کلمه جو
صفحه اصلی

بی طرف


برابر پارسی : کرانجی، بی سویه، میانجی | بییکسو

فارسی به انگلیسی

impartial, neutral, detached, disinterested, dispassionate, evenhanded, fair-minded, indifferent, objective, open-minded, straddler, unbiased, unbiassed, uncommitted

impartial, neutral


detached, disinterested, dispassionate, evenhanded, fair-minded, impartial, indifferent, neutral, objective, open-minded, straddler, unbiased, unbiassed, uncommitted


فارسی به عربی

فقط , محاید
محاید , نزیه

فقط , محايد


مترادف و متضاد

neutral (صفت)
خنثی، بی رنگ، بی طرف، بدون جانبداری، نادر گیر

just (صفت)
درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، با عدالت، باانصاف، مشروع

objective (صفت)
حالت مفعولی، بی طرف، عینی، برونی، مفعولی، قابل مشاهده، علمی و بدون نظر خصوصی

neuter (صفت)
بی غرض، بی طرف، وابسته به جنس خنثی

impartial (صفت)
منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو

dispassionate (صفت)
خونسرد، بی غرض، بی طرف، بی تعصب

disinterested (صفت)
بی غرض، بی طرف، بی علاقه، بی غرضانه، بیطمع

non-partisan (صفت)
بی طرف

unaligned (صفت)
بی طرف، غیر متشکل، بدون صف ارایی، غیر وابسته به حزب

irrespective (صفت)
بی ادب، صرفنظر از، قطع نظر از، بیطرف، احترام نگذار، بدون مراعات

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که تعصب ندارد آنکه جانبداری نکند . ۲ - دولتی که در سیاستهای جهانی داخل دسته بندیها نشود و جانب بعضی دول را نگیرد .

دولتی که اعلام بی‌طرفی می‌کند


فرهنگ معین

(طَ رَ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) ۱ - کسی که تعصب ندارد. ۲ - دولتی که در سیاست های جهانی داخل دسته بندی ها نشود و جانب بعضی دولت ها را نگیرد.

لغت نامه دهخدا

بی طرف. [ طَ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + طرف ) آنکه بی طرفی بخود گرفته است. ( یادداشت مؤلف ). آنکه جانبداری نکند. کسی که تعصب ندارد. || ( اصطلاح سیاسی ) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند.

فرهنگ عمید

۱. آن که از دیگری جانب داری نکند.
۲. (سیاسی ) دولتی که در کشمکش های سیاسی و جنگ ها جانب دولت دیگر را نگیرد.

فرهنگستان زبان و ادب

{neutral} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] دولتی که اعلام بی طرفی می کند

پیشنهاد کاربران

نادر گیر

هیچ سویه

بی سویه


کلمات دیگر: