کلمه جو
صفحه اصلی

زامی

عربی به فارسی

اجباري , قهري , قابل اجراء , الزامي , فرضي , واجب , لا زم , الزام اور


لغت نامه دهخدا

( زآمی ) زآمی. [ زُ می ی ] ( ع ص نسبی ) از زآم ( بمعنی مرگ ). قتّال. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زآم و زأم شود.
زامی. [ می ی ] ( ص نسبی ) منسوب به زام است که اکنون معرب آن «جام » مشهور است. سمعانی گوید: جمعی از فضلاء منسوب به زام میباشند . رجوع به انساب سمعانی و زام و جام شود.

زامی . [ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به زام است که اکنون معرب آن «جام » مشهور است . سمعانی گوید: جمعی از فضلاء منسوب به زام میباشند . رجوع به انساب سمعانی و زام و جام شود.



کلمات دیگر: