کلمه جو
صفحه اصلی

تاراج


مترادف تاراج : بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما

فارسی به انگلیسی

booty, depredation, despoilment, loot, pillage, sack, plunder

plunder


booty, depredation, despoilment, loot, pillage, sack


فارسی به عربی

سلب , غنائم , غنیمة , نهب

مترادف و متضاد

theft (اسم)
سرقت، دزدی، تاراج

spoil (اسم)
یغما، فساد، تباهی، تاراج، غنیمت، سودباداورده

desolation (اسم)
پریشانی، دل تنگی، تنگی، خرابی، ویرانی، تاراج، خرابکاری

pillage (اسم)
یغما، تاراج، غارت، غارتگری

plunder (اسم)
یغما، تاراج، غارت، چپاول، غارتگری، غنیمت

loot (اسم)
تاراج، غارت، چپاول، استفاده نا مشروع

foray (اسم)
حمله، تاراج، تهاجم، چپاول

فرهنگ فارسی

غارت، چپاول، یغما، تالان هم گفته شده
( اسم ) ۱- غارت چپاول یغما کردن . ۲- سلب اختیار سالک در جمیع احوال و اعمال ظاهری و باطنی ( کشاف اصطلاحات الفنون ). یا به تاراج افکندن . بیغما دادن.در معرض غارت و چپاول گذاشتن . یا تاراجه بردن . به تاراج افکندن . یا به تاراج رفتن . بغارت رفتن بچپاول رفتن .
دهی از دهستان ایذه بخش ایذه شهرستان اهواز ۵۸ هزار گزی باختر ایذه .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - غارت ، چپاول . ۲ - یغما کردن .

لغت نامه دهخدا

تاراج. ( اِخ ) دهی از دهستان ایذه بخش ایذه شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه. کوهستانی ، گرم است و 60 تن سکنه دارد. بختیاری ، آب آن از چشمه و محصول غلات ، شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

تاراج. ( اِ ) غارت. ( فرهنگ نظام ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( برهان ) ( لغت فرس اسدی ). نهب. ( انجمن آرا ) ( برهان ). چپاول. ( فرهنگ نظام ). تارات. ( برهان ). یغماکردن. چاپیدن. چپو کردن. تاخت. تاختن. غارتیدن. اغاره. با لفظ دادن و کردن مستعمل است ( آنندراج ) و نیز با آوردن. مغاوره. غارت کردن. ( منتهی الارب ): و لف عجاجته علیهم ؛ تاراج آورد بر آنها. ( منتهی الارب ). فاحت الغارة؛ فراخ شد تاراج. ( منتهی الارب ) :
بتاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های وهوی.
فردوسی.
بتاراج و کشتن نیازیم دست
که ما بی نیازیم و یزدان پرست.
فردوسی.
وز آن پس ببلخ اندر آمد سپاه
جهان شد ز تاراج و کشتن تباه.
فردوسی.
همه دل به کینه بیاراستند
بتاراج و کشتن بپیراستند.
فردوسی.
ز تاراج ویران شد آن بوم و رست
که هرمز همی باژ ایشان بجست.
فردوسی.
تو دانی که تاراج و خون ریختن
ابا بیگنه مردم آویختن
مهان سرافراز دارند شوم
چه با شهریاران چه با شهر روم.
فردوسی.
بتاراج و کشتن بیاراستند
از آزرم دلها بپیراستند.
فردوسی.
بتاراج ایران نهادید روی
چه باید کنون لابه و گفتگوی ؟
فردوسی.
کنون غارت از تست و خون ریختن
بهر جای تاراج و آویختن.
فردوسی.
وز آن پس دلیران پرخاشجوی
بتاراج مکران نهادند روی.
فردوسی.
در دژ ببست آن زمان جنگجوی
بتاراج و کشتن نهادند روی.
فردوسی.
که گویی نشاید مگر تاج را
و یا جوشن و خود و تاراج را.
فردوسی.
همه تاختن را بیاراستند
بتاراج و بیداد برخاستند.
فردوسی.
بجستند تاراج و زشتیش را
به آگج گرفتند کشتیش را.
عنصری.
دو هفته چنین بود خون ریختن
جهان پر ز تاراج و آویختن.
اسدی ( گرشاسبنامه ).

تاراج . (اِ) غارت . (فرهنگ نظام ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (لغت فرس اسدی ). نهب . (انجمن آرا) (برهان ). چپاول . (فرهنگ نظام ). تارات . (برهان ). یغماکردن . چاپیدن . چپو کردن . تاخت . تاختن . غارتیدن . اغاره . با لفظ دادن و کردن مستعمل است (آنندراج ) و نیز با آوردن . مغاوره . غارت کردن . (منتهی الارب ): و لف ّ عجاجته علیهم ؛ تاراج آورد بر آنها. (منتهی الارب ). فاحت الغارة؛ فراخ شد تاراج . (منتهی الارب ) :
بتاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های وهوی .

فردوسی .


بتاراج و کشتن نیازیم دست
که ما بی نیازیم و یزدان پرست .

فردوسی .


وز آن پس ببلخ اندر آمد سپاه
جهان شد ز تاراج و کشتن تباه .

فردوسی .


همه دل به کینه بیاراستند
بتاراج و کشتن بپیراستند.

فردوسی .


ز تاراج ویران شد آن بوم و رست
که هرمز همی باژ ایشان بجست .

فردوسی .


تو دانی که تاراج و خون ریختن
ابا بیگنه مردم آویختن
مهان سرافراز دارند شوم
چه با شهریاران چه با شهر روم .

فردوسی .


بتاراج و کشتن بیاراستند
از آزرم دلها بپیراستند.

فردوسی .


بتاراج ایران نهادید روی
چه باید کنون لابه و گفتگوی ؟

فردوسی .


کنون غارت از تست و خون ریختن
بهر جای تاراج و آویختن .

فردوسی .


وز آن پس دلیران پرخاشجوی
بتاراج مکران نهادند روی .

فردوسی .


در دژ ببست آن زمان جنگجوی
بتاراج و کشتن نهادند روی .

فردوسی .


که گویی نشاید مگر تاج را
و یا جوشن و خود و تاراج را.

فردوسی .


همه تاختن را بیاراستند
بتاراج و بیداد برخاستند.

فردوسی .


بجستند تاراج و زشتیش را
به آگج گرفتند کشتیش را.

عنصری .


دو هفته چنین بود خون ریختن
جهان پر ز تاراج و آویختن .

اسدی (گرشاسبنامه ).


از ایشان گنه ، پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت .

اسدی (گرشاسبنامه ).


برده نظر ستاره تاراجم
کرده ستم زمانه آزادم .

مسعودسعد.


در آغوش دو عالم غنچه ٔ زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش .

خاقانی .


بیش ز تاراج باز عمر سیه سر
زین رصدان سپیدکار چه خیزد؟

خاقانی .


در آن ره رفتن از تشویش تاراج
بترک تاج کرده ترک را تاج .

نظامی .


اگر نخل خرما نباشد بلند
ز تاراج هر طفل یابدگزند.

نظامی .


بترکان قلم بی سنخ تاراج
یکی میمش کمر بخشد یکی تاج .

نظامی .


وجودش گرفتار زندان گور
تنش طعمه ٔ کرم و تاراج مور.

(بوستان ).


شناسنده باید خداوند تاج
که تاراج را نام ننهد خراج .

امیرخسرو.


چو خواجه بیغما دهد خانه را
چه چاره ز تاراج بیگانه را؟

امیرخسرو.


از تنم چون جان و دل بردی چه اندیشم ز مرگ
ملک ویران گشته را اندیشه ٔ تاراج نیست .

کاتبی .


رجوع به تاخت و تاختن و تازیدن و ترکیبات این کلمه شود. || از هم جدا کردن . (برهان ). || (اصطلاح صوفیه ) سلب اختیار سالک در جمیع احوال و اعمال ظاهری و باطنی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).

تاراج . (اِخ ) دهی از دهستان ایذه ٔ بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه . کوهستانی ، گرم است و 60 تن سکنه دارد. بختیاری ، آب آن از چشمه و محصول غلات ، شغل اهالی زراعت . راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

= غارت
* تاراج کردن: (مصدر متعدی ) غارت کردن.

= غارت
⟨ تاراج کردن: (مصدر متعدی) غارت کردن.


دانشنامه عمومی

تاراج (فیلم). تاراج فیلمی ایرانی به کارگردانی ایرج قادری و نویسندگی علیرضا داوودنژاد است با شرکت جمشید هاشم پور و بهزاد جوانبخش و نویسندگی علیرضا داوودنژاد است.
تاراج در iranactor
تاراج
این فیلم، که در سال ۱۳۶۳ ساخته شده است، به پدیده اعتیاد و قاچاق مواد مخدر می پردازد.
ایرج قادری پس از این فیلم به مدت ده سال ممنوع الکار شد.
زینال بندری، قاچاقچی سابقه دار تریاک، توسط ستوان احمد، رئیس اداره مبارزه با مواد مخدر، دستگیر و روانه زندان می شود، اما با پرداخت رشوه محکومیت خود را به حبس تقلیل می دهد و پس از یک سال، به دلیل خوش رفتاری، آزاد می شود. بار دوم، که پس از درگیری و مجروحیت، در ملاقاتی که با عوامل شبکه گسترده توزیع مواد مخدر دارد، خام حرف های آنها می شود و تصمیم می گیرد ستوان احمد را در دستگیری قاچاقچیان یاری دهد. او با کمک احمد، شبکه توزیع تریاک را متفرق می کند؛ ولی درعوض، توزیع گسترده هروئین رونق می گیرد. دوستی گرمی بین احمد و زینال برقرار می شود. احمد درمی یابد که پسر زینال نیز معتاد به هروئین است. زینال پسرش را در زیرزمین خانه حبس می کند تا اعتیادِ او را ترک دهد.

نقل قول ها

تاراج (فیلم). تاراج فیلم ایرانی به کارگردانی ایرج قادری است با شرکت جمشید هاشم پور و نویسندگی علیرضا داوودنژاد است. این فیلم، که در سال ۱۳۶۳ ساخته شده است، به پدیده اعتیاد و قاچاق مواد مخدر می پردازد.

واژه نامه بختیاریکا

قپل قَپُو

جدول کلمات

یغما

پیشنهاد کاربران

دزدی کردن
سود بردن از راه نادرست؟

بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما


تاراج واژه ای ترکی از؛
= تار ( تارماق =جدا ساختن چیزی، بردن چیزی، پراکنده کردن )
مثال از دیوان لغات الترک:
anın s�sin taradı: او ارتش وی را پراکنده ساخت.
در زبان ترکی مصدر تاراماق: به معنی شانه کردن که عملی ست جدا ساختن و زدودن و پاک کردن و رشته کردن
و تاراق: شانه
را داریم که همه از یک مصدر و بن هستند.

دیوان لغات الترک یک کتاب جعلی است که تندروان پانترک زمان عثمانی ساختندش و گفتند گم بوده تازه پیدا شده - اما از انجا که ساختگی بود ان را به نام خلیفه عباسی تقدیم کرده که اصلا چنان خلیفه ای نبوده دوم مدعی شده که امیر بودم و کتاب را به خلیفه تقدیم کردم اصلا همچین امیری وجود نداشته دیگر انکه شعری اورده که ترکان را مسلمان فرض کرده و کافران را تات حال انکه انموقع هنوز بیشتر ترکان مسلمان نشده بودند خصوصا در کاشغر هیچ ترکی مسلمان نبود - ترکان سلجوقی و قره خانی هم اواخر قرن چهار بعد از ۳۹۲ مسلمان شدند انهم تعداد کمی از انها - و مثلا سلجوقی ها افتخارشون این بود که سلجوق اخر عمرش مسلمان شده از اولین مسلمان ترک هست و با کافران جنگیده - دیگر انکه در کتاب از چیزهایی نامبرده که قرن ۱۷ میلادی درست شدند - بعدش چگونه کسی درباره ترکی و لهجه ها و گویشهایش میخواد کتاب بنویسد و به عربی می نویسد از همه مسخره تر اینکه عربی ان عربی معاصر هست و نه عربی هزار سال پیش -

دیگر انکه تار و مار کردن واژه فارسی است و تاراندن از فارسی به ترکی رفته -
اخر ترکی که ۶۰ درصد کلماتش فارسی است بویزه ترکی اذری و ترکیه که همین دویست سیصد سالا اخیر یواش یواش دراستامبول و اذربایجان زبان مردم ترکی شد و هنوز ده ها جزیره زبان فارسی و زبانهای اناتولی در ان موجود است -


حتی وازه ای مانند تومان که به معنی ده هزار است مان پیداست که همان مین به معنای هزار است اما ده به ترکی یعنی اون چرا تو که شبیه دو و ده است اورده بیشک دو نیست و همان ده فارسی است اگر نگویی دو و ده هم از ترکی به فارسی رسیده - وانگهی اخر شما اذریان نازنین را چه به ترکان زرد پوست مغول واری -

غارت کردن

دست انداز ، دست اندازی

البته که می پذیریم و کاملن پیداست که اینگونه واژگان مانند تاراج، چپاول، چپو، یغما و . . . ترکی هستند.
از کوزه همان برون تراود که در اوست

چپاول تورکی است. چون در زبان عربی و لهجه هایش حروف گچپژ نیست. قابل توجه کاربر کشاورزی کلمه قاشق و بشقاب هم تورکی است. چون ما تورکهاغذا را در قابلمه و غازان پخته و در بشقاب ریخته و با قاشق می خوردیم. . . تاراج هم تورکی است. آقای کشاوزر

بنواژه شناسی واژه تاراج:
1 - برگرفته از زبان پارسی میانه ، در زبان پارسی میانه واژگان زیر را داشته ایم:
ترَفت= traft مالِ دزدی
تَروف= taruf دزدی، سرقت، اختلاس
تَروفاک= tarufak دزد، سارق
تروفتار= truftar دزد، غارتگر
تروفتَک= truftak دزدیده شده
تْروفتَگ= truftag دزدیده شده
تروفتَن= truftan دزدیدن، سرقت کردن ـ اختلاس کردن
تَروفتَن= taruftan ( = تْروفتَن )
تْروفتِنیتَن= truftenitan ( = تْروفتَن )
تَروفیک= tarufik مسروقه، دزدیده شده
( هم از نگرِ معناشناختی و هم از نگرِ آواشناختی این واژه با واژه ( تاراج ) همدوسِش ( ارتباط ) دارد. )
( همچنین بسنجید با واژه انگلیسی thief )
2 - واژه ( تاراج ) با ( تازِنیتَن یا تازِنیدَن=تاختن، آفندیدن، حمله کردن ) ، ( تاز =حمله، تازش، آفند ) ، ( تازیتَک =تازیده، حمله کننده ) ، ( تازیک= تازی ) ، ( تُرکتازی=غارتگری ) .
3 - واژه ( تاراج ) با واژه ( تار، تار و مار، تاراندن ) همخانواده است. این واژه ( تار ) با واژه یِ پارسی ( تار ) به معنای رشته و پود که در پارسی میانه به گونه یِ هیچ اشتراک معنایی ندارد. نیاز به یادآوری است که همین واژه ( تار ) در هر معنایش یک واژه پارسی است و اگر چنانچه در زبان مغولی بکار می رود، از زبانهای ایرانی راهیافته است. ( تار، تاریک در پارسی و dark، darkez در زبانهای اروپایی از یک بُن می باشد. )
این سه گزینه می توانند خود با یکدیگر همبسته باشند به گونه ای که با دگرگونی آوایی به یکدیگر بدل شوند. ( برای نمونه گزینه 2 و 3 )
( آگ یا آک/اَگ یا اَک ) پسوند نامساز کُهن در زبان پارسی می باشد همچون خوراک، پوشاک، رواگ یا رواک ( که معرب آن رواج است ) و. . . که این پسوند نام مفعولی می سازد:
به تاراج بُردن= به غنیمت بُردن. . . غنیمت به هر آنچیزی گفته می شود که از پی غارتگری و تازش بدست آمده باشد ، پس تاراج به معنای غنیمت در همین نخشِ ( نقش ) دستوری بکار می رود.
واژه تاراج بمانند واژه رواگ ( از کارواژه رواگنیتَن یا رواکنیدن=رواج دادن که یک کارواژه یِ متعدی در پارسی میانه می باشد ) به رواج بدل گشته، در ست به همین گونه ( تاراگ یا تاراک ) نیز به ( تاراج ) بدل گشته است.
واژه پارسی ( تار به معنای پود و رشته که برای نمونه در تارِ مو هم بکار برده می شود، در پارسی میانه به گونه یِ ( ( تاک= tak ـ 1ـ تا ( پس از عدد؛ مانند دوتا ) ، 2ـ حتی 3ـ تنها، واحد، تک 4ـ تار 5 ـ درخت مو 6 ـ تکه، قطعه 7 ـ مجموع 8 ـ لنگه 9ـ تا اینکه 10ـ نظیر، مانند، مثل 11ـ شاخه ) ) بکار می رفته هیچ گونه پیوندی با واژه ( تار، تار و مار و تاراج ) ندارد؛چراکه واژه ( تار ) به معنای رشته، واحد در پارسی کنونی همان ( تا ) در پارسی و همان تاک در پارسی میانه می باشد و تنها یک همانندی آواییِ با واژه تار به معنای تاریک، تیره است.
پس از بررسی به آسانی دریافته می شود، همانگونه که کاربر گرامی ( وهسودان مرزبان ) فرمودند، کتاب لغات ترک یک کتاب جعلی و ساختگی می باشد که واژگان پارسی کهن را ( برای نمونه یکی از سین هایی که در هفت سین بکار می رود ) در درون این کتابِ ساختگی، مغولی دانسته است.

غارت


کلمات دیگر: