کلمه جو
صفحه اصلی

تاثیر


مترادف تاثیر : اثر، اثربخشی، اثرگذاری، واکنش، فعل وانفعال، افاقه، نتیجه، اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، اثر کردن، اثر گذاشتن، نفوذ کردن، کاراشدن، کارگر شدن

برابر پارسی : ( تأثیر ) کارسازی، هنایش، درآیش | کارایی، درآیش، کارسازی، هنایش، هَنایش

فارسی به انگلیسی

effect, impression, influence


atmospherics, bearing, effect, effectiveness, force, impact, impression, impressiveness, influence, Mark, sway


فارسی به عربی

احساس , تاثیر , تدفق , خصلة , کفاءة , مودة

عربی به فارسی

اثر , نتيجه , اجراکردن , بهم فشردن , پيچيدن , زير فشار قرار دادن , با شدت ادا کردن , با شدت اصابت کردن , ضربت , فشار , تماس , اصابت , اثر شديد , ضربه , نفوذ , تاثير , اعتبار , برتري , تفوق , توانايي , تجلي


مترادف و متضاد

influx (اسم)
ریزش، ورود، تاثیر، نفوذ، هجوم

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

influence (اسم)
توانایی، تاثیر، برتری، تفوق، اعتبار، نفوذ، تجلی

impression (اسم)
تاثیر، اثر، گمان، خیال، احساس، عقیده، ادراک، چاپ، خاطر، خاطره، نشان گذاری، جای مهر

efficacy (اسم)
تاثیر، اثر، درجه تاثیر

affection (اسم)
تاثیر، خوی، مهربانی، عاطفه، محبت، ابتلاء، مهر، برخورد، عدم تنافر، عطف، علاقه

sensation (اسم)
تاثیر، ظاهر، احساس، شور، حس

اثر، اثربخشی، اثرگذاری


واکنش، فعل‌وانفعال


افاقه، نتیجه


اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی


اثر کردن، اثر گذاشتن


نفوذ کردن


کاراشدن، کارگر شدن


۱. اثر، اثربخشی، اثرگذاری
۲. واکنش، فعلوانفعال
۳. افاقه، نتیجه
۴. اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی،
۵. اثر کردن، اثر گذاشتن
۶. نفوذ کردن
۷. کاراشدن، کارگر شدن


فرهنگ فارسی

اثرکردن، اثرگذاشتن درچیزی ، نفوذکردن
۱- ( مصدر ) کارگر شدن کارگر افتادن کاری شدن . ۲- نشان گذاشتن اثر کردن . ۳- ( اسم ) نفوذ کارگری . جمع : تاثیرات .
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولد شده در اصفهان است . اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد .

فرهنگ معین

( تأثیر ) (تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - اثر کردن . ۲ - نفوذ کردن ج . تَأثیرات .

لغت نامه دهخدا

تأثیر. [ ت َءْ ] ( ع مص ) اثر و نشان گذاشتن در چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). نشان گذاشتن در چیزی. ( آنندراج ). اثر کردن. ( زوزنی ). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است ( در فارسی ). ( آنندراج ) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215 ).
ارکان موالید بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
تن جفت نهانست و بفرمان روانست
تأثیر چنین باشدفرمان روان را.
ناصرخسرو.
آدمی را ز چرخ تأثیریست
چرخ را از خدای فرمانیست.
مسعودسعد.
اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست
باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار.
سنایی.
کشته معشوق را درد نباشد که خلق
زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او.
سعدی.
جان من زنده بتأثیر هوای لب تست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم.
سعدی.

تأثیر. [ ت َءْ ] ( اِخ ) نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت :
در پنجه و پنج عمر درباختنی
یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی
تاریخ به جاخالی دندان آمد
انداختمی یکی ز انداختنی.
در حدود سال 1060 هَ. ق. دانسته اند و بنا بر تصریح تذکره خوشگو بسال 1129 هَ. ق. درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود:
چون خلاص از عمل یزد شدم
گشتم آسوده فتادم به بهشت
پی تاریخ یکی ز اهل سخن
قلم آورد و «تخلص » بنوشت.
چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هَ. ق. از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: «با وجود اینکه تخلصش تأثیر است ، سخنش بی تأثیر است ». اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات ، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکده آذر ( چ زوار ) ص 174 و فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکره ٔخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود.

فرهنگ عمید

۱. اثر گذاشتن در چیزی، اثر کردن.
۲. (اسم ) نفوذ، قدرت تاثیرگذاری.

دانشنامه عمومی

اثر.


فرهنگ فارسی ساره

هنایش، کارای


جدول کلمات

تأثیر
هنایش
هنایش

پیشنهاد کاربران

تاثیر گذاشتن ، اثر گذاشتن تازی است و پارسی آن نمودار شدن، نمایان شدن ، چیره شدن

effectiveness

impact

effect

پی آیش ، پی آیند= ( در پی آیند ) برخی درآیند هم به نادرست به کار برده اند
در پی :در اثر
با سپاس

اثر گذاشتن


پیامد، نمود

نمود/نمودش

واکنش

بادرود ای پارسی نگاران آزرده مسازید دلم را با نادرستی ها
نمود
نمود. [ ن ُ / ن ِ ] ( مص مرخم ، اِمص ، اِ ) نمایش . ( ناظم الاطباء ) . ظهور. ( یادداشت مؤلف ) . تجلی . جلوه . اسم مصدر است از نمودن :
اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خود
پس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ.
ناصرخسرو.
از خشم و عنف او دو نشانه است روز و شب
وز مهر و کین او دو نمود است نور و نار.
مسعودسعد.
نمودش گر نمود آسمان است
تفکرها تضرع های جان است .
نظامی .
- جهان نمود ؛ عالم شهادت . عالم خلق و ناسوت . مقابل جهان بود. ( یادداشت مؤلف ) .
- نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب .

◄ نشان . علامت . ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به معنی قبلی شود.
◄ جلوه . جلا. رونق . ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به نمود داشتن و نمود کردن شود.
◄ ( ص ) پدیدار. آشکار. هویدا. ظاهر. تابان . روشن . پیدا. مشهور. معروف .
◄ ( اِ ) دلیل . رهنما. رهبر.
◄ برهان . حجت . بینه .
◄ چهره . سیما. ( ناظم الاطباء ) .
- نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن . اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص ٤٣٨ ) .

در بین لرها وبختیاریها "هن"یعنی گذاشتن
واژه هنایش شاید ریشه در همین باشد
ولی بنظرم واژه ی
هشت hesht مناسب تر است
تاثیر گذار بشود هشت گذار


اثرگذاری

ایز، پی، جای پا، ردپا، رد، نشان، نشانه، تأثیر، خاصیت، فایده، واکنش، تالیف، تصنیف، نوشته، رگه، فعل، نقش، حاصل، نتیجه، معلول
برابر پارسی: نشان، نشانه، رد، یادمان، کارآیی، آفرینه، هَنایش، نوشته، یادواره

واژه هشت در پهلوی ساسانی ( پارسی میانه ) hištan هیشتن به چم اجازه دادن بوده که با تاثیر متفاوت است.

یکی از واژگان دساتیری که برای �تاثیر� برساخته شده است، واژه �هنایش� است.

من در ذیل همان سرواژه �هنایش� بسیار نِگیخته ( =مشروح، مفصل ) درباره این واژه سخن گفته ام و همچنین برابرنهاد پیشنهادی خود را نیز برای واژه �تاثیر� و هم خانواده هایش بیان کرده ام.

در فرهنگ نفیسی جناب ناظم الاطبا برای رد پا واژهٔ �آخ� آمده است. بنابراین با نگر به پیشوند �هن� که معنای درون و داخل و . . . را می رساند و پیشتر به تفصیل توضیح داده شد، می توان �هَناخ� را برای اثر، تاثیر ( در همان معنای اثر نه به معنای اثرگذاری ) و �هَناختن/هنازیدن� را برای تاثیر گذاشتن و �هَنازِش� را برای تاثیر ( به معنای اثرگذاری ) به کار گرفت.

از طرفی �آزیدن� نیز ریخت دیگری از آژیدن و آجیدن است و به چم سوزن زدن، سوراخ کردن، منقور و مضرس کردن سطح سنگ و . . . آمده است. اگر پیشوند �هن� را به آن بیفزاییم به خوبی معنای اثر گذاشتن از آن هویدا می گردد.

بنابراین:


هَناخ = اثر، تاثیر ( به همان معنای اثر نه به معنای اثرگذاری )
هَناختن/هَنازیدن = اثر گذاشتن
هَنازِش = تاثیر ( به معنای اثرگذاری )
هَناخته = تاثیر گرفته، متاثر
هَناختگی = تاثیر گرفتگی، تاثر
هَناخ پذیر = تاثیرپذیر
هناخ پذیری = تاثیرپذیری

کاربرد. . . سود. . . دگرگونی. . . درآیش. . بازده. . . کارسازی. . . پیامد. . .

تغییر دادن


کلمات دیگر: