کلمه جو
صفحه اصلی

اکله


مترادف اکله : ( آکله ) ابرص، جذام، خوره، خورنده

برابر پارسی : ( آکله ) خوره، زن ِ پرخور

فارسی به انگلیسی

leprosy, phagedenic ulcer

فارسی به عربی

قرحة

مترادف و متضاد

syphilis (اسم)
سیفلیس، کوفت، سیفیلیس، اکله، ابله فرنگی

فرهنگ فارسی

( آکله ) ( اسم ) بهترین نوع برنج آکوله .
تانیث آکل
مونث آکل، خورنده، مرضی که فارسی خوره گویند، جذام
ده از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان .

فرهنگ معین

( آکله ) (کِ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - مؤنث آکل ، خورنده . ۲ - خوره ، جذام . ۳ - کنایه از: زن زشت و بدترکیب .

لغت نامه دهخدا

اکلة. [ اَ ک َ ل َ ] (ع اِ) هم اکلة رأس ؛ عدد ایشان کم است یک کله آنها را سیر می کند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ آکل : اکلة رأس ؛ قلیل العدد. (یادداشت مؤلف ) (از متن اللغة).


( آکله ) آکله. [ ک ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) آکوله. بهترین جنسی از اجناس برنج. اجود انواع برنج.

آکله. [ ک ِ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث آکِل. خورنده ( زن ). || هر قرحه که گوشت را خورد. || خوره. خوره باد. ( ربنجنی ). || قسمی ریش که بر اندام افتد و گوشت را خورد. و این غیر ارمنی دانه است. جذام. و قسمی از آن آکله دهان است که تنها در دهان پیدا شود.
- امثال :
مال یتیم آکله است ؛ یعنی چون کسی آن را در مال خود درآمیزد همه مال تباه شود.
|| ماشیه چرنده.
( اکلة ) اکلة. [ اَ ل َ ] ( ع اِ )اکله. یکبار خوردن به سیری. ( منتهی الارب ) ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

اکلة. [ اِ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. خارش. ج ، آکال. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || هیأت خوردن. گویند: انه لحسن الاکلة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

اکلة. [ اِ ل َ ] ( ع مص ) اکله. خارش کردن. ( ناظم الاطباء ).

اکلة. [ اِ / اَ / اُ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکلة؛ او سخن چین است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). غیبت مردم کردن. ( مؤید الفضلاء ). غیبت. ( از مهذب الاسماء ).

اکلة. [ اُ ل َ ] ( ع اِ ) لقمه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). تکه. ( یادداشت مؤلف ). سپیچی ( در تداول مردم قزوین ). یک لقمه. ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ). || قرصه. گویند: اکلت اکلة واحدة؛ ای لقمة او قرصة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قرصه. طعمه. ( از اقرب الموارد ). قرص. گرده. ( یادداشت مؤلف ). یک قرص.( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ). || طعام و خورش. ج ، اُکَل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ).
- ذوالاکلة ؛ لقب حسان بن ثابت رضی اﷲ عنه. ( از منتهی الارب ). رجوع به حسان شود.

اکلة. [ اَ ک َ ل َ ] ( ع اِ ) هم اکلة رأس ؛ عدد ایشان کم است یک کله آنها را سیر می کند. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ آکل : اکلة رأس ؛ قلیل العدد. ( یادداشت مؤلف ) ( از متن اللغة ).

اکلة. [ اَ ک ِ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. خارش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مرضی است که عضو از آن خورده می شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خوره باد. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). خوره. ( یادداشت مؤلف ). نزد پزشکان بیماریی باشد که بر حسب صورت زخم است و مانند سایر زخمهاست جز اینکه در مدت کمی ریشه دواند و به اندامهای دیگر نیز سرایت کند و این زخم را بویی هم هست و چون این زخم در اندامی از اندامهای بدن پدید آید کلمه را بنام آن اندام بطور اضافه بکار برند چنانکه اگر در دهان باشد گویند: اکلةالفم. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . || ( ص ) ماده شتری که از پشم درآوردن بچه در شکمش در زحمت است.( ناظم الاطباء ). || به معنی اُکَلَة یعنی بسیارخوار. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اُکَلَة شود.

اکله . (ع اِ) اکلة.رجوع به اکلة در همه ٔ اعراب همزه و کاف و لام شود.


اکلة. [ اَ ک ِ ل َ ] (ع اِ) اکله . خارش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مرضی است که عضو از آن خورده می شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوره باد. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). خوره . (یادداشت مؤلف ). نزد پزشکان بیماریی باشد که بر حسب صورت زخم است و مانند سایر زخمهاست جز اینکه در مدت کمی ریشه دواند و به اندامهای دیگر نیز سرایت کند و این زخم را بویی هم هست و چون این زخم در اندامی از اندامهای بدن پدید آید کلمه را بنام آن اندام بطور اضافه بکار برند چنانکه اگر در دهان باشد گویند: اکلةالفم . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) . || (ص ) ماده شتری که از پشم درآوردن بچه در شکمش در زحمت است .(ناظم الاطباء). || به معنی اُکَلَة یعنی بسیارخوار. (ناظم الاطباء). و رجوع به اُکَلَة شود.


اکلة. [ اَ ک ِل ْ ل َ ] (ع اِ) ج ِ اِکلیل . (اقرب الموارد) (از یادداشت مؤلف ): فیها [ فی خزاة ] مشابهة من اکلة الجزر البری . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اکلیل شود.


اکلة. [ اَ ل َ ] (ع اِ)اکله . یکبار خوردن به سیری . (منتهی الارب ) (مؤید الفضلاء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


اکلة. [ اِ / اَ / اُ ل َ ] (ع اِ) اکله . غیبت و سخن چینی . گویند: انه لذواکلة؛ او سخن چین است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیبت مردم کردن . (مؤید الفضلاء). غیبت . (از مهذب الاسماء).


اکلة. [ اِ ل َ ] (ع اِ) اکله . خارش . ج ، آکال . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هیأت خوردن . گویند: انه لحسن الاکلة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


اکلة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) اکله . خارش کردن . (ناظم الاطباء).


اکلة. [ اُ ک َ ل َ ] (ع ص ) اکله . بسیارخورنده . مذکر و مؤنث در وی یکسان است . گویند: رجل اکلة و امراءة اکلة. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).


اکلة. [ اُ ل َ ] (ع اِ) لقمه . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). تکه . (یادداشت مؤلف ). سپیچی (در تداول مردم قزوین ). یک لقمه . (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). || قرصه . گویند: اکلت اکلة واحدة؛ ای لقمة او قرصة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قرصه . طعمه . (از اقرب الموارد). قرص . گرده . (یادداشت مؤلف ). یک قرص .(مؤید الفضلاء) (آنندراج ). || طعام و خورش . ج ، اُکَل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء).
- ذوالاکلة ؛ لقب حسان بن ثابت رضی اﷲ عنه . (از منتهی الارب ). رجوع به حسان شود.


اکله . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 404 تن است . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات . صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

( آکله ) جذام

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۵°۱۲′۱۰″ شمالی ۴۹°۰۴′۵۷″ شرقی / ۳۵٫۲۰۲۷۸°شمالی ۴۹٫۰۸۲۵۰°شرقی / 35.20278; 49.08250
آکله، روستایی از توابع بخش فامنین شهرستان همدان در استان همدان ایران است.
این روستا در دهستان مفتح قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۳۲۳ نفر (۹۴خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أُکُلُهُ: خوردنی اش
معنی أَکَلَهُ: اورا خورد
ریشه کلمه:
اکل (۱۰۹ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

«أُکُل» (با ضم الف و سکون یا ضم کاف) به معنای چیزی است که خورده می شود (از مادّه «أَکْل» به معنای خوردن); و به معنای هر گونه مادّه خوراکی است.

پیشنهاد کاربران

آکله یک نوع مریضی است

خوره : shanker

اکله ؛ با کسره ک ، نام بیماری خورنده ای است که جذام نیز نامیده شده ، در گویش شهر بابکی برای تنبیه زبانی هم در گذشته بکار میرفته همانند کلمه های ، کچله ، زهر مار ، ، ، ، ،


کلمات دیگر: