کلمه جو
صفحه اصلی

دستگیر کردن

فارسی به انگلیسی

to arrest, to apprehend, to capture, to take prisoner


apprehend, catch, nail, seize


apprehend, catch, nail, seize, to arrest, to apprehend, to capture, to take prisoner

فارسی به عربی

امسک

مترادف و متضاد

nab (فعل)
قاپیدن، دستگیر کردن

فرهنگ فارسی

گرفتن . چنانکه دزد یا جانی یا فراری را . اسیر کردن .

لغت نامه دهخدا

دستگیر کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گرفتن ، چنانکه دزد یا جانی یا فراری را. اسیر کردن : بسیار زینهار خواستند تا دستگیر کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 114 ). بسیار مردم دستگیر کردند. ( تاریخ بیهقی ص 493 ).
سواری برون شد شتابان چو تیر
کزایشان یکی را کند دستگیر.
اسدی.
هرچه داشتند گرفتند و شش پسر او را دستگیر کردند. ( قصص الانبیاء ص 198 ). همه را دستگیر کردند و ایشان بهم برآمدند و شمشیر در یکدیگر نهادند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 81 ).
ز شیر جوان تا بروباه پیر
برفتند و کردندشان دستگیر.
ملا هاتفی.
|| توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. فروگرفتن. || دستگیری. یاری دهی. اعانت.

پیشنهاد کاربران

Capture

دستگیر کردن.
( seize by the power of the law; ( arrest
Example : The police arrested the thief.

Apprehend


کلمات دیگر: