کلمه جو
صفحه اصلی

مای

فارسی به انگلیسی

water, juice, houmour


water


فرهنگ فارسی

سرزمین نام قدیم ناحیه ای از ایران بین جبال زاگرس و کویر نمک که قوم ماد در آن سلسله پادشاهی ماد را تشکیل دادند . در تاریخ از دو ماد نام بمیان آمده : ۱ - ماد بزرگ یا عراق عجم . ۲ - ماد کوچک یا آذربایجان .
آب، میائ جمع ، مائ معین: آب پاک و روان ، مائی: آبگین
( فعل ) دوم شخص مفرد نهی از آمدن میا نیا .
مبالغه کردن در کاری

لغت نامه دهخدا

مای. ( اِ ) در بعضی ولایتها مادر را گویند که والده باشد. ( برهان ). مادر و والده را گویند. ( ناظم الاطباء ). منجی ، «مایا» ( مادر ). گبری ، «مایه » ( مادر ). ( حاشیه برهان چ معین ). || ( فعل نهی ) مخفف میای باشد که منع از آمدن است. ( برهان ) ( از انجمن آرا ). کلمه فعل یعنی میا که نهی از آمدن باشد. ( ناظم الاطباء ) :
ز برهان و حجت سپر ساز و جوشن
به میدان مردان برون مای عریان.
ناصرخسرو ( از انجمن آرا ).

مای. ( اِ ) یا ماه قیصری. اول آن مطابق است با اول ایار ماه رومی و سیزدهم ماه مه فرانسوی و بیست و چهارم اردیبهشت ماه جلالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مای. ( اِ ) جانوران خزنده را گویند مطلقاً همچو مار و زلو و انواع کرمها و مانند آن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مار ( فهرست ولف ) . مار و مور و ملخ. حکیم فردوسی گفته :
بدو گفت خسرو درست آمدی
همیشه ز تو دور دست بدی
توئی پهلوان جهان کدخدای
به فرمان تو مرغ و ماهی و مای .
( از فرهنگ جهانگیری چ لکنهو ص 217 ).

مای. ( اِخ ) جایگاه جادوان باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524 ). نام شهری بوده در هندوستان که موضع ساحران و جادوان بوده همچو بابل. ( برهان ).شهری است در هند و ظاهراً همین «مؤو» است. ( فرهنگ رشیدی ). جای جادوان باشد چون بابل. ( صحاح الفرس ). نام شهری به هند که مردم آن به سحر و جادو مشهور بوده اند و نسبت بدان مایی باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). شهری در هندوستان. ( از فهرست ولف ) :
برفت یار و رهی ماند در بیابانی
که حد آن نشناسد به جهد جادوی مای.
دقیقی ( از فرهنگ رشیدی ).
ستاره شناسان و گند آوران
ز هر کشوری آنکه دیدم سران
ز قنوج وز دنبر و مرغ و مای
برفتند بازیج هندی زجای.
( شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1416 ).
ز زابلستان تا به دریای سند
همه کابل و دنبر و مای هند.
فردوسی.
سوی کشور هندوان کرد رای
سوی کابل و دنبر ومرغ و مای.
فردوسی.
همه کابل و دنبر و مای هند
ز دریای چین تا به دریای سند.
( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 144 ).
وز آن روی کابل شه از مرغ و مای
جهان کرد پر گرد رزم آزمای.
اسدی.
از دل و جان رفت باید سوی خانه ایزدی

مای . (اِ) جانوران خزنده را گویند مطلقاً همچو مار و زلو و انواع کرمها و مانند آن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مار (فهرست ولف ) . مار و مور و ملخ . حکیم فردوسی گفته :
بدو گفت خسرو درست آمدی
همیشه ز تو دور دست بدی
توئی پهلوان جهان کدخدای
به فرمان تو مرغ و ماهی و مای .

(از فرهنگ جهانگیری چ لکنهو ص 217).



مای . (اِ) در بعضی ولایتها مادر را گویند که والده باشد. (برهان ). مادر و والده را گویند. (ناظم الاطباء). منجی ، «مایا» (مادر). گبری ، «مایه » (مادر). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (فعل نهی ) مخفف میای باشد که منع از آمدن است . (برهان ) (از انجمن آرا). کلمه ٔ فعل یعنی میا که نهی از آمدن باشد. (ناظم الاطباء) :
ز برهان و حجت سپر ساز و جوشن
به میدان مردان برون مای عریان .

ناصرخسرو (از انجمن آرا).



مای . (اِ) یا ماه قیصری . اول آن مطابق است با اول ایار ماه رومی و سیزدهم ماه مه فرانسوی و بیست و چهارم اردیبهشت ماه جلالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مای . (اِخ ) «ماد» در زمان ساسانیان مبدل به «مای » شد و در قرون اسلامی آن را «ماه » گفتند چنانکه می گفتند ماه نهاوند، ماه بصره و غیره و در جمع ماهات . (از ایران باستان ج 1 ص 207). و رجوع به ماد و ماه (اِخ ) شود.


مای . (اِخ ) جایگاه جادوان باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524). نام شهری بوده در هندوستان که موضع ساحران و جادوان بوده همچو بابل . (برهان ).شهری است در هند و ظاهراً همین «مؤو» است . (فرهنگ رشیدی ). جای جادوان باشد چون بابل . (صحاح الفرس ). نام شهری به هند که مردم آن به سحر و جادو مشهور بوده اند و نسبت بدان مایی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهری در هندوستان . (از فهرست ولف ) :
برفت یار و رهی ماند در بیابانی
که حد آن نشناسد به جهد جادوی مای .

دقیقی (از فرهنگ رشیدی ).


ستاره شناسان و گند آوران
ز هر کشوری آنکه دیدم سران
ز قنوج وز دنبر و مرغ و مای
برفتند بازیج هندی زجای .

(شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1416).


ز زابلستان تا به دریای سند
همه کابل و دنبر و مای هند.

فردوسی .


سوی کشور هندوان کرد رای
سوی کابل و دنبر ومرغ و مای .

فردوسی .


همه کابل و دنبر و مای هند
ز دریای چین تا به دریای سند.

(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 144).


وز آن روی کابل شه از مرغ و مای
جهان کرد پر گرد رزم آزمای .

اسدی .


از دل و جان رفت باید سوی خانه ٔ ایزدی
چون به صورت رفت خواهی یابه چین شو یا به مای .

سنائی (یادداشت ایضاً).


به چست گویی سحر حلال در ره شعر
چنان نمایم کز مای یا دماوندم .

سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


و رجوع به ماده ٔ قبل و ماده ٔ بعد و مایی شود.

مای . (اِخ ) نام یکی از رایان و برزگان هند. (برهان ). نام یکی از رایان هند. (ناظم الاطباء). پادشاهی در هندوستان . (از فهرست ولف ). نام پادشاه سندلی به هند برادر جمهور و پدر طلحند و عم گو (در شاهنامه ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یکی بد برادر مر این شاه را
خردمند و شایسته ٔ گاه را
کجا نام آن نامور مای بود
به دنبر نشسته بت آرای بود.

(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2472).


ز دنبر بیامد سرافراز مای
به تخت کیان اندر آورد پای .

(شاهنامه ایضاً ص 2472).


بدان چندگه مای بیمار گشت
دل جفت پردرد و تیمار گشت .

(شاهنامه ایضاً).


ز گور مانی تدبیر او تباه کند
فسون و جادوئی جادوان مای به مای .

فرخی (دیوان ص 371).



دانشنامه عمومی

مای می تواند ترکیبی از واژه ما و ی که کسره -ِ صفت است تعبیر شود.
تغییر_مسیر سرزمین ماد
مانند: مای جدید، مای امروز، مای فردا
این یک تغییرمسیر است از صفحه ای که انتقال یافته است (تغییر نام). این تغییرمسیر برای جلوگیری از قطع شدن ارتباط پیوندها به مقالهٔ مقصد نگهداری می شود.

پیشنهاد کاربران

مای و مرغ = همان ماهی و مرغ است که استعمال آندو درکنار هم می تواند کنایه از گرد آوردن زاد وتوشه فراوان باشد
سپاه انجمن کرد با مای و مرغ
سیه گشت خورشید چون پر چرغ


مای، برابر پارسی واژه ی عربی � حشره � است.

در زبان لری بختیاری به معنی
ماهی
Mae. mai. moi. me
مای ( مایی. می. مویی ) :::ماهی

برند یک شرکت لوازم بهداشتی

ضمیر ملکی، . . . من

مای:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "مای " می نویسد : ( ( مای و دَنْبَر که در کنار کابل و هند از آن دو سخن رفته است، دو سرزمین اند که جغرافیایشان به درستی روشن نیست. فرهنگ نویسان آن دو را دو شهر در هندوستان شمرده اند. مای در واژه، ریختی از ماد می تواند بود. ریختی دیگر از ماد "ماه" است که چونان پیشنام شهرهای ماد به کار برده شده است: ماه نهاوند؛ ماهْْ دینور ماه نشان و از این گونه. هنوز دشتی در نزدیکی کرمانشاه "مایْ دشت" نامیده می شود که ریختی از "ماه دشت " و "ماد دشت" می تواند بود. همین ساختار دیگر گونی را در واژه ی باد می توانیم یافت که ریخت های دیگر از آن، یکی" بای" یا "وای"است که نمونه را در"در وای" یا " اندر وای "دیده می شود؛ دیگر" باه "که در پارسی به کنایه در معنی نیروی مردانگی به کار برده شده است.
اگر مای را ریختی از ماد بدانیم، دنبر را نیز می توانیم ریختی از دینور بشماریم که شهری بزرگ و آباد بوده است، از شهرهای ماد و جغرافیا نویسان کهن آن را" ماه دینور" ( =مادْدینور ) می نامیده اند دینور امروزه دهستانی در بخش صحنه ی کرمانشاه. روانشاد دهخدا "دنبر" را ریختی از "دنپر "دانسته است و" دنپر "را ریخت کوتاه شده ی دنپور که شهری بوده است در هندوستان؛ در حدود العالم
در بر نوشته ها" مایِ هند"" نیز به جای "مای و هند" آورده شده است. در شاهنامه هر بار که از" مای"سخن رفته است، در کنار آن "دنبر" نیز یاد کرده آمده است. ) )
( ( همه کابل و دنبر و مای و هند،
ز دریای چین تا به دریای سند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹۵. )


کلمات دیگر: