کلمه جو
صفحه اصلی

تاویل کردن

فارسی به عربی

لمعان

مترادف و متضاد

gloss (فعل)
صیقل دادن، برق انداختن، تفسیر کردن، تاویل کردن، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن

explicate (فعل)
روشن کردن، توضیح دادن، تفسیر کردن، تاویل کردن

فرهنگ فارسی

بیان کردن و شرح و تفسیر نمودن و ترجمه کردن .

لغت نامه دهخدا

تأویل کردن. [ ت َءْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن. ( ناظم الاطباء ). توجیه. گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن : و باشد که دشمنان تأویلی دگرگونه کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83 ). سعی نکنم در شکست بهیچ چیز که بیعت به آن تعلق گرفته و تأویل نکنم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 316 ). پس اگر بشکنم این بیعت را یا چیزی از آن... یا بگردانم کاری را از کارهای آن نهان یا آشکارا حیله کننده یا تأویل کننده یا معماآورنده یا کفاره دهنده ، یا فروگذاشت کنم... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 318 ). یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم یا تأویل کنم و بزبان گویم خلاف آنچه در دل است... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 319 ). رجوع بتأویل شود. || تأویل کردن در مورد قرآن و احادیث. رجوع به تأویل شود :
کرده ای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را
بر هوا تأویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو معنی سنی.
مولوی.


کلمات دیگر: