که صلاح کار و مصلحت حال خود یا کسی جوید مصلحت اندیش .
مصلحت جوی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مصلحت جوی. [ م َ ل َح َ ] ( نف مرکب ) که صلاح کار و مصلحت حال خود یا کسی جوید. مصلحت اندیش. ( از یادداشت مؤلف ). صواب بین. چاره اندیش : شحنه به رأی خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. ( گلستان ). رجوع به مصلحت اندیش شود.
کلمات دیگر: