کلمه جو
صفحه اصلی

بندگی


مترادف بندگی : پرستش، عبودیت، خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری، اسارت، بردگی، اطاعت، انقیاد ، آقایی، آزادی، حریت

متضاد بندگی : ربوبیت

فارسی به انگلیسی

slavery, servitude, worship, devotion


bondage, servitude, slavery, thraldom, thrall, thralldom, vassalage


slavery, bondage, servitude, worship, devotion, thraldom, thrall, thralldom, vassalage

فارسی به عربی

عبودیة

مترادف و متضاد

پرستش، عبودیت ≠ ربوبیت


خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری ≠ آقایی


۱. پرستش، عبودیت
۲. خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری
۳. اسارت، بردگی
۴. اطاعت، انقیاد ≠ ربوبیت
۵. آقایی
۶. آزادی، حریت


اسارت، بردگی ≠ آزادی، حریت


اطاعت، انقیاد


vassalage (اسم)
تبعیت، وابستگی، بیعت، تیول، رعیتی، بندگی

thrall (اسم)
غلام، بنده، بندگی

bondage (اسم)
اسارت، بردگی، بندگی

thraldom (اسم)
اسارت، بندگی، عبودیت

servitude (اسم)
خدمت اجباری، بردگی، رعیتی، بندگی

slavery (اسم)
بردگی، بندگی

thralldom (اسم)
اسارت، بندگی، عبودیت

فرهنگ فارسی

۱ - غلامی بنده بودن . ۲ - نوکری خدمتگزاری خدمت . ۳ - عبودیت پرستش . ۴ - اطاعت انقیاد: ( روی دل باخلاص بندگی درگاه جهان پناه آورده . )

فرهنگ معین

(بَ دِ ) [ په . ] (حامص . ) ۱ - غلامی ، بنده بودن . ۲ - نوکری . ۳ - عبودیت . ۴ - اطاعت ، فرمانبرداری .

لغت نامه دهخدا

بندگی. [ ب َ دَ / دِ ] ( حامص ) فعلی که منسوب به بنده باشد و این ترجمه عبودیت است و با لفظ کردن و رسانیدن و کشیدن و بجا آوردن مستعمل است. ( آنندراج ). اطاعت و انقیاد. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). طاعت. عبادت. رقیت. عبودیت. مملوکیت :
و گر شاهی آسان تر از بندگیست
بدین دانش تو بباید گریست.
فردوسی.
فرزند بدرگاه فرستاد و همی داد
بر بندگی خویش بیکباره گوایی.
منوچهری.
و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. ( تاریخ بیهقی ). و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. ( تاریخ بیهقی ). بنده باید از حد بندگی بیرون نرود و خود را بشناسد. ( قصص الانبیاء ص 10 ).
این همه میری و همه بندگی
هست در این قالب گردندگی.
نظامی.
من در ره بندگی کشم بار
تو پایه خواجگی نگه دار.
نظامی.
بندگی افکندگی می دان و بس
بندگی این باشد و دیگر هوس.
عطار.
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع.
مولوی.
نیست جز قاعده بی ضرری
از طمع بندگی همچو خودی.
جامی.
|| سلام و تحیت رساندن :
حافظ مرید جام جم است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را.
حافظ.
|| غلامی. بنده بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). || نوکری و خدمت.( ناظم الاطباء ). نوکری. خدمتکاری. خدمت. ( فرهنگ فارسی معین ). || عبودیت. پرستش. ( فرهنگ فارسی معین ). پرستش و غلامی. ( ناظم الاطباء ). || نزد صوفیه تکلیف را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. بنده بودن.
۲. عبادت، پرستش.

نقل قول ها

بندگی
• «هرکه طعم بندگی کردن نچشید او را هرگز ذوق نبود.» پ -> بایزید بسطامی

جدول کلمات

رق

پیشنهاد کاربران

یوق

توق

بندگی در پهلوی بندگیه bandagīh

رق، پرستش، عبودیت، خدمت، خدمتکاری، خدمتگزاری، غلامی، نوکری، اسارت، بردگی، اطاعت

یوغ


کلمات دیگر: