کلمه جو
صفحه اصلی

مداری

فارسی به انگلیسی

circuital, orbital

مترادف و متضاد

zonary (صفت)
غشایی، مداری، جداری، ناحیه ای، منطقه ای

orbital (صفت)
دوار، مداری

فرهنگ فارسی

نرمی کننده

لغت نامه دهخدا

مداری . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مدار. رجوع به مدار شود.


مداری . [ م َ را ] (ع اِ) ج ِ مِدری ̍ و مِدراة و مَدریَة است . (از اقرب الموارد). رجوع به هر یک از این لغات شود.


مداری . [ م ُ ] (ع ص ) نرمی کننده . (آنندراج ). ریاکار. (ناظم الاطباء).


مداری. [ م َ را ] ( ع اِ ) ج ِ مِدری ̍ و مِدراة و مَدریَة است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به هر یک از این لغات شود.

مداری. [ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به مدار. رجوع به مدار شود.

مداری. [ م ُ ] ( ع ص ) نرمی کننده. ( آنندراج ). ریاکار. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

شعبده باز.

( . . . سال پیش بابه مداری در یک روز سرد زمستان آمده بود. )
محمد عاصف سلطان زاده


کلمات دیگر: