بیان کننده به راستی راستگو
راست بیان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
راست بیان. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بیان کننده براستی. راستگو. صادق القول. راست گفتار :
وصف تو آن است کز زبان توگفتم
من بمیان ترجمان راست بیانم.
وصف تو آن است کز زبان توگفتم
من بمیان ترجمان راست بیانم.
سوزنی.
کلمات دیگر: