کلمه جو
صفحه اصلی

زامل

فرهنگ فارسی

دهیست از دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول

لغت نامه دهخدا

زامل. [ م ِ ] ( ع ص ) پیرو و تابع. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ستور که از نشاط لنگان راه رود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

زامل. [ م ِ ] ( اِخ ) اسب معاویةبن مرداس سلمی. ( منتهی الارب ).

زامل. [ م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول. واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری شوش و 45 هزارگزی باختری راه اهواز به دزفول. منطقه آن دشت ، گرمسیر مالاریائی است و سکنه آن 450 تن اند که بزبان عربی و فارسی تکلم میکنند. آب آن از قنات و محصول آن غلات ،برنج و کنجد است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

زامل. [ م ِ ] ( اِخ ) ابن اوس طائی از روات است. از ابی هریره روایت کرده و فرزند وی عصمة از او نقل حدیث کرده است و ابن حبان وی را از ثقات شمرده است. ( از لسان المیزان ج 2 ).

زامل. [ م ِ ] ( اِخ ) ابن زیاد طائی از راویان و از لحاظ موثق بودن مجهول الحال است. ابن ابی حاتم گوید که مدائنی مرسلاتی از وی روایت کرده است. ( از لسان المیزان ج 2 ).

زامل. [ م ِ ] ( اِخ ) ابن طلحه اسدی در جنگ معروف صفین سال 37 هَ. ق. بنفع علی ( ع )نبرد میکرد و هم در آن جنگ کشته شد. در کتاب صفین نصربن مزاحم ص 304 نام وی جزء مبارزانی از اصحاب علی ( ع ) که کشته شدند یاد شده است. ( از اعیان الشیعه ).

زامل. [ م ِ ] ( اِخ ) ابن عبید جذامی شاعر دلاور و از یاران معاویه در جنگ صفین است. وی بهمراهی معاویه از دمشق به صفین رفت در صفین ، اسیری در حالی که این دو بیت را میخواند بدو حمله کرد:
یا صاحب السیف الحصیب المضرب
و صاحب الجوشن ذاک المذهب
هل لک فی طعن الغلام مجرب
یحمل رمحاً مستقیم الثعلب.
زامل بر او حمله برد و با نیزه او را زد و از اسب افکند و کشت. ( از تاریخ ابن ابی عساکر ج 5 ).

زامل. [ م ِ ]( اِخ ) ابن عفیر طائی از شعرای عصر جاهلی عرب و معاصر حارث اصغر از ملوک غسانی شام بوده است و پدرش که بر طبق گفته برخی عقیل نام داشته و همچنین مادرش از قبیله کلب [ از قبائل قریش ] بوده اند. پس از حوادثی که در حجاز در زندگی زامل رخ داد به شام مهاجرت کردو به حارث اصغر پیوست. وقتی وظیفه مستمری که از حارث دریافت میداشت بتأخیر افتاد و زامل برای یادآوری وی قصیده ای ساخت که چند بیت زیر از ابیات آن است :
ابلغ الحارث المردد فی المجد
و فی المکرمات حداً فحداً

زامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن اوس طائی از روات است . از ابی هریره روایت کرده و فرزند وی عصمة از او نقل حدیث کرده است و ابن حبان وی را از ثقات شمرده است . (از لسان المیزان ج 2).


زامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن زیاد طائی از راویان و از لحاظ موثق بودن مجهول الحال است . ابن ابی حاتم گوید که مدائنی مرسلاتی از وی روایت کرده است . (از لسان المیزان ج 2).


زامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن طلحه ٔ اسدی در جنگ معروف صفین سال 37 هَ . ق . بنفع علی (ع )نبرد میکرد و هم در آن جنگ کشته شد. در کتاب صفین نصربن مزاحم ص 304 نام وی جزء مبارزانی از اصحاب علی (ع ) که کشته شدند یاد شده است . (از اعیان الشیعه ).


زامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبید جذامی شاعر دلاور و از یاران معاویه در جنگ صفین است . وی بهمراهی معاویه از دمشق به صفین رفت در صفین ، اسیری در حالی که این دو بیت را میخواند بدو حمله کرد:
یا صاحب السیف الحصیب المضرب
و صاحب الجوشن ذاک المذهب
هل لک فی طعن الغلام مجرب
یحمل رمحاً مستقیم الثعلب .
زامل بر او حمله برد و با نیزه او را زد و از اسب افکند و کشت . (از تاریخ ابن ابی عساکر ج 5).


زامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن عمرو جبرانی حاکم دمشق در 127 هَ . ق . است . طبری آرد: مروان بن محمد پس از آنکه خلافتش در شام استوار شد اهالی غوطه ، دمشق ، حمص و دیگر نواحی را در انتخاب حاکم آزاد گذارد و اهل دمشق زامل بن عمرو جبرانی را برگزیدند... و در همین سال اهالی غوطه که انقلاب کرده بودند به شهر دمشق حمله بردند و زامل بن عمرو را که امیر ایشان بود محاصره وخلع کردند و ریاست خود را به زیدبن خالد تفویض کردند. مردم دمشق و یکی از سران لشکر بنام ابوهبار با 400 تن لشکری بحمایت از زامل در برابر محاصره مقاومت ورزیدند. (از تاریخ طبری چ نلدکه ج 9 ص 1892 و 1894).
محمدبن یوسف کندی آرد: اهل مصر علناً مروان بن محمد را از خلافت خلع کردند و حکومت حسان عتاهیه را که بجای حفص بن ولید از طرف وی آمده بود نپذیرفتند و زامل بن عمرو نیز که در حمص مروان را خلع کرده بود قاصدی فرستاد تا ایشان را به خلع مروان و همفکری با خود دعوت کند و غطریف حمیری در این باره گوید: و من زامل لاقدس اﷲ زاملا. (از کتاب الولاة و القضاة ص 86، 87). ملاحظه میگردد که بین نوشته های این دو کتاب اختلافی فاحش موجود است . و ابن عساکر آرد: زامل بن عمرو سکسکی حمیری حمصی از طرف مروان امیر دمشق و حمص بود و بوسیله ٔ پدر و جدش از رسول اﷲ(ص ) نقل حدیث کرده و خود نیز درک صحبت آن حضرت کرده است . حافظ در مسند خود چندین خبر از زامل آورده که زامل آنها را بوسیله ٔ ذی الکلاع و بوسیله ٔ ابی الدرداء از رسول اﷲ (ص ) نقل کرده است . (از تاریخ ابن عساکر ج 5). و رجوع به کامل ابن اثیر ج 5 ص 250 چ بریل شود.


زامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن موسی بن عیسی بن مهنا. در شعبان 770 هَ . ق . از طرف اشرف بجای جمازبن مهنا ولایت یافت . (از الدرر الکامنه ج 2). ابن ایاس آرد: زامک از آل فضل و امیر حلب بود و اشرف سلطان مصر (شعبان بن حسین بن محمدبن قلاون ) وی را بسال 762 هَ . ق . بجای جباربن مهنا (یکی دیگر از آل فضل ) به امارت حلب منصوب گردانید و خلعتی برای وی فرستاد. (از بدائع الزهور ص 226).


زامل . [ م ِ ] (اِخ ) اسب معاویةبن مرداس سلمی . (منتهی الارب ).


زامل . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری شوش و 45 هزارگزی باختری راه اهواز به دزفول . منطقه ٔ آن دشت ، گرمسیر مالاریائی است و سکنه ٔ آن 450 تن اند که بزبان عربی و فارسی تکلم میکنند. آب آن از قنات و محصول آن غلات ،برنج و کنجد است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


زامل . [ م ِ ] (ع ص ) پیرو و تابع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ستور که از نشاط لنگان راه رود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


زامل . [ م ِ ](اِخ ) ابن عفیر طائی از شعرای عصر جاهلی عرب و معاصر حارث اصغر از ملوک غسانی شام بوده است و پدرش که بر طبق گفته ٔ برخی عقیل نام داشته و همچنین مادرش از قبیله ٔ کلب [ از قبائل قریش ] بوده اند. پس از حوادثی که در حجاز در زندگی زامل رخ داد به شام مهاجرت کردو به حارث اصغر پیوست . وقتی وظیفه ٔ مستمری که از حارث دریافت میداشت بتأخیر افتاد و زامل برای یادآوری وی قصیده ای ساخت که چند بیت زیر از ابیات آن است :
ابلغ الحارث المردد فی المجد
و فی المکرمات حداً فحداً
لیس یستعذب الغریب مقاماً
فی سوی ارضه و ان نال جدا.
(از تاریخ ابن عساکر ج 5) (معجم البلدان چ دمشق ).



کلمات دیگر: