کلمه جو
صفحه اصلی

سلعه

فارسی به انگلیسی

wen, sarcoma, excrescence


عربی به فارسی

وسيله مناسب , متاع , کالا , جنس


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سرشکستگی هر مقدار که باشد جمع : سلعات سلاع . ۲ - آنکه پوست بشکافد . ۳ - آژخ که بی درد بر اندام پدید آید . ۴ - خنازیر .
متاع و اسباب و متاع تجارت . جمع سلع

لغت نامه دهخدا

( سلعة ) سلعة. [ س َ ع َ ] ( ع اِ ) سرشکستگی هرمقدار که باشد. || آنکه پوست بشکافد. ج ، سلعات و سلاع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

سلعة. [ س ِ ع َ ] ( ع اِ ) متاع و اسباب و متاع تجارت. ج ، سِلَع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کاله. ( دهار ). || آژخ که بی درد براندام پدید آید. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ریش است که در گردن پیدا شود یا گره گوشتی است در آن یا زیادت گوشتی است در اندام که بگره گوشت ماند و به تحریک حرکت کند و از نخود تا بمقدار خربزه میرسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وامغول. خوک. چنحج. ( زمخشری ) : جسمی فزونی است و او را غشایی چون خریطه و ازپوست و گوشت جداست و اندر زبر پوست فراز و باز شود،آنچه نرم و رقیق باشد همچون عسل باشد آن را شهدی گویند و آنچه غلیظتر و خشک تر باشد و همچون پیه پاره باشد و آن را شحمی گویند و آنچه غلیظتر و خشک تر باشد وعصابه گویند و آنچه غلیظتر و خشک از همه باشد همچون گوشتی صلبی و آن را لحمی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سلع و بر هر دوش دو سلعة بود معنی سلعة گوشت فضله باشد بر اندام آدمی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 35 ).

سلعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) سرشکستگی هرمقدار که باشد. || آنکه پوست بشکافد. ج ، سلعات و سلاع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


سلعة. [ س ِ ع َ ] (ع اِ) متاع و اسباب و متاع تجارت . ج ، سِلَع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاله . (دهار). || آژخ که بی درد براندام پدید آید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ریش است که در گردن پیدا شود یا گره گوشتی است در آن یا زیادت گوشتی است در اندام که بگره گوشت ماند و به تحریک حرکت کند و از نخود تا بمقدار خربزه میرسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). وامغول . خوک . چنحج . (زمخشری ) : جسمی فزونی است و او را غشایی چون خریطه و ازپوست و گوشت جداست و اندر زبر پوست فراز و باز شود،آنچه نرم و رقیق باشد همچون عسل باشد آن را شهدی گویند و آنچه غلیظتر و خشک تر باشد و همچون پیه پاره باشد و آن را شحمی گویند و آنچه غلیظتر و خشک تر باشد وعصابه گویند و آنچه غلیظتر و خشک از همه باشد همچون گوشتی صلبی و آن را لحمی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سلع و بر هر دوش دو سلعة بود معنی سلعة گوشت فضله باشد بر اندام آدمی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 35).


فرهنگ عمید

جوش، دمل، توده ای که در زیر پوست بدن پیدا شود.
متاع، کالای تجارتی.

جوش؛ دمل؛ توده‌ای که در زیر پوست بدن پیدا شود.


متاع؛ کالای تجارتی.


پیشنهاد کاربران

سلعه =خارش شدید زیرپوست که هرچه بخاری بیشتر احساس عذاب می کنی
دردهایی که مرا خرده خرده مانند خوره یا سلعه گوشه این اطاق خورده است


کلمات دیگر: