کلمه جو
صفحه اصلی

مض

فرهنگ فارسی

کلمه ایست که به معنی لائ منفی آید یعنی حرکت دادن هر دو لب را چندان که شنیده شود آوازی که به لای منفی ماند و در آن مطمع اجابت باشد .

لغت نامه دهخدا

مض . [ م َ ] (ع اِ) رمان البر. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ). رمان البر و میوه ٔ آن حب الفلفل [ کذا ] است . (تذکره ٔ داوود ضریر انطاکی ). به ضاد معجمه ، رمان البر است و ثمرش حب القلقل . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به حب القلقل شود.


مض. [ م َ ] ( ع اِ ) رمان البر. ( بحر الجواهر ) ( یادداشت مؤلف ). رمان البر و میوه آن حب الفلفل [ کذا ] است. ( تذکره داوود ضریر انطاکی ). به ضاد معجمه ، رمان البر است و ثمرش حب القلقل. ( از تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به حب القلقل شود.

مض. [ م َض ض ] ( ع اِ ) سنگی که در چاه کهنه باشد و بدان آب را دریابند. و گاهی در چاهی دو سنگ باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) گرم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سوزنده : کحل مض ؛ سرمه چشم سوز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || رجل مض الضرب ؛ مرد ضرب دردناک خورده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

مض. [ م َض ض ] ( ع مص ) اندوه مند گردانیدن : مضه الشی مضاً و مضیضاً؛ اندوه مند گردانید او را آن چیز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سوختن اندوه و خشم دل را. ( زوزنی ). سوخته شدن دل از اندوه و خشم و غضب. ( تاج المصادر بیهقی ). || سوزانیدن : مض الخل فاه ؛ سوخت سرکه دهن او را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) ( ناظم الاطباء ). || مکیدن ، یا سخت مکیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به درد آوردن جراحت. ( المصادر زوزنی ). سوزانیدن جراحت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): مضه الجرح ؛ سوزانید او را جراحت و به درد آورد. ( ناظم الاطباء ). || مض الکحل العین مضاً؛ سوختن سرمه چشم را و رنجانیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) ( ناظم الاطباء ).

مض. [ م ِض ْ ض ُ / م ِض ْ ض ِ / م ِض ْ ض َ / م ِض ْ ضُن ْ ] ( ع اِ ) کلمه ای است که به معنی لاء نفی آید، یعنی حرکت دادن هر دو لب را چندان که شنیده شود آوازی که به لای نفی ماند و در آن مطمع اجابت باشد، و فی المثل : ان فی مض لمطمعاً . قال الراجز: سئلتها الوصل فقالت مض. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). و قولهم ما علمک اهلک الا مضاً و بضاً و میضاً و بیضاً؛ یعنی نیاموختند تو را کسان تو جز آنکه چون کسی از تو سئوال کند از دهان آوازی برآری و جواب صحیح از لا و نعم نگوئی. ( ناظم الاطباء ).

مض . [ م َض ض ] (ع اِ) سنگی که در چاه کهنه باشد و بدان آب را دریابند. و گاهی در چاهی دو سنگ باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سوزنده : کحل مض ؛ سرمه ٔ چشم سوز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || رجل مض الضرب ؛ مرد ضرب دردناک خورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


مض . [ م َض ض ] (ع مص ) اندوه مند گردانیدن : مضه الشی ٔ مضاً و مضیضاً؛ اندوه مند گردانید او را آن چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سوختن اندوه و خشم دل را. (زوزنی ). سوخته شدن دل از اندوه و خشم و غضب . (تاج المصادر بیهقی ). || سوزانیدن : مض الخل فاه ؛ سوخت سرکه دهن او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء). || مکیدن ، یا سخت مکیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به درد آوردن جراحت . (المصادر زوزنی ). سوزانیدن جراحت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): مضه الجرح ؛ سوزانید او را جراحت و به درد آورد. (ناظم الاطباء). || مض الکحل العین مضاً؛ سوختن سرمه چشم را و رنجانیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء).


مض . [ م ِض ْ ض ُ / م ِض ْ ض ِ / م ِض ْ ض َ / م ِض ْ ضُن ْ ] (ع اِ) کلمه ای است که به معنی لاء نفی آید، یعنی حرکت دادن هر دو لب را چندان که شنیده شود آوازی که به لای نفی ماند و در آن مطمع اجابت باشد، و فی المثل : ان فی مض لمطمعاً . قال الراجز: سئلتها الوصل فقالت مض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و قولهم ما علمک اهلک الا مضاً و بضاً و میضاً و بیضاً؛ یعنی نیاموختند تو را کسان تو جز آنکه چون کسی از تو سئوال کند از دهان آوازی برآری و جواب صحیح از لا و نعم نگوئی . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: