کلمه جو
صفحه اصلی

محبوس


مترادف محبوس : اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون

متضاد محبوس : آزاد، رها

برابر پارسی : زندانی، بازداشتی، دربند، درزنجیر

فارسی به انگلیسی

imprisoned


imprisoned, prisoner, captive, pent

captive, pent, prisoner


فارسی به عربی

مدان

مترادف و متضاد

صفت اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون ≠ آزاد، رها


convict (اسم)
جانی، مجرم، محکوم، محبوس

jailbird (اسم)
محکوم، محبوس، جنایت کار، زندانی

اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون ≠ آزاد، رها


فرهنگ فارسی

بازداشته شده، بندکرده شده، زندانی
( اسم ) بزندان افکنده حبس شده زندانی : تویی که یوسف مصری بملک عزامروز مخالفان تو محبوس درین چاهند . ( معزی )
اسبی که در راه خدا وقف شود

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) گرفتار، زندانی .

لغت نامه دهخدا

محبوس. [ م َ ] ( ع ص ) اسبی که در راه خدا وقف کرده باشند. ( منتهی الارب ). موقوف. || بخیل. || مضبوط. محتبس. || ممنوع. بازداشته شده. مسجون. ( از اقرب الموارد ). بازداشته شده و بند کرده شده. ( آنندراج ). حبس کرده شده و گرفتار و بندی و در حبس کرده شده. ( ناظم الاطباء ). زندانی. بندی. دوستاقی. مسجون. حبسی. ممنوع. دوستاخی. واداشته. ( زوزنی ). محقون. حقین. در زندان شده : از هرات بازخواند [ محمود ] و به مولتان فرستاد و در آنجا مدتی محبوس بودیم [ مسعود ]هر چند نام حبس نبود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ).
تویی که یوسف مصری به ملک عز امروز
مخالفان تو محبوس در بن چاهند.
معزی.
پسران بختیار در قلعه محبوس بودند به ناحیت فارس. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 287 ). مدتی محبوس بود و جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 289 ).
گر دوسه پرنده را بندی بهم
بر زمین مانند محبوس از الم.
مولوی.
نشاید جز بوجود نعمت برهنه ای را پوشیدن یا به استخلاص محبوسی کوشیدن. ( گلستان ).
در دام تو محبوسم وز دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم وز حسن تو حیرانم.
سعدی.
آنکه در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابل است.
سعدی.
چو محبوسان به یک منزل نشسته
به دست عجز پای خویش بسته.
شبستری.
- محبوس خانه ؛ قیدخانه. ( آنندراج ). محبس. زندان : نیم جان به محبوس خانه اش فرستادند. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 215 ).
- محبوس شدن ؛ حبس شدن. زندانی شدن.
- محبوس کردن ؛ در بند کردن. حبس کردن کسی را. دوستاقی کردن. زندانی کردن : چون حدیث این محبوس ، بوسهل زوزنی آخر آمد فریضه داشتم قصه محبوس کردن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338 ).
منگر بدانکه در دره یمگان
محبوس کرده اند مجانینم.
ناصرخسرو.
او را بینداختند و به تازیانه تأدیب و تعریک مالش دادند و جایی محبوس کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 346 ). معز بدین سبب او را محبوس کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 401 ). اصفهبد ابوالفضل را بگرفت و محبوس کرد و در حبس او بود تا وفات یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 261 ).
تا کند محبوسش اندر دو گمان
کان کنم کو گفت یا خود ضد آن.
مولوی ( مثنوی دفتر اول ص 31 ).

محبوس . [ م َ ] (ع ص ) اسبی که در راه خدا وقف کرده باشند. (منتهی الارب ). موقوف . || بخیل . || مضبوط. محتبس . || ممنوع . بازداشته شده . مسجون . (از اقرب الموارد). بازداشته شده و بند کرده شده . (آنندراج ). حبس کرده شده و گرفتار و بندی و در حبس کرده شده . (ناظم الاطباء). زندانی . بندی . دوستاقی . مسجون . حبسی . ممنوع . دوستاخی . واداشته . (زوزنی ). محقون . حقین . در زندان شده : از هرات بازخواند [ محمود ] و به مولتان فرستاد و در آنجا مدتی محبوس بودیم [ مسعود ]هر چند نام حبس نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214).
تویی که یوسف مصری به ملک عز امروز
مخالفان تو محبوس در بن چاهند.

معزی .


پسران بختیار در قلعه محبوس بودند به ناحیت فارس . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287). مدتی محبوس بود و جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289).
گر دوسه پرنده را بندی بهم
بر زمین مانند محبوس از الم .

مولوی .


نشاید جز بوجود نعمت برهنه ای را پوشیدن یا به استخلاص محبوسی کوشیدن . (گلستان ).
در دام تو محبوسم وز دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم وز حسن تو حیرانم .

سعدی .


آنکه در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابل است .

سعدی .


چو محبوسان به یک منزل نشسته
به دست عجز پای خویش بسته .

شبستری .


- محبوس خانه ؛ قیدخانه . (آنندراج ). محبس . زندان : نیم جان به محبوس خانه اش فرستادند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 215).
- محبوس شدن ؛ حبس شدن . زندانی شدن .
- محبوس کردن ؛ در بند کردن . حبس کردن کسی را. دوستاقی کردن . زندانی کردن : چون حدیث این محبوس ، بوسهل زوزنی آخر آمد فریضه داشتم قصه ٔ محبوس کردن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338).
منگر بدانکه در دره ٔ یمگان
محبوس کرده اند مجانینم .

ناصرخسرو.


او را بینداختند و به تازیانه ٔ تأدیب و تعریک مالش دادند و جایی محبوس کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 346). معز بدین سبب او را محبوس کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 401). اصفهبد ابوالفضل را بگرفت و محبوس کرد و در حبس او بود تا وفات یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261).
تا کند محبوسش اندر دو گمان
کان کنم کو گفت یا خود ضد آن .

مولوی (مثنوی دفتر اول ص 31).


سلطان را بر او خشم گرفت و در چاهش محبوس کرد. (گلستان ). ملک را اعلام کردند که فلان را محبوس کرده اند. (گلستان ).
|| مانده در جائی . قرار گرفته در جائی . آرمیده درمکانی برای چندگاه :
رفت سرما و بهار آمد چون طاووسی
به سوی روضه برون آمد هر محبوسی .

منوچهری .


ای باز سپید چند باشی
محبوس به آشیان ما در.

خاقانی .



فرهنگ عمید

زندانی، بازداشت شده، بند شده.

دانشنامه عمومی

محبوس (رمان). محبوس (به انگلیسی: Jailbird) رمانی از کرت وانه گت، نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد. داستان آن دربارهٔ پیرمردی با نام والتر اف. استارباک است که به خاطر نقش ناچیز خود در رسوایی واترگیت مدت زمان زیادی را در زندان بسر برده و داستان دو روز اول آزادی از زندان را به صورت خاطره گونه ای بیان می کند.
والتر اف. استارباک: شخصیت اصلی کتاب که راوی داستان نیز است.
الکساندر همیلتون مک کان: پسر دانیل مک کان بزرگ و صاحب کارخانجات بزرگ آهن کایاهوگا. او کسی بود که پدر و مادر والتر پیش او کار می کردند و والتر را نیز به هاروارد فرستاد.
روٍث: همسر والتر.
للاند کلوز: دوست والتر؛ والتر به او در جوانی خیانت کرد که باعث اخراج او از کار دولتی اش شد.
سارا ویات: همسر للاند و دوست دختر سابق والتر.
مری کتلین الونی: دوست سابق والتر و همسر جان گراهام، صاحب شرکت بسار بزرگ رام جاک.
کلاید کارتر: نگهبان زندانی که والتر در آن دوران حبس خود را می گذراند.
دکتر رابرت فندر: دکتر دامپزشک ارتش آمریکا که در هنگام جنگ کره به خاطر عشق به یک زن جاسوس به خیانت به کشور محکوم شده و در زندان است.
کلیولند لاوز: راننده لیموزینی که والتر را از زندان به شهر رساند.
ایزریل ادل: دارای مدرک کارشناسی ارشد تاریخ که به خاطر بیکاری چند هفته ایست که مسئول پذیرش شیفت شب هتل ارزان قیمت اراپاهو شده است.
اگرچه فضای داستان بیشتر حول خاطرات والتر اف. استارباک و برخی کاراکترهای رمان می گذرد اما در کتاب به تاریخچه جنبش کارگری آمریکا، سیستم سیاسی آمریکا و حکومت هراس اواخر دهه ۱۹۵۰ و نظریات کمونیسم و کاپیتالیسم هم پرداخته شده است.
ونه گات با این اثر مخاطب خود را وارد دنیای خاص و گاه طنزآمیز خود می کند؛ دنیایی که در آن فساد و تباهی در بین دولتمردان و به تبع آن در میان انسان ها روز به روز افزایش می یابد. به عبارتی ونه گات تصویری فراموش نشدنی از قدرت و سیاست را در این زمانه به تصویر می کشد. این رمان تا حدی شبیه زندگی نامه ای نوشته شده که شخصیت اولش با نگاهی به فراز و نشیب های گذشته در زندگی اش آن ها را با کنایه و طنز روایت می کند. مخاطب در این داستان از تمثیل های مختلفی بهره می گیرد و به نقد اجتماع و نظام دیوان سالار جامعه آمریکایی می پردازد.
در کتاب محبوس همچون دیگر کتاب های ونه گات دربارهٔ کیلگور تراوت (کاراکتر علمی تخیلی نویس خودساخته ونه گات) مطالبی می خوانیم؛ با این تفاوت که در اینجا او یک زندانی است (با نام باب فندر) که با اسم مستعار کیلگور تراوت داستان علمی تخیلی در نشریات چاپ می کند.

حبس شده


فرهنگ فارسی ساره

زندان


پیشنهاد کاربران

سجین


کلمات دیگر: