کلمه جو
صفحه اصلی

راستان

فارسی به انگلیسی

the upright or true, the prophets

لغت نامه دهخدا

راستان. ( ص ، اِ ) ج ِ راست ، عادلها و صادقها. ( ناظم الاطباء ). صدیقان. مقابل کژان. ( از شرفنامه منیری ) :
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان.
فردوسی.
راست شو تابراستان برسی
خاک شو تا بر آستان برسی.
اوحدی ( از امثال وحکم ).
|| قسط. عدل : ونصنع الموازین القسط؛ ما بنهیم ترازوها راستان. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 547 ).

دانشنامه عمومی

راستان نام نمایشنامه ای است از آلبر کامو نویسندهٔ فرانسوی.
ماجرای این نمایشنامه در روسیه قرن نوزدهم می گذرد. زمانی که جامعه روسیه پر از رنج و ستم بود.
این نمایشنامه برای اولین بار در ۱۵ دسامبر ۱۹۴۹ در تئاتر ابرتو، به کارگردانی پل اوتلی روی صحنه رفت.

پیشنهاد کاربران

راستان::درستکاران. راستگویان
در زبان لری بختیاری به معنی
به دوره ای رویایی در قدیم اشاره
دارد که مردم به هم دروغ
نمی گفتند

دوره ی راستان::دوره ی راستگو
ها. درستکاران

یونانیان در تاریخ قدیم خود
به این نکته اشاره کردند

که مردم پارس از دروغ و دزدی
دوری می کنند و به فرزندان
خود سوارکاری. تیراندازی.
می آموزند و آب دهان خود
را بر زمین نمی ریزند
و همیشه دستمالی با خود
دارند تا زمین نحس نشود

Rastan

راستان نام پسر در زبان لری بختیاری


صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ) .
زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است
کو را به صلاح گُرُهی کز صلحااند.
ناصرخسرو.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود. . . ( گلستان ) . و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران. ( ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119 ) .

باستان ( باس تان ) یک کلمه تورکی است. از فعل باسماق ( باس. باسما. باستون. باسیلی. باستیرما. باستیرماق. باستیل. باسان ) . . . . . . . تان مثل داس تان ( داستان ) . قاس تان ( قاستان. قاسدان نامه ی فردوسی. قیس سا ( قصه ) راس تان ( راستان. مثل داس تان راستان ) . آرتان. .


کلمات دیگر: