مترادف املاک : باغ، زمین، ضیاع، عقار، علاقه
املاک
مترادف املاک : باغ، زمین، ضیاع، عقار، علاقه
فارسی به انگلیسی
landed properties, estates, possessions, [fig.] kingdoms
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
باغ، زمین، ضیاع، عقار، علاقه
فرهنگ فارسی
دهی است از بلوک جزئ فارس در دو فرسنگی شمال اشفایقان .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
املاک. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ مَلْک و مَلِک. ( از اقرب الموارد ). پادشاهان. ( آنندراج ). || ج ِ مَلَک. ( از اقرب الموارد ). فرشتگان. ( آنندراج ) :
چون تو قوت داده ای املاک را
که بدرّانند این افلاک را.
پیش خاکش سر نهد املاک حق.
آنکه فقیه است از املاک او
پاکتر آنست که از رشوت است.
چونانکه سکندر شد با ملک سکندر
امروز چه فرقست ازین ملک بدان ملک
این مرده و آن مرده و املاک مبتّر.
چون تو قوت داده ای املاک را
که بدرّانند این افلاک را.
مولوی (مثنوی ).
خاک آدم چونکه شد چالاک حق
پیش خاکش سر نهد املاک حق .
مولوی (مثنوی ).
|| ج ِ مُلْک . (از اقرب الموارد). ملکها و دولتها. || ثروتها و مالها و اموال و اراضی متفرقه . (ناظم الاطباء) :
آنکه فقیه است از املاک او
پاکتر آنست که از رشوت است .
ناصرخسرو.
بندیش که شد ملک سلیمان و سلیمان
چونانکه سکندر شد با ملک سکندر
امروز چه فرقست ازین ملک بدان ملک
این مرده و آن مرده و املاک مبتّر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 172).
املاک هلاک شد و ضیاع بضیاع رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). املاک بفروخت و از عهده ٔ بقایا که بر او متوجه بود بیرون آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان ضیاع و املاک ایشان بنواحی غرش از ایشان بخرید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). حاکم از گفتن او برنجید و برنجانید تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت . (گلستان ).
خداوند اسباب و املاک و سیم .
(بوستان ).
گر زآنکه ببخشایی فضلست بر اصحابت
ور زآنکه بسوزانی حکمست بر املاکت .
سعدی .
|| ج ِ مُلْک ، عالم شهادت و ناسوت :
ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املاک انداز.
حافظ.
- ابوالاملاک ؛ لقب علی بن عبدالعدبن عباس است . (از یادداشت مؤلف ).
- املاک مرسله ؛ در صورتی است که دو نفر بر یک چیز شهادت دهنداما سبب ملک را ذکر ننمایند، آن ملک اگر کنیز باشد وطی او جائز نیست و اگر خانه باشد باید شاهدان (دو شاهد) خسارت آنرا بعهده گیرند. (از تعریفات جرجانی ).
- مدینةالاملاک ؛ لقب شهر طُلَیْطُله . (از یادداشت مؤلف ).
املاک . [ اِ ] (ع مص ) مُلک گردانیدن چیزی کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مالک چیزی گردانیدن . (غیاث اللغات ). || پادشاه کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پادشاه کردن . (تاج المصادربیهقی ). || خمیر سخت و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیکو سرشتن آرد. (تاج المصادر بیهقی ) . || قادر گردیدن بچه بر پیروی مادر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . || زن دادن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند املکته ایاها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن خواستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند اُمْلِک ، بطور مجهول . || طلاق دادن ، گویند اُملکت المراءة امرها، بطور مجهول ؛ طلاق داده شد آن زن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِ) تزویج و عقد و نکاح . (از ناظم الاطباء). عقد و نکاح . (آنندراج ). گویند شهدنا املاکه ؛ حاضر آمدیم در عقد و نکاح او. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و همچنین گویند کنا فی املاکه و جئنا من املاکه ؛ ای نکاحه و تزوجه . (از ناظم الاطباء).
املاک . [ ] (اِخ ) دهی است از بلوک جره ٔ فارس در دوفرسنگی شمال اشفایقان . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
فرهنگ عمید
۲. [جمعِ مَلِک] [قدیمی] = مَلِک
پادشاه کردن، ملک گردانیدن.
۱. [جمعِ مِلک] = مِلک۱
۲. [جمعِ مَلِک] [قدیمی] = مَلِک
پادشاه کردن؛ ملک گردانیدن.
دانشنامه عمومی
۱۸ فوریه ۲۰۱۸ (۲۰۱۸-02-۱۸) (شصت و هشتمین جشنواره بین المللی فیلم برلین)
۱۶ مارس ۲۰۱۸ (۲۰۱۸-03-۱۶) (Sweden)
این روستا در دهستان جره قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۵ نفر (۱۳خانوار) بوده است.