کلمه جو
صفحه اصلی

اصلی


مترادف اصلی : حقیقی، واقعی، اساسی، عمده، مهم ، فرعی

متضاد اصلی : غیرواقعی، مجازی

برابر پارسی : بنیادی، آغازین، بنیادین، هسته ای

فارسی به انگلیسی

original, fundamental, basic, essential, principal, main, cardinal, arch, arch-, broad, capital, central, chief, elemental, focal, grand, head, home, inherent, intrinsic, key, leading, master, mother, parental, pirmary, predominant, premier, primal, prime, primitive, primordial, pristine, radical, seminal, staple, ultimate, vital, [gram.] cardinal, stellar

original, fundamental, basic, main, [gram.] cardinal


arch, arch-, basic, broad, capital, cardinal, central, chief, elemental, essential, focal, original, grand, head, home, inherent, intrinsic, key, leading, main, master, mother, parental, pirmary, predominant, premier, primal, prime, primitive, primordial, principal, pristine, radical, seminal, staple, ultimate, vital


فارسی به عربی

اصلی , اصیل , انتخابات , اولی , جوهری , رییس , رییسی , ساکن اصلی , ضروری , عضوی , فطری , قوس , کاردینال

عربی به فارسی

بومي , طبيعي , ذاتي , مکنون , فطري , اصلي , بکر , بديع , منبع , سرچشمه


مترادف و متضاد

اساسی، عمده، مهم


elementary (صفت)
ابتدایی، اصلی، مقدماتی

primary (صفت)
ابتدایی، اصلی، مقدماتی، عمده، اولیه، نخستین، ابتدای

initial (صفت)
ابتدایی، اصلی، بدوی، اولین، اول، نخستین، اغازی، واقع در اغاز

aboriginal (صفت)
بومی، قدیم، اصلی

primitive (صفت)
پیشین، قدیم، اصلی، بدوی، اولیه

main (صفت)
اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند، عمده، با اهمیت

original (صفت)
اصلی، اصل، اصیل، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر

principal (صفت)
اصلی، مهم، عمده

basic (صفت)
اصلی، تهی، اساسی، بنیادی، پایه ای، بنیانی

net (صفت)
اصلی، خالص، اساسی، ویژه، خرج دررفته

genuine (صفت)
اصلی، خالص، درست، واقعی، حقیقی، اصل، عینی

prime (صفت)
اصلی، باستانی، بهترین، برجسته، عمده، درجه یک، اولیه، اول، نخستین، نخست

essential (صفت)
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی

head (صفت)
اصلی، بزرگ، عمده، فوقانی، بزرگتر

organic (صفت)
اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی

arch (صفت)
اصلی، فریبنده، ناقلا، شیطان

inherent (صفت)
اصلی، چسبنده، ملازم، ذاتی، طبیعی

intrinsic (صفت)
شایسته، اصلی، حقیقی، ذاتی، باطنی، طبیعی، روحی، ذهنی

innate (صفت)
اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد

fundamental (صفت)
اصلی، اساسی، بنیادی، بنیانی، تشکیل دهنده، واجب

cardinal (صفت)
اصلی، اساسی

immanent (صفت)
اصلی، ماندگار، در همه جا حاضر، دارای نفوذ کامل در سرتاسر جهان

normative (صفت)
اصلی، قانونی، اصولی، هنجاری، معیاری، قاعده ای

germinal (صفت)
اصلی، بدوی، جنینی، نطفه ای، تخمی، جرثومه ای

first-hand (صفت)
اصلی، مستقیم

seminal (صفت)
اصلی، بدوی، نطفه ای، وابسته به منی

ingrown (صفت)
اصلی

quintessential (صفت)
اصلی، جوهری

primordial (صفت)
اصلی، اساسی، بسیار کهن، خاستگاهی، اصل نخستین

elementarily (قید)
ابتدایی، اصلی

حقیقی، واقعی ≠ غیرواقعی، مجازی


۱. حقیقی، واقعی
۲. اساسی، عمده، مهم، ≠ غیرواقعی، مجازی،
۳. فرعی


فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به اصل . ۱ - بنیادی ۲ - ذاتی مقابل عارضی وصلی .
از شاعران و خطاطان ایران بود که در مشهد میزیست و خط نستعلیق را خوب می نوشت .

لغت نامه دهخدا

اصلی . [ اَ ] (اِخ ) از شاعران و خطاطان ایران بود که در مشهد میزیست و خط نستعلیق را خوب می نوشت . صاحب آتشکده این بیت را از وی آورده است :
چو بطفلیش بدیدم بسپردم اهل دین را
که شود بلای جانها بشما سپردم این را.
رجوع به قاموس الاعلام ج 2 و آتشکده ص 86 شود.


اصلی. [ اَ ] ( ص نسبی ) منسوب به اصل. رجوع به اصل شود. || خلاف فرعی. ( قطرالمحیط ). مقابل فرعی. || بنیادی. ( لغات فرهنگستان ). بنلادی. اساسی. ( ناظم الاطباء ). || در نزد صرفیان ، خلاف حرف زاید. ( از قطر المحیط ).
- حروف اصلی ( اصلیة ) ؛ حروفی که در صرف کلمه باقی و پایدارند. در برابرحروف زاید. رجوع به حروف و کشاف اصطلاحات الفنون ج 1ص 355 شود.
|| مادی . جوهری. هیولانی. || معنوی.( ناظم الاطباء ). || درست. || خالص و بی غش. || حقیقی. ( ناظم الاطباء ). واقعی : علاجی در وهم نیاید که موجب صحت اصلی تواند بود. ( کلیله و دمنه ). || جبلّی و طبیعی و فطری وذاتی. ( ناظم الاطباء ).
- حرارت اصلی ؛ حرارت غریزی : شراب... طعام را هضم کند وحرارت اصلی ، یعنی غریزی را بیفزاید. ( نوروزنامه ). ورجوع به حرارت شود.
|| ( در گیاه ) در برابر بدل و غیرخودرو و پرورش یافته :
گرچه نیابد مدد آب جوی
از گل اصلی نرود رنگ و بوی.
نظامی.
- جهات اصلی ؛ چهار جهت در برابر چهار جهت فرعی. رجوع به جهات شود.
- لغت اصلی ؛ لغتی که بحسب اصل در زبان موضوع است و از زبان دیگر نگرفته اند، مثل عماد. در برابر لغت دخیل. نوعی از لغت عرب و آن لغتی است که در اصل موضوع است چون عماد. ( غیاث ) ( آنندراج ). و صاحب کشاف آرد:نوعی است از انواع لغت و آن لفظی است مستعمل نزد هفت طائفه مخصوص و مشهور از مردم بیابانی که ایشان رااعراب و عرب عرباء و عرب عاربه نیز گویند و علوم ادبی و قواعد عربی علمای عرب را از کلام این قوم و لغت این گروه استنباط کرده اند، کذا ذکر فی شرح نصاب الصبیان. و بر این معنی گفته اند که : هذا اللفظ فی الاصل اوفی اصل اللغة لکذا ثم استعمل لکذا. و هفت لغت در عرب مشهور است بفصاحت ، و آن هفت لغت : قریش ، علی ، هوازن ،اهل یمن ، ثقیف ، هذیل و بنی تمیم باشند. و اصلی در مقابل مولد استعمال شود و در خفاجی در تفسیر رب العالمین گفته المراد بالاصل حالة وضعه الاول. ( کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 95 ). و رجوع به لغت شود.

اصلی. [ اَ ] ( اِخ ) از شاعران و خطاطان ایران بود که در مشهد میزیست و خط نستعلیق را خوب می نوشت. صاحب آتشکده این بیت را از وی آورده است :
چو بطفلیش بدیدم بسپردم اهل دین را
که شود بلای جانها بشما سپردم این را.
رجوع به قاموس الاعلام ج 2 و آتشکده ص 86 شود.

اصلی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اصل . رجوع به اصل شود. || خلاف فرعی . (قطرالمحیط). مقابل فرعی . || بنیادی . (لغات فرهنگستان ). بنلادی . اساسی . (ناظم الاطباء). || در نزد صرفیان ، خلاف حرف زاید. (از قطر المحیط).
- حروف اصلی (اصلیة) ؛ حروفی که در صرف کلمه باقی و پایدارند. در برابرحروف زاید. رجوع به حروف و کشاف اصطلاحات الفنون ج 1ص 355 شود.
|| مادی . جوهری . هیولانی . || معنوی .(ناظم الاطباء). || درست . || خالص و بی غش . || حقیقی . (ناظم الاطباء). واقعی : علاجی در وهم نیاید که موجب صحت اصلی تواند بود. (کلیله و دمنه ). || جبلّی و طبیعی و فطری وذاتی . (ناظم الاطباء).
- حرارت اصلی ؛ حرارت غریزی : شراب ... طعام را هضم کند وحرارت اصلی ، یعنی غریزی را بیفزاید. (نوروزنامه ). ورجوع به حرارت شود.
|| (در گیاه ) در برابر بدل و غیرخودرو و پرورش یافته :
گرچه نیابد مدد آب جوی
از گل اصلی نرود رنگ و بوی .

نظامی .


- جهات اصلی ؛ چهار جهت در برابر چهار جهت فرعی . رجوع به جهات شود.
- لغت اصلی ؛ لغتی که بحسب اصل در زبان موضوع است و از زبان دیگر نگرفته اند، مثل عماد. در برابر لغت دخیل . نوعی از لغت عرب و آن لغتی است که در اصل موضوع است چون عماد. (غیاث ) (آنندراج ). و صاحب کشاف آرد:نوعی است از انواع لغت و آن لفظی است مستعمل نزد هفت طائفه ٔ مخصوص و مشهور از مردم بیابانی که ایشان رااعراب و عرب عرباء و عرب عاربه نیز گویند و علوم ادبی و قواعد عربی علمای عرب را از کلام این قوم و لغت این گروه استنباط کرده اند، کذا ذکر فی شرح نصاب الصبیان . و بر این معنی گفته اند که : هذا اللفظ فی الاصل اوفی اصل اللغة لکذا ثم استعمل لکذا. و هفت لغت در عرب مشهور است بفصاحت ، و آن هفت لغت : قریش ، علی ، هوازن ،اهل یمن ، ثقیف ، هذیل و بنی تمیم باشند. و اصلی در مقابل مولد استعمال شود و در خفاجی در تفسیر رب العالمین گفته المراد بالاصل حالة وضعه الاول . (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 95). و رجوع به لغت شود.

فرهنگ فارسی ساره

آغازین، هسته ای، بنیادین


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اصلی مقابل تبعی و عارضی است.
اصلی گاه صفت حکم واقع می شود مانند واجب اصلی مقابل واجب تبعی و گاه صفت وطن، کفر و کافر واقع می گردد و گفته می شود: وطن اصلی مقابل وطن عارضی (اتّخاذی)، کفر اصلی مقابل ارتداد (کفر عارضی بعد از اسلام) و کافر اصلی مقابل مرتدّ.


پیشنهاد کاربران

Real

حقیقی

بهترین و زیبنده ترین برابر برای واژه تازی اصلی واژگان
گهری ، پایه ای ، بنیادی ، بونیک ، ریشه ای ، بونی ، هسته ای و آغازین میباشد

اصلی یعنی واقعی
اسم دختر های ترکیه رو معمولا این میزارن

عینی

ریشه ای


کلمات دیگر: