، جریمه
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- غرامت جریمه وجه خسارت . ۲- عوض بدل . ۳- جرم جنایت . یا تاوان پس ندادن . خسیس بودن .
مارشال فرانسه که در سال ۱۵٠۹ متولد شد و خدماتش در ( ژارانک ) و ( مون کونتور ) جالب و درخشان بود .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
به تاوانْش دینار بخشم ز گنج
بشویم دل غمگساران ز رنج.
بکشور ز فرموده آواز ده.
رسانید خسرو بدان دادخواه.
تنت کز بهر طاعت بُد بعصیانش بفرسودی
چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان.
حلقه ای ار کم شود از زلف تو
خاتم جم خواه به تاوان آن.
بر شمع چه لازم است تاوان.
تاوان عمر از همه کس می توان گرفت.
تو دل شکسته ای نه که گوهر شکسته ای.
سر را قمی میشکند تاوانش راکاشی میدهد.
گنه کنند گاوان ، کدخدا دهد تاوان . ( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328 ).
|| عوض و بدل. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) :
کنی ما را همین دو روز مهمان
پس آنگه جان ما خواهی به تاوان.
که خوشی و خوبیش را نیست تاوان
همایون یکی هست تشریف خسرو
مبارک دگر عید اضحی و قربان.
ز شاهی بر او هیچ تاوان نبود
بدآن بُد که عهدش فراوان نبود.
اگر ز پیل بترسد بر او بود تاوان.
هزار عدل همان بود و صدهزار همان
اگر دل از زن و فرزند نازنین برداشت
تاوان . (اِخ ) شهری است در «برن » سویس ، 3000 تن سکنه دارد.
تاوان . (اِخ ) گاسپار دو سولکس دو مارشال فرانسه که در سال 1509 در «دیژون » متولد شد و خدماتش در «ژارانک » و «مون کونتور» جالب و درخشان بود.
تاوان . (اِخ ) بلوکی است به ایالت «اندْر - اِ- لوار» فرانسه و در شهرستان «شی نون » واقع است .
به تاوانْش دینار بخشم ز گنج
بشویم دل غمگساران ز رنج .
فردوسی .
تو از گنج تاوان آن بازده
بکشور ز فرموده آواز ده .
فردوسی .
همان نیز تاوان ، بفرمان شاه
رسانید خسرو بدان دادخواه .
فردوسی .
لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند، تاوان این از شما خواسته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 562).
تنت کز بهر طاعت بُد بعصیانش بفرسودی
چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان .
ناصرخسرو.
بفرمود تا خداوند اسب را بیاوردندو چندان که قیمت جو بود بوقت رسیدگی تاوان بستد و بخداوند زمین داد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
حلقه ای ار کم شود از زلف تو
خاتم جم خواه به تاوان آن .
خاقانی .
پروانه بسوخت خویشتن را
بر شمع چه لازم است تاوان .
سعدی .
در عالم حساب به این مایه زندگی
تاوان عمر از همه کس می توان گرفت .
تنها (از آنندراج ).
تاوان اگر تو لعل دهی در حساب نیست
تو دل شکسته ای نه که گوهر شکسته ای .
(از آنندراج )
- امثال :
سر را قمی میشکند تاوانش راکاشی میدهد .
گنه کنند گاوان ، کدخدا دهد تاوان . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
|| عوض و بدل . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
کنی ما را همین دو روز مهمان
پس آنگه جان ما خواهی به تاوان .
(ویس و رامین ).
دو عید است ما را ز روی دو معنی
که خوشی و خوبیش را نیست تاوان
همایون یکی هست تشریف خسرو
مبارک دگر عید اضحی و قربان .
انوری .
|| جرم و جنایت و زیان و گناه . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نقص . تقصیر :
ز شاهی بر او هیچ تاوان نبود
بدآن بُد که عهدش فراوان نبود.
فردوسی .
هر آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود
اگر ز پیل بترسد بر او بود تاوان .
فرخی .
علی تکین را کز پیش تو ملک بگریخت
هزار عدل همان بود و صدهزار همان
اگر دل از زن و فرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بر او تاوان .
فرخی .
اگر زمین برندهد تاوان بر زمین منه و اگر ستاره داد ندهد تاوان بر ستاره منه . (قابوسنامه ).
ترا اسباب عطاری فراوان
تو کناسی کنی کس را چه تاوان .
ناصرخسرو.
نیست تاوان بر سرشک ابر و نور آفتاب
گر ز خارستان و شورستان برون ناید گیا.
معزی .
گوئی از اسم نکو، مرد نکوفعل شود
نه چو بد باشد تن ، اسم ورا تاوان نیست .
سنائی .
پس این تاوان اولاً خدای راست و ثانیاًرسول را و ثالثاً علی را. (کتاب النقض ص 353).
بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست
اندر این شعر که گفتی زدر تاوانی .
فتوحی مروزی (در جواب انوری ).
چون من و تو هیچ کسان دِهیم
بیهده بر دهر چه تاوان نهیم .
نظامی .
تا هشیارم در طربم نقصان است
چون مست شوم بر خردم تاوان است
حالیست میان مستی و هشیاری
من بنده ٔ آن دمم که شادی آنست .
(از جوامعالحکایات عوفی ).
گوی را گویی که ای بیچاره سرگردان مباش
گوی مسکین را چه تاوانست چوگان را بگوی .
سعدی .
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را.
(بوستان ).
اگر این مرداز قید هستی خود بازرسته است ، هرچه کند مانع نیست واگر بخود گرفتار است ، هرچه کند بر وی تاوان است . (رشحات علی بن حسین کاشفی ). || آنچه در قمار،باخته را به برنده دادن باید. || مصادره .(آنندراج ). رجوع به تاوان بودن و تاوان دادن و تاوان دار و تاوان زده و تاوان شدن و تاوان کردن و تاوان نهادن شود.
فرهنگ عمید
۲. بدل.
۳. [قدیمی] زیان.
دانشنامه عمومی
به نظر برخی منتقدان این اثر بهترین اثر نویسنده شناخته می شود که در سال ۲۰۰۱ برنده جایزه بوکر در بخش داستان شد.
مجله تایم در سال ۲۰۱۰ رمان تاوان را در فهرست ۱۰۰ اثر برتر منتشر شده انگلیسی از سال ۱۹۲۳ به این سو معرفی کرد.
در سال ۲۰۰۷ نیز فیلمنامه ای از این اثر اقتباس شد و فیلمی با عنوان تاوان به کارگردانی جو رایت ساخته شد.
زمزمه
داستان در مورد دوبرادر دوقلو است که به خاطر عشق یک زن با هم می جنگند. زمانی که او به بیماری تصلب و سختی عضلاتش کاتالپسی پی می برد، زندگی او به یک باره نابود می شود، بیماری لاعلاجی که حرکات عضلانی او را از کار انداخته است. در حالیکه این بیماری سال ها قبل گریبانگیر پدرش بوده. این مرد با دختری نجیب به نام سولیداد، آشنا می شود. و این دو شدیداً مجذوب یکدیگر می شوند، ولی از آنجا که هوگو بیماریش را مخفی می کند، مسائل پیچیده تر می شود. هنگامی که این زوج در حال آماده شدن برای مراسم عروسی هستند، فاجعه ای رقم می خورد. برادر دوقلو هوگو، آلسیدس، کسی که همیشه عاشق سولیداد بوده، به او خیانت می کند و نامزدش را می دزد.
گویش اصفهانی
تکیه ای: tâvun
طاری: tâɂun
طامه ای: toɂun
طرقی: tâvun
کشه ای: tâɂun
نطنزی: toɂun
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
شاید با واژهء تاوَل و ستاک های تاب ، تاف ، تافت ، تَفت به مینهء گرما ، داغی ، حرارت هم شاخه باشد و در این اُفته یا مورد : کَسی را برای لغزش و زیان به چیزی یا کَسی ( نقره ) داغ کردن