کلمه جو
صفحه اصلی

اسپری


برابر پارسی : افشانه

فارسی به انگلیسی

spray, aerosol, deodorizer, vaporizer, canister, spray can

aerosol, canister, deodorizer, spray, spray can, vaporizer


فرهنگ فارسی

سپری: پایان یافته، به آخررسیده، به پایان رسیده، پایان پذیر
( صفت ) ۱ - سپری آخرشده به آخر آمده به پایان رسیده به نهایت رسیده . ۲ - نیست شده معدوم گردیده معدوم ناچیز منقرض مرده .

فرهنگ معین

(اِ پَ ) (ص . ) ۱ - سپری ، پایان یافته . ۲ - نابود شده ، معدوم .
(اِ پِ رِ ) [ انگ . ] ( اِ. ) ۱ - وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمة آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (فره ). ۲ - مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود.

(اِ پَ) (ص .) 1 - سپری ، پایان یافته . 2 - نابود شده ، معدوم .


(اِ پِ رِ) [ انگ . ] ( اِ.) 1 - وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمة آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (فره ). 2 - مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود.


لغت نامه دهخدا

اسپری. [ اِ پ َ ] ( ص نسبی ) سپری. آخر. ( جهانگیری ). به آخرآمده. ( اوبهی ). به انجام رسیده. ( رشیدی ). آخرشده. بنهایت رسیده. ( برهان ).
- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن. مضی :
چو آن پاسخ نامه شد اسپری
زنی بود کو شد به پیغمبری.
فردوسی.
چو این پاسخ نامه گشت اسپری
فرستاده آمد بسان پری.
فردوسی.
مرا گر زمانه شده ست اسپری
زمانم ز بخشش فزون نشمری.
فردوسی.
چه صد سال شاهی بود چه هزار
چه شصت وچه سی و چه ده یا چهار
چو شد اسپری روز هر دو یکی است
گر افزون بود سال و گر اندکی است.
فردوسی.
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت
چو دریای خون شد همه کوه و دشت.
فردوسی.
شد این داستان بزرگ اسپری
به پیروزی روز و نیک اختری.
اسدی.
اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیربن دیلمشاه ( دیمسپار؟ ) النجمی و القطبی الشاعر، اندر اواخر شهراﷲ المبارک رمضان سال بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمد المصطفی صلی اﷲ علیه و سلم. ( خاتمه کتاب ترجمان البلاغه نسخه خطی متعلق به کتابخانه فاتح اسلامبول ).
آخر نه چو مدت اسپری گشت
آن هفت هزار سال بگذشت.
نظامی.
- اسپری کردن ؛ بپایان رسانیدن :
بخواندم ز هر کشوری لشکری
من این جنگ و کین را کنم اسپری.
فردوسی.
بفرمان دادار این نامه [ شهنامه ] را
کنم اسپری شاه خودکامه را.
فردوسی.
|| نیست شده. معدوم گردیده. معدوم. ( رشیدی ). ناچیز. منقرض. مرده :
کم و بیش دهر چونکه بخواهد شد اسپری
تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی ؟
ناصرخسرو.
آنکه قوم نوح را از تندباد لاتذر
در دو دم کرد از زمین آسیب قهرش اسپری...
انوری.
|| عبور کردن. || نیست گردانیدن. ( برهان ).

فرهنگ عمید

= سپری: کم بیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو: ۴۵۸ ).

گویش مازنی

/esperi/ نوعی پرنده ی سفید مهاجر - پرستوی دریایی

۱نوعی پرنده ی سفید مهاجر ۲پرستوی دریایی


پیشنهاد کاربران

آب فشان، آب افشان

Spray

افشانه

دم پاش، دمپاش

دمپاش، از نظر مکانیکی به هنگام اسپری کردن دو کنش روی می دهد نخست دمیدن گاز و سپس پاشیدن مایه که در پیوند هم مایه اسپری میشود.

برابر پارسی = افشانه

پیف پاف


کلمات دیگر: