کلمه جو
صفحه اصلی

ازرق

فارسی به انگلیسی

dark blue, black and blue, azure, grey


عربی به فارسی

ابي , نيلي , مستعد افسردگي , داراي خلق گرفته اسمان , اسمان نيلگون


فرهنگ فارسی

کبود، نیلگون، آبی ، کبودچشم، زاغ چشم
(صفت اسم ) ۱ - کبود نیلگون . ۲ - کبود چشم زاغ چشم سبز چشم کسی که سیاهی چشم او مایل به کبودی یا سبزی یا زردی باشد . ۳ - نابینا کور اعمی . ۴ - آسمان سپهر . ۵ - دنیا . ۶ - خط چهارم از هفت خط جام جم و جام باده . یا جام. ازرق . جام. صوفیان که برنگ کبود بود . یا چرخ ازرق . آسمان سپهر یا خرق. ازرق . جام. صوفیان یا گل ازرق . گل کبود نیلوفر .
یکی از سرداران لشگر عمربن سعد در وقعه کربلا

فرهنگ معین

(اَ رَ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) ۱ - کبود، نیلگون . ۲ - کبود چشم . ۳ - نابینا. ۴ - خط چهارم از هفت خط جام جم .

لغت نامه دهخدا

ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) آبی است در طریق حاج شام در پائین تیماء. || وادی الازرق ؛ وادیی است بحجاز. (معجم البلدان ).


ازرق . [ اَ رَ ] (اِ) خط چهارم از هفت خط جام جم . (برهان ). خط چهارم از جام باده :
باده در جام تا خط ازرق
شعله در بحر اخضر اندازد.

خاقانی .



ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) (نهر...) نهری است که بر شوشتر گذرد. (ابن بطوطة).


ازرق. [ اَ رَ ] ( ع ص ) نیلگون. ( غیاث اللغات ). کبود. ( غیاث اللغات ). آبی. زاغ. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب ، کرکم .
منجیک یا بهرامی.
بر صنم دیگر، پاره یاقوت ازرق آبدار بود بوزن چهار صد و پنجاه مثقال. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 413 ). || صافی از چیزها. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). هرچه صاف و بیغش باشد. آب صاف. ( غیاث اللغات ). آب صافی. ( مهذب الاسماء ): نصل ازرق ؛ پیکان نیک روشن. ( منتهی الارب ). سیف ازرق ؛ تیغی سخت روشن. ( مهذب الاسماء ). || کسی که سیاهی چشم او مایل به کبودی یا سبزی یا زردی باشد. ( غیاث اللغات ). گربه چشم. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( مجمل اللغات ) ( دستور اللغة ) ( تاج المصادر بیهقی ). کبودچشم. زاغ چشم. سبزچشم. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). کاس :
چشم تو گر بد سیاه و جانفزا
گر نماند او جانفزا ازرق چرا.
مولوی.
|| نابینا. ( منتهی الارب ). اعمی. مؤنث : زَرْقاء. ج ، زُرق. || مجازاً آسمان ، سپهر ( بمناسبت رنگ کبود آن ) :
با اهل هنر جهان بکین است
مرد هنری از آن غمین است
آن کو ببر خرد مهین است
زین ازرق بیخرد کهین است.
ابوالفرج رونی.
- ازرق آسمانجونی ؛ کبود آسمانی.
- چرخ ازرق ؛ آسمان.
- خرقه ازرق یا جامه ازرق ؛جامه صوفیان که برنگ ازرق بود و کلمه زرق به معنی شید و هم زراقی را برای صوفی دروغین و مرائی از آن ساخته اند :
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش.
حافظ.
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
حافظ.
- گل ازرق ؛ گل کبود. نیلوفر :
هر طرف کآفتاب بردارد
گل ازرق در او نظر دارد.
نظامی.
و رجوع به گل ازرق شود.

ازرق. [ اَ رَ ] ( اِ ) خط چهارم از هفت خط جام جم. ( برهان ). خط چهارم از جام باده :
باده در جام تا خط ازرق
شعله در بحر اخضر اندازد.
خاقانی.

ازرق. [ اَ رَ ] ( اِخ ) جدی قدیم از اجداد عرب در جاهلیت ، نسب وی بعمالقه ( از عرب بائده ) پیوندد و منازل بنی الازرق در حجاز است و بدین ازرق ، منسوبست ازرقی صاحب تاریخ مکه. ( الاعلام زرکلی ).


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابراهیم بن عبدالرحمن بن ابی بکر. او راست : تسهیل المنافع فی الطب و الحکمة،مشتمل بر کتاب شفای ابدان و کتاب الرحمة. وی گوید که این دو کتاب را گرد آورده و لقط ابن الجوزی و برءالساعة و تذکرة السویدی و غیره را بدان افزوده است . (کشف الظنون ). این کتاب در مطبعة الحلبی بسال 1304 هَ .ق . و در مطبعة الخیریة1306 و در مطبعة الیمنیة به سال 1307 و 1308 بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن علی ، مکنی بابی الجهم . تابعی است .


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) جدی قدیم از اجداد عرب در جاهلیت ، نسب وی بعمالقه (از عرب بائده ) پیوندد و منازل بنی الازرق در حجاز است و بدین ازرق ، منسوبست ازرقی صاحب تاریخ مکه . (الاعلام زرکلی ).


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) حمادبن زیدبن درهم ازدی بصری مکنی بابی اسماعیل . رجوع به حمادبن زید... شود.


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) شامی . یکی از سرداران لشکر عمربن سعد در وقعه ٔ کربلا.
- مثل ازرق شامی ؛ با موئی زرد و چشمی آسمانگون .
- || قسی .سنگدل .


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) کاتب حنین بن اسحاق : و کان کاتب حنین رجل یعرف بالازرق و قد رأیت اشیاء کثیرة من کتب جالینوس و غیره بخطه ، و بعضها علیه تنکیت بخط حنین بن اسحاق بالیونانی ، و علی تلک الکتب علامة المأمون . (عیون الانباء ج 1 ص 187 و 197).


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) محدث . ابونواس ذکر او در این شعر آورده است :
حدثنی الازرق المحدّث عن
عمروبن شمر عن ابن مسعود
لایخلف الوعد غیر کافره
و کافر فی الجحیم مصفود.

(عیون الاخبار ابن قتیبه جزء 5 ص 140).



ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام پدر ابوعقبة یکی از نازلین از حصن الطائف . (امتاع الاسماع ج 1 ص 418).


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام پدر نافع که ازارقه از خوارج بدو منسوبند. رجوع به ازارقه شود.


ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) یشکری . ابن عبدربه از او روایت کند. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 115).


ازرق . [ اَ رَ ] (ع ص ) نیلگون . (غیاث اللغات ). کبود. (غیاث اللغات ). آبی . زاغ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب ، کرکم .

منجیک یا بهرامی .


بر صنم دیگر، پاره ٔ یاقوت ازرق آبدار بود بوزن چهار صد و پنجاه مثقال . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 413). || صافی از چیزها. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). هرچه صاف و بیغش باشد. آب صاف . (غیاث اللغات ). آب صافی . (مهذب الاسماء): نصل ازرق ؛ پیکان نیک روشن . (منتهی الارب ). سیف ازرق ؛ تیغی سخت روشن . (مهذب الاسماء). || کسی که سیاهی چشم او مایل به کبودی یا سبزی یا زردی باشد. (غیاث اللغات ). گربه چشم . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (مجمل اللغات ) (دستور اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). کبودچشم . زاغ چشم . سبزچشم . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). کاس :
چشم تو گر بد سیاه و جانفزا
گر نماند او جانفزا ازرق چرا.

مولوی .


|| نابینا. (منتهی الارب ). اعمی . مؤنث : زَرْقاء. ج ، زُرق . || مجازاً آسمان ، سپهر (بمناسبت رنگ کبود آن ) :
با اهل هنر جهان بکین است
مرد هنری از آن غمین است
آن کو ببر خرد مهین است
زین ازرق بیخرد کهین است .

ابوالفرج رونی .


- ازرق آسمانجونی ؛ کبود آسمانی .
- چرخ ازرق ؛ آسمان .
- خرقه ٔ ازرق یا جامه ٔ ازرق ؛جامه ٔ صوفیان که برنگ ازرق بود و کلمه ٔ زرق به معنی شید و هم زراقی را برای صوفی دروغین و مرائی از آن ساخته اند :
چندان بمان که خرقه ٔ ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش .

حافظ.


غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.

حافظ.


- گل ازرق ؛ گل کبود. نیلوفر :
هر طرف کآفتاب بردارد
گل ازرق در او نظر دارد.

نظامی .


و رجوع به گل ازرق شود.

فرهنگ عمید

۱. کبود، نیلگون، آبی.
۲. (اسم ) [قدیمی] خط هفتم جام شراب.

دانشنامه عمومی

ازرق (سرده). ازرق (نام علمی: Chrozophora) نام یک سرده از تیره فرفیونیان است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ازرق یکی از سپاهیان عمر بن سعد بود که جلوی پیوستن بنی اسد به سپاه امام حسین (علیه السّلام) را گرفت.
پس از پیوستن حبیب بن مظاهر به سپاه امام حسین (علیه السّلام)، او با دیدن یاران اندک امام (علیه السّلام)، از حضرت اجازه خواست تا از قبیله «بنی اسد» که در نزدیکی کربلا سکونت داشتند، جهت یاری امام (علیه السّلام) دعوت به عمل آورد. امام (علیه السّلام) به او اجازه داد. او به میان قبیله خود رفت و از آنان خواست تا با یاری پسر دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) شرف دنیا و آخرت را به دست آورند. نود نفر دعوت او را اجابت کردند.
درگیری بنی اسد با سپاه عمر سعد
شخصی از قبیله حی، عمر بن سعد را از موضوع باخبر کرد، پس او چهارصد یا پانصد سوار را به فرماندهی «ازرق» به سوی آنان فرستاد. این گروه با حبیب و همراهانش درگیر شدند که در این درگیری، تعدادی از مردم «بنی اسد» کشته شدند. بقیه هم با فرا رسیدن شب گریختند و خود را به قبیله «حی» رساندند. حبیب به تنهایی نزد امام (علیه السّلام) بازگشت و آن حضرت را از آن چه که اتفاق افتاده بود، باخبر کرد.

پیشنهاد کاربران

ارزق به معنای آبی هست
ازرق به معنای پرزرق و برق هست

در عربی به معنی آبی می باشد

کبود چشم ، تن و یا چهره هایی که در اثر رنج کبود و تیره شده جمع آن زرق است آیه ۱۰۲ سوره طه و نحشر المجرمین یومئذ زرقا

پرزرق و برق
آبی


کلمات دیگر: