کلمه جو
صفحه اصلی

پیچاندن

فارسی به انگلیسی

to twist, to wind, to distort, curl, ply, screw, turn, twirl, wring, writhe

to twist, to wind, to distort


curl, ply, screw, turn, twirl, twist, wring, writhe


فارسی به عربی

اعصر , الو , برغی , دور , ریح , ضفیرة , لف

مترادف و متضاد

intricate (فعل)
پیچاندن

wind (فعل)
پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن

turn (فعل)
عطف کردن، تغییر دادن، بر گرداندن، پیچاندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، منحرف شدن، معطوف داشتن، چرخ زدن، پشت و رو کردن، تاه زدن، گشتن، گرداندن، معکوس کردن، پیچ خوردن، چرخیدن، تغییر جهت دادن، چرخ خوردن، دگرگون ساختن

waggle (فعل)
حرکت کردن، جنباندن، پیچاندن

wrest (فعل)
واداشتن، پیچاندن، چلاندن، گرداندن، زور اوردن، بزور قاپیدن و غصب کردن

flex (فعل)
خم کردن، پیچاندن، انعطاف داشتن، پیچ دادن

contort (فعل)
کج کردن، پیچاندن، از شکل انداختن، ناهموار کردن

bolt (فعل)
از جا جستن، پیچاندن

screw (فعل)
پیچاندن، پیچیدن، وصل کردن، پیچ دادن، گاییدن، خست کردن

twist (فعل)
خم کردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، پیچ دادن، پیچ دار کردن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن

distort (فعل)
بر گرداندن، کج کردن، پیچاندن، ناهموار کردن، تحریف کردن، از شکل طبیعی انداختن

twitch (فعل)
جمع شدن، پیچاندن، گره زدن، فشردن، ناگهان کشیدن، بهم کشیدن

wring (فعل)
منحرف کردن، پیچاندن، فشردن، چلاندن، به زور گرفتن، انتزاع کردن

tweak (فعل)
پیچاندن، پیچیدن، پیچ دادن، نیشگون گرفتن و کشیدن

wimble (فعل)
پیچاندن، مته کردن

فرهنگ فارسی

تاب دادن، پیچ دادن، گرداندن، چرخاندن، گرداندن
( مصدر )۱- خم کردن تاب دادن پیچیدن ( متعدی ) پیچش دادن . در کام زبان همی چه پیچانم ? ( مسعود سعد ) ۲- رنج دادن صدمه رساندن محو کردن : بپیچاند آنرا که خود پرورد اگر بیهشست ارستون خرد. ( شا. بخ ۲۲۷۴ : ۸ ) یا پیچاندن سرا. از اطاعت بدر رفتن عاصی شدن بر : بیاید بنزد تو ای پر هنر مپیچان ز گفتار او هیچ سر. ( فردوسی ) یا سرکسی را پیچاندن . وی را بوعد. دروغ فریفتن او را بدفع الوقت فریب دادن. یا پیچاندن دل . مضطرب ساختن مشوش کردن : بکوشد مگر دل بپیچاندم به بیشی لشکر بترساندم . ( فردوسی ) یا پیچاندن سخن . منحرف ساختن درکش وقوس افکندن : وان دگرگفت ار بگوید دانمش ور نگوید در سخن پیچانمش . ( مثنوی ) یا پیچاندن کار . خراب کردن کار : کارم همه بخت بد بپیچاند در کام زبان همی چه پیچانم . ( مسعود سعد )

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - خم کردن ، تاب دادن . ۲ - رنج دادن ، فشار آوردن .

لغت نامه دهخدا

پیچاندن. [ دَ ] ( مص ) خم کردن. خماندن. پیچش دادن. تاب دادن. پیچیدن ( در معنی متعدی ). گردانیدن. تافتن. بگردانیدن :
بدان تا بباید بدین روی کوه
نپیچاند از ما گروهاگروه.
فردوسی.
بپیچاند آنرا که خود پرورد
اگر بیهش است و اگر با خرد.
فردوسی.
نه کوشیدنی کان تن آرد برنج
روان را بپیچانی از آز و گنج.
فردوسی.
مکش مرمرا کت سرانجام کار
بپیچاند از خون من روزگار.
فردوسی.
بپیچاند آنرا که بیشی کند
وگر چند بیشی ز پیشی کند.
فردوسی.
کارم همه بخت بد بپیچاند
در کام زبان همی چه پیچانم.
مسعودسعد.
اندیشه مکن بکارها در بسیار
کاندیشه بسیار بپیچاندکار.
مسعودسعد.
رجل ٌ کث ؛ مرد... پیچان ریش. عقص ؛ پیچان گردانیدن شاخ گوسفند. ( منتهی الارب ).
- سر پیچاندن از ؛ از طاعت بدر رفتن. عاصی شدن بر. گردن ننهادن. تمرد کردن :
نیابی جز این نیز پیغام من
وگر سر بپیچانی از کام من.
فردوسی.
بیاید بنزد تو ای پرهنر
مپیچان ز گفتار او هیچ سر.
فردوسی.
- سر کسی را پیچاندن ؛ وی رابوعده دروغ فریفتن. او را بدفعالوفت فریب دادن.
- پیچاندن دل ؛ مضطرب ساختن. مشوش گردانیدن :
بکوشد مگر دل بپیچاندم
ببیشی لشکر بترساندم.
فردوسی.
- پیچاندن سخن ؛ منحرف ساختن. بعمدا بر وجهی نه راست ادا کردن. در کش و قوس افکندن.

فرهنگ عمید

چیزی را در چیز دیگر چرخاندن، مانندِ پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر، گردگرداندن، پیچ دادن، تاب دادن، گرداندن.

اصطلاحات

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> پیچاندن
رد کردن، از سر باز کردن، سرباز زدن از مسئولیت. مثال: باز که کلاسو پیچوندی !

دانشنامه عمومی

پیچاندن (کنایه). پیچاندن (عامیانه: پیچوندن) اصطلاحی است عامیانه و خیابانی در زبان فارسی مدرن. این کنایه به معنای از زیر کار در رفتن، غیبت کردن، جیم شدن، قسر در رفتن، ناخنک زدن و طفره رفتن در پاسخ دادن استفاده می شود.

گویش اصفهانی

تکیه ای: darpični
طاری: pičnây(mun)
طامه ای: pičnâɂan
طرقی: pičnâymun
کشه ای: pičnâymun
نطنزی: pičenâɂan


واژه نامه بختیاریکا

پیجنیدِن؛ پیژنیدِن؛ چَپه لِرن کردن؛ دِر دادِن؛ لفت و لور؛ لفنیدن؛ لفتن؛ لِفکنیدِن؛ لورنیدِن؛ جرنیدِن؛ ور جَرنیدِن

پیشنهاد کاربران

اگر به معنی اجتماعی اس باشه مثلا کلاس را بپیچانیم ditch

پیچاندن : فریب دادن ، مطرح کردن موضوع انحرافی و فرعی تا دیگری از موضوع اصلی سر در نیاورد. { از اصطلاحات عوام }


کلمات دیگر: