درباره صلاح کار اندیشه کردن فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن.
مصلحت اندیشیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مصلحت اندیشیدن. [ م َ ل َ ح َ اَ دی دَ ] ( مص مرکب ) درباره صلاح کار اندیشه کردن. فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن :
ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند
من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش.
درویش دست گیر و خردمند پروران.
ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند
من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش.
سعدی.
بیدارباش و مصلحت اندیش و خیر کن درویش دست گیر و خردمند پروران.
سعدی.
کلمات دیگر: