کلمه جو
صفحه اصلی

نهار


مترادف نهار : روز، یوم، ناشتا، تن گدازی، گدازش، لاغری، کاهش

متضاد نهار : لیل

برابر پارسی : روز

فارسی به انگلیسی

dinner, luncheon, lunch

day


fasting, hungry


dinner, luncheon


مترادف و متضاد

روز، یوم ≠ لیل


ناشتا


تن‌گدازی، گدازش، لاغری


کاهش


۱. روز، یوم
۲. ناشتا
۳. تنگدازی، گدازش، لاغری
۴. کاهش ≠ لیل


فرهنگ فارسی

ناهار، روز، ضدلیل
( اسم ) ۱ - روز : مقابل شب لیل : (( مشاطه ایست کلک توکز مشک و غالبه زلفین لیل شانه زند بررخ نهار . ) ) ( سوزنی . چا. ۲ دکتر شاه حسینی . ۲ ) ۸۲ - بچ. نرین. بعضی پرندگان ( مانند : سنگخوار جغد چوبینه شوات ) .
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر ٠ در ۲۲ هزار گزی اهر و ۵۵ هزار گزی جاده تبریز به اهر در منطقه کوهستانی معتدل هوائی واقع و آبش از چشمه محصولش غلات و حبوبات و سر درختی شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است ٠

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - روز. ۲ - غذای ظهر.
(نِ یا نَ ) (اِ. ) ۱ - کاهش ، کاستی . ۲ - کاهش تن ، لاغری .

(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - روز. 2 - غذای ظهر.


(نِ یا نَ) (اِ.) 1 - کاهش ، کاستی . 2 - کاهش تن ، لاغری .


لغت نامه دهخدا

نهار. [ ن َ ] ( ص ، اِ ) ناهار. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). ناشتا. ( رشیدی ). چیزی نخورده. گرسنه. ( فرهنگ خطی ). مخفف ناهار است که چیزی نخوردن از بامداد باشد تا مدتی از روز. ( برهان قاطع ). کسی که از بامداد چیزی نخورده باشد، در اصل ناآهار بود چه آهار به معنی خورش است. ( غیاث اللغات ). ناشتا. علی الریق. ( یادداشت مؤلف ) :
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه خشکار بامداد نهار.
حکیمی ( یادداشت مؤلف ).
|| طعام که نیمروز خورند. غذای معتادنیم روز و آن از کلمه نهاری و ناهاری آمده است یعنی ناشتائی. در اصل نهار شکستن به معنی خوردن غذا پس از ناشتا بودن بوده است و امروز نهار خوردن گویند برای غذای میان روز. ( از یادداشت های مؤلف ). رجوع به ناهار کردن و نهار خوردن و ناهاری و نهاری شود. || بسیار و فراوان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نهمارشود.
- بر نهار ؛ ناشتا: انا علی الریق ؛ بر نهارم. ( بحر الجواهر ) ( یادداشت مؤلف ).
- بر نهار آشامیدن ؛ به ناشتا خوردن. شرب بر ریق. شرب علی الریق : چون دو درم از او بر نهار بیاشامند... ضیق النفس را نفع دهد. ( ریاض الادویه ) ( یادداشت مؤلف ).
- بر نهار بودن ؛ ناشتا بودن. ( یادداشت مؤلف ).
- نهار چیدن ؛ نهاری بر سفره نهادن. سفره گستردن.
- نهار خوردن ؛ نهاری خوردن. ناهاری خوردن. غذای نیم روز خوردن.
- نهار شکستن ؛ ناشتائی خوردن.
- نهار کردن ؛ ناشتائی خوردن. نهار شکستن :
گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو
با قرص آفتاب توانی نهار کرد.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
رجوع به نهاری کردن شود.
- نهار کشیدن ؛ غذا در ظرف کردن. غذای ظهر را آماده کردن و بر سفره یا میز چیدن.

نهار. [ ن َ ] ( ع اِ ) روز. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ضد لیل ، یعنی روشنی مابین طلوع فجر تا غروب آفتاب یا از طلوع آفتاب تا غروب آن . ( منتهی الارب ). روشنی گسترده کشیده شده از مشرق به سوی مغرب را نامند و در عرف زمانی را گویند که این روشنائی در آن مدت باقی است. ( از کشاف ، از جامعالرموز ). مترداف یوم وضد لیل است. ( از متن اللغة ). ج ، اَنهُر، نُهُر، او لایجمع کالسراب و العذاب. ( از منتهی الارب ) :
کی بود کردار ایشان همسر کردار او
کی تواند بود تاری لیل چون روشن نهار.
فرخی.

نهار. [ ن ِ ] (اِمص ، اِ) کاهش . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). کاهش و گدازش تن . (اوبهی ) (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (انجمن آرا) :
ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود
بدان زمان که بسیج نهار کرد نهار.

فرخی .


بخت شما و عمر شما هر دو برفزون
وآن ِ مخالفان بداندیش در نهار.

فرخی .


شرع ز تو فربه است و دین ز تو برپای
ای ز تو شخص ستم نهار گرفته .

مجیر (از حاشیه ٔ برهان قاطع).


خدایگانا هر چند ماه دانش و فضل
چو شخص فاضل و عالم گرفته ست نهار.

شمس فخری .


|| ترس . بیم . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آراء) (ناظم الاطباء). هول . وحشت . (ناظم الاطباء). نیز رجوع به نهاریدن شود :
نهنگ از او به خروش است و دیو از او به فغان
پلنگ از او به نهیب است و شیر از او به نهار.

فرخی (از جهانگیری ).


|| خرج بیجا و اتلاف وکاهش . || نقصان و زیان و خسارت . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || بت . صنم . (ناظم الاطباء). رجوع به بهار شود.

نهار. [ ن َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضد لیل ، یعنی روشنی مابین طلوع فجر تا غروب آفتاب یا از طلوع آفتاب تا غروب آن . (منتهی الارب ). روشنی گسترده ٔ کشیده شده از مشرق به سوی مغرب را نامند و در عرف زمانی را گویند که این روشنائی در آن مدت باقی است . (از کشاف ، از جامعالرموز). مترداف یوم وضد لیل است . (از متن اللغة). ج ، اَنهُر، نُهُر، او لایجمع کالسراب و العذاب . (از منتهی الارب ) :
کی بود کردار ایشان همسر کردار او
کی تواند بود تاری لیل چون روشن نهار.

فرخی .


تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست
تا درپس هر لیلی آینده نهاری است .

فرخی .


ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود
بدان زمان که بسیج نهار کرد نهار.

فرخی .


که اوستاد نیابی به از پدر ز فلک
پدر چه کرد همان پیشه کن به لیل و نهار.

؟ (از تاریخ بیهقی ).


اگر دهر منکر شود فضل او را
شود دشمن دهر لیل و نهارش .

ناصرخسرو.


من تولاّ به علی دارم کز تیغش
بر منافق شب و بر شیعه نهار آید.

ناصرخسرو.


از علی علم و شجاعت سوی امت ظاهر است
روشن و معروف و پیدا چون نهار ای ناصبی .

ناصرخسرو.


پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک نیز به کاری بوده ست .

خیام .


شب شده روز اینت نهاری شگرف
گل شده سرو اینت بهاری شگرف .

نظامی .


چون زر سرخ سپهر سوی ترازو رسید
راست برابر بداشت کفه ٔ لیل و نهار.

خاقانی .


بگسلد ار حد کند عقده ٔ رأس و ذنب
بردرد ار رد کند پرده ٔ لیل و نهار.

خاقانی .


بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار.

سعدی .


|| انتشار روشنائی بینائی و افتراق آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || چوزه ٔ سنگخوار یا جغد نر یا بچه ٔ چوبینه و شوات نر، و ماده ٔ آن را لیل خوانند. (از منتهی الارب ).بچه ٔ خرچال و سنگ خوارک . (برهان قاطع). جوجه ٔ قطا، یا بوم نر یا بچه کروان یا حباری نر یا بچه ٔ آن . (از متن اللغة). ج ، اَنهِرَة.

نهار. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. در 22 هزارگزی اهر و 55 هزارگزی جاده ٔ تبریز به اهر، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع و دارای 336 تن سکنه است . آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات و سر درختی ، شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


نهار. [ ن َ ] (ص ، اِ) ناهار. (جهانگیری ) (رشیدی ). ناشتا. (رشیدی ). چیزی نخورده . گرسنه . (فرهنگ خطی ). مخفف ناهار است که چیزی نخوردن از بامداد باشد تا مدتی از روز. (برهان قاطع). کسی که از بامداد چیزی نخورده باشد، در اصل ناآهار بود چه آهار به معنی خورش است . (غیاث اللغات ). ناشتا. علی الریق . (یادداشت مؤلف ) :
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه خشکار بامداد نهار.

حکیمی (یادداشت مؤلف ).


|| طعام که نیمروز خورند. غذای معتادنیم روز و آن از کلمه ٔ نهاری و ناهاری آمده است یعنی ناشتائی . در اصل نهار شکستن به معنی خوردن غذا پس از ناشتا بودن بوده است و امروز نهار خوردن گویند برای غذای میان روز. (از یادداشت های مؤلف ). رجوع به ناهار کردن و نهار خوردن و ناهاری و نهاری شود. || بسیار و فراوان . (ناظم الاطباء). رجوع به نهمارشود.
- بر نهار ؛ ناشتا: انا علی الریق ؛ بر نهارم . (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ).
- بر نهار آشامیدن ؛ به ناشتا خوردن . شرب بر ریق . شرب علی الریق : چون دو درم از او بر نهار بیاشامند... ضیق النفس را نفع دهد. (ریاض الادویه ) (یادداشت مؤلف ).
- بر نهار بودن ؛ ناشتا بودن . (یادداشت مؤلف ).
- نهار چیدن ؛ نهاری بر سفره نهادن . سفره گستردن .
- نهار خوردن ؛ نهاری خوردن . ناهاری خوردن . غذای نیم روز خوردن .
- نهار شکستن ؛ ناشتائی خوردن .
- نهار کردن ؛ ناشتائی خوردن . نهار شکستن :
گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو
با قرص آفتاب توانی نهار کرد.

مخلص کاشی (از آنندراج ).


رجوع به نهاری کردن شود.
- نهار کشیدن ؛ غذا در ظرف کردن . غذای ظهر را آماده کردن و بر سفره یا میز چیدن .

فرهنگ عمید

۱. = ناهار
۲. (صفت) [قدیمی] گرسنه.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] کاهش؛ کاستی: ◻︎ ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی: ۵۲).
۴. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] کاهش تن؛ لاغری.


روز.
۱. = ناهار
۲. (صفت ) [قدیمی] گرسنه.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی، مجاز] کاهش، کاستی: ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی: ۵۲ ).
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی، مجاز] کاهش تن، لاغری.

دانشنامه عمومی

نهار یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان آذغان بخش مرکزی شهرستان اهر که در فاصله 23کیلومتری شهر اهر واقع شده است. مردم این این منطقه به کشاورزی مشغولند و عمده محصولات کشاورزی این روستا گندم جو عدس. و دارای باغات درخت سیب هلو شلیل میباشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَّهَارَ: روز(کلمه نهار علاوه بر معنای روز دلالت بر گسترش نور نیز دارد ، و شاید به همین جهت بوده که تنها این کلمه در مقابل کلمه لیل استعمال میشود ولی کلمه یوم را در جائی استعمال میکنند که قصد اشاره به گسترش نور نداشته باشند ، مثل مواردی که سخن از شمردن ایام با...
معنی ﭐلْیَوْمَ: امروز- اکنون - در این زمان (یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای از حوادث را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده ...
معنی یَوْمِ: روز - مقداری از زمان که حادثه ی قابل ملاحظه ای در آن رخ داده است - دوران (یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای از حوادث را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمال...
معنی یَوْمِکُم: روزتان(یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده است ولی چه بسا که در ملک و سلط...
معنی یَوْمِهِمُ: روزشان(یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده است ولی چه بسا که در ملک و سلط...
معنی یَوْمَیْنِ: دو روز(یوم به معنای مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، که حادثهای را در بر گرفته باشد ، و به همین جهت کوتاهی و بلندی این زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف میشود ، هر چند که استعمالش در مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید شایع شده است ولی چه بسا که در ملک و سلط...
ریشه کلمه:
نهر (۱۱۳ بار)

گویش مازنی

/nehaar/ ناهار

واژه نامه بختیاریکا

چاست

جدول کلمات

روز

پیشنهاد کاربران

روز به معنای غذایی که در ظهر بخورند هم می گویند

نِهار:کاهش و کمی . واژه ای است کهن
( ( ازو دان فزونیّ ازو هم نِهار
بد و نیک ، نزدیک او آشکار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 199 )


آهار به معنی خورش و ناآهار به معنی خورش نخوردن است

ناهار

ب نام الله

نهار: پاره روشن یوم، روز، از طلوع تا غروب خورشید


کلمات دیگر: