کلمه جو
صفحه اصلی

منحرف


مترادف منحرف : بیراهه رو، فاسد، خراب، آن کاره، پالان کج، سست قدم، کجرو، گمراه، منحط، انحراف دار، قیقاج، متمایل، ناراست، ملحد

متضاد منحرف : مهتدی

برابر پارسی : گمراه، کژدیسه، کجرو

فارسی به انگلیسی

aberrant, astray, depraved, deviant, deviator, perverted, deviated

deviated


aberrant, astray, depraved, deviant, deviator, errant, perverted


فارسی به عربی

ضال , مفقود , منحرف

عربی به فارسی

منحرف , غلط , کج , چپ چپ , بدشکل , بطور مايل , زشت , رد و بدل کردن , اينسو و انسو پرت کردن , بحث کردن , چوگان سر کج , چوگان بازي , کچ , چنبري


مترادف و متضاد

aberrant (صفت)
نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه

deviant (صفت)
منحرف، غیر سالم

deviated (صفت)
منحرف، پرت

perverted (صفت)
منحرف، منحرف شده

perverse (صفت)
منحرف، گمراه، فاسد، هرزه، معیوب، در خطا

deviating (صفت)
منحرف

devious (صفت)
منحرف، گمراه، کج، غیر مستقیم، بیراهه

amiss (صفت)
منحرف، گمراه، غلط، بد، بی مورد، نا درست

lost (صفت)
منحرف، مفقود، گم شده، از دست رفته، زیان دیده، شکست خورده گمراه

awry (صفت)
منحرف، غلط، زشت، چپ چپ، مورب، بدشکل

errant (صفت)
منحرف، سرگردان، اواره، حادثه جو، بد نام

turning (صفت)
منحرف

oblique (صفت)
منحرف، مورب، غیر مستقیم، مایل، اریب، ضمنی، حاده یا منفرجه

skew (صفت)
منحرف، مورب، اریبی، نامتوازن، اریب

hell-bent (صفت)
منحرف، گمراه، زیاد خمیده، منحرف شده، به بیراهه کشیده شده

twisty (صفت)
منحرف، پیچ دار، پیچ خورده، تاب دار، تابیده

بیراهه‌رو، فاسد، خراب، آن‌کاره، پالان‌کج، سست‌قدم، کجرو، گمراه، منحط ≠ مهتدی


انحراف‌دار، قیقاج، متمایل، ناراست


ملحد


۱. بیراههرو، فاسد، خراب، آنکاره، پالانکج، سستقدم، کجرو، گمراه، منحط
۲. انحرافدار، قیقاج، متمایل، ناراست
۳. ملحد ≠ مهتدی


فرهنگ فارسی

برگشته، خمیده، کج شده، کج رونده، ازراه دررفته
( اسم ) از راه کج رونده . ۲ - شکل مربعی که ضلعهای مقابل آن با هم مساوی نباشند و زوایای آن نیز قایمه نباشند .

فرد دچار انحراف


فرهنگ معین

(مُ حَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) کج شده ، به راه کج رونده .

لغت نامه دهخدا

منحرف. [ م ُ ح َ رِ ] ( ع ص ) بگشته. فروگردیده. ( زمخشری ). خمیده و برگشته شونده. ( آنندراج ) ( غیاث ). آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون. ( ناظم الاطباء ). میل کرده از. کج شده. کج رونده.کج. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : کارها همه این مرد می برگزارد و پدریان منخزل بودند و منحرف... ( تاریخ بیهقی چ فیاض 420 ). مزاج او از استقامت توجه به حضرت الهی منحرف نه. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 58 ).
- مزاج منحرف ؛ بیمارشده. مریض گشته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منحرف ارکان ؛ چیزی که ارکان آن از استقامت خارج گردیده باشد. آنچه که پایه هایش خمیده و کج شده باشد :
ز شرم بیت معمورت طبایع منحرف ارکان
ز رشک سقف مرفوعت شده هفت آسمان درهم.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 336 ).
- منحرف افتادن ؛ منحرف شدن : بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد. ( اخلاق ناصری ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منحرف شدن ؛ برگشتن و خمیده شدن. ( ناظم الاطباء ). پیچیدن. کج شدن. میل کردن از. بیرون شدن از استقامت.( یادداشت مرحوم دهخدا ) : بینا و نابینا که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند هرچند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم. ( اخلاق ناصری ). تا مزاج به کلی از قرار اصل منحرف نشود تغییر نپذیرد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 13 ).
- منحرف کردن ؛کج کردن. کیبیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منحرف گردیدن ( گشتن ) ؛ منحرف شدن : به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 110 ). پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت نوع خود کند بر وجه تعاون والا از قاعده عدالت منحرف گشته باشد. ( اخلاق ناصری ). اگر به کلی خواب از نفس منع کنند. مزاج از اعتدال منحرف گردد. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 281 ). و هر گاه که مزاج دل به محبت و میل به دنیا منحرف گردد... علم سبب زیادتی مرض هوا گردد. ( مصباح الهدایة ایضاً ص 58 ). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| آنکه از راه راست و پاکدامنی بیرون شده. آنکه بر طریق عفت و تقوی نباشد.
- منحرف شدن ؛ از طریق عفت و تقوی یک سو شدن.
|| ( اصطلاح هندسه ) شکل مربعی که دو ضلع آن غیر متساوی و موازی باشند. ( ناظم الاطباء ). شکل مسطحی دارای چهار ضلع که نه مربع و نه مستطیل و نه معین و نه شبه معین باشد ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر مربعی که خارج از حدود مربع صحیح و مربع مستطیل و مربع معین و مربع شبه معین باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): چهار سوها چند گونه اند. نخستین مربع است که متساوی الاضلاع گویند و این آن است که هر چهار پهلوی او با یکدیگر راست و برابر باشند و زاویه هر چهار قائمه باشد. بر مثال خشت و هر دو قطر که از زاویه ای برآید همچند یکدیگر باشند. و دیگر مستطیل که درازا دارد و این آن است که هر چهار زاویه او قائمه باشند و هر دو قطر متساوی و هر پهلویی از او آن پهلو را راست باشد که برابر اوست و مخالف آن را که بدو پیوندد. و سه دیگر معین است و این آن است که هر چهار پهلوی او راست باشند و هر دو قطر او یکدیگر را نه راست بود و همه زاویه های او نه قائمه. و چهارم ماننده معین است و این آن است که هر دو قطر او نه راست بود و هر دو ضلع برابر، یکدیگر را راست باشند و دیگر مخالف و هر چه از چهار پهلوها جز این باشد او را منحرف خوانند... ( التفهیم ص 11 ). ذوزنقه. رجوع به ذوزنقه و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || نزد صرفیان ، اسم حرفی از حروف هجا یعنی لام است زیرا که زبان در موقع نطق بدان ، منحرف می گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. برگشته، خمیده، کج شده.
۲. کج رونده، از راه دررفته.

دانشنامه عمومی

منحرف (به فرانسوی: Les Égarés) ،فیلمی درام به کارگردانی آندره تشینه که در سال ۲۰۰۳ منشر شد.
۱۶ مه ۲۰۰۳ (۲۰۰۳-05-۱۶) (Cannes)
۲۰ اوت ۲۰۰۳ (۲۰۰۳-08-۲۰) (France)
بازیگران امانوئل بئار و گاسپار اولیل.
منحرف برای اولین بار در سال ۲۰۰۳ جشنواره فیلم کن به نمایش درآمده است.

فرهنگ فارسی ساره

کژدیسه


فرهنگستان زبان و ادب

{pervert} [روان شناسی] فرد دچار انحراف

جدول کلمات

بیراه

پیشنهاد کاربران

انحراف. . گمراه . . پرت شده. . . راه گم کرده . . . . کج رو. . . . گیج. . . . پرت. . . . اختیارازدست دادن. . . .

کژ رو

تیره راه. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) راه تاریک. || بدراه. بددین. منحرف :
زمانی همی گفت بر ساوه شاه
چه سود آمد از جادوی تیره راه.
فردوسی.

این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیراه می باشد

پرت

بی راهه. پرت. روانی.

گژرو

بیراهه، گمراه

بی راهه/گمراه. سردرگم. گیج. دیوانه

کج شده از راه راست


کلمات دیگر: