کلمه جو
صفحه اصلی

الحق

فارسی به انگلیسی

justly, [ironically] indeed


مترادف و متضاد

forsooth (قید)
قطعا، الحق، بتحقیق

فرهنگ فارسی

حق، فی الحقیقه، راست و بی شک، راستی، براستی
راستی براستی حقیقه والحق مجاری احوال آن خدیوبی همال جای تعجب بود .
ترکیبی از حرف تعریف عربی حق بمعنی براستی .
( آل حق ) اهل الله

فرهنگ معین

(اَ حَ قّ ) [ ع . ] (ق . ) به راستی ، حقیقتاً، بدون شک . ،~ الحقُ والانصاف از روی حقیقت و انصاف ، به درستی ، واقعاً.

لغت نامه دهخدا

الحق. [ اَ ح َق ق ] ( ع ق ) ترکیبی از حرف تعریف عربی + حَق بمعنی براستی. راستی. بدرستی. بسزا. بیشک. بی شبهه. انصافاً. یقیناً. واقعاً. حقیقةً. فی الحقیقة. حقاً :
الحق که سزاوار تو بوده ست ریاست
و ایزد برسانیده سزا را بسزاوار.
منوچهری.
الحق روزی خوش و خرم بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 461 ).زمانی نیک اندیشید پس گفت : الحق راست میگوید. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 487 ). جواب این نامه برسید، الحق سخنهای هول بازنموده بود. ( تاریخ بیهقی ). الحق راه آنرادراز و بی پایان یافتم. ( کلیله و دمنه ). الحق جز پوستی بیشتر نیافت [روباه ]. ( کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب چ 6 ص 64 ).
تراست ملک و توئی ملک دار ملکت بخش
ترا سزاست خدایی بهر زمان الحق.
انوری.
چو این اوصاف نیکو حصر کردم با خرد گفتم
بدین دعوی که برخیزد درین معنی چه فرمایی
خرد زآن طیره گشت الحق به من گفتا که با من هم
به گز مهتاب پیمایی ، بگل خورشید اندایی ؟!
انوری.
جان برو پاشم که تا جان با من است او بی من است
وینچنین بهتر زیم کالحق زیانست آنچنان.
خاقانی.
الحق چه فسانه شد غم من
از شرّ فسانه گوی شروان.
خاقانی.
الحق جگرم خوردی خونریز دلم کردی
موئیم نیازردی ، پیکار چنین خوشتر.
خاقانی.
حدیث خسرو و شیرین نهان نیست
وزآن شیرین تر الحق داستان نیست.
نظامی.
آبی الحق بتشنگان درخورد
روشن وخوشگوار و صافی و سرد.
نظامی.
چه دید؟ الحق بتانی شوخ و دلبند
سرایی پرشکر شهری پر از قند.
نظامی.
نظر آنانکه نکردند بدین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند.
سعدی.
آنکه بر نسترن از غالیه خالی دارد
الحق آراسته خلقی و جمالی دارد.
سعدی.
الحق امنای مال ایتام
همچون تو حلال زاده بایند.
سعدی ( صاحبیه ).
و در تحریض همگنان برعایت آن دقایق که الحق محض حقایق است... ( جامعالتواریخ رشیدی ).، ( آل حق ) آل حق. [ ل ِ ح َق ق ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل اﷲ. اولیأاﷲ. اولیاء :
آنچنان پر گشته از اجلال حق
کاندر او هم ره نیابد آل حق.
مولوی.

الحق . [ اَ ح َق ق ] (ع ق ) ترکیبی از حرف تعریف عربی + حَق ّ بمعنی براستی . راستی . بدرستی . بسزا. بیشک . بی شبهه . انصافاً. یقیناً. واقعاً. حقیقةً. فی الحقیقة. حقاً :
الحق که سزاوار تو بوده ست ریاست
و ایزد برسانیده سزا را بسزاوار.

منوچهری .


الحق روزی خوش و خرم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 461).زمانی نیک اندیشید پس گفت : الحق راست میگوید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 487). جواب این نامه برسید، الحق سخنهای هول بازنموده بود. (تاریخ بیهقی ). الحق راه آنرادراز و بی پایان یافتم . (کلیله و دمنه ). الحق جز پوستی بیشتر نیافت [روباه ]. (کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب چ 6 ص 64).
تراست ملک و توئی ملک دار ملکت بخش
ترا سزاست خدایی بهر زمان الحق .

انوری .


چو این اوصاف نیکو حصر کردم با خرد گفتم
بدین دعوی که برخیزد درین معنی چه فرمایی
خرد زآن طیره گشت الحق به من گفتا که با من هم
به گز مهتاب پیمایی ، بگل خورشید اندایی ؟!

انوری .


جان برو پاشم که تا جان با من است او بی من است
وینچنین بهتر زیم کالحق زیانست آنچنان .

خاقانی .


الحق چه فسانه شد غم من
از شرّ فسانه گوی شروان .

خاقانی .


الحق جگرم خوردی خونریز دلم کردی
موئیم نیازردی ، پیکار چنین خوشتر.

خاقانی .


حدیث خسرو و شیرین نهان نیست
وزآن شیرین تر الحق داستان نیست .

نظامی .


آبی الحق بتشنگان درخورد
روشن وخوشگوار و صافی و سرد.

نظامی .


چه دید؟ الحق بتانی شوخ و دلبند
سرایی پرشکر شهری پر از قند.

نظامی .


نظر آنانکه نکردند بدین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند.

سعدی .


آنکه بر نسترن از غالیه خالی دارد
الحق آراسته خلقی و جمالی دارد.

سعدی .


الحق امنای مال ایتام
همچون تو حلال زاده بایند.

سعدی (صاحبیه ).


و در تحریض همگنان برعایت آن دقایق که الحق محض حقایق است ... (جامعالتواریخ رشیدی ).

فرهنگ عمید

حقیقتاً، راست و بی شک، به راستی: نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک / الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند (سعدی۲: ۴۲۰ ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طه: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که " طه " خود یکی از اسماء رسول خدا است ، و معنایش "یا طالب الحق الهادی الیه "است یعنی ای که طالب حق و هدایت کننده خلق به سوی آنی )
معنی مَحْجُوبُونَ: آنانکه در حجاب و پرده قرار گرفته اند (مراد از محجوب بودن از پروردگارشان در روز قیامت محروم بودنشان از کرامت قرب و منزلت او است ویا محجوب بودن از رحمت خداست ومعنایش این نیست که از معرفت خدا محجوبند ، چون در روز قیامت همه حجابها برطرف میشود ، یعنی همه ...
معنی قَصَّ: حکایت کرد - داستان نقل کرد- قصّه گفت(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و قصص به مع...
معنی یَقُصُّ: حکایت می کند - داستان نقل می کند- قصّه می گوید(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و...
معنی یَقُصُّونَ: حکایت می کنند - داستان نقل می کنند- قصّه می گویند(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصی...
ریشه کلمه:
حقق (۲۸۷ بار)

ثابت. ضدّ باطل. راغب گوید: اصل حقّ به معنی مطابقت و موافقت است. در قاموس ضدّ باطل، صدق، وجود ثابت و غیره گفته است. در مجمع ذیل آیه 7 از سوره انفال گوید: حقّ آن است که شی‏ء در موقع خود واقع شود. سخن مجمع عبارت از اخرای قول راغب است پس معنای حقّ مطابقت و وقوع شی‏ء در محل خویش است و آن در تمام مصادیق قابل تطبیق است. مثلا در آیه مراد آن است که ضلالت در موقع خود واقع شد و گمراهی مطابق وضع آنها گردید و اگر بگوئیم ضلالت بر آنها حتمی و ثابت شد باز درست است . * آن گاه که آسمان بشکافد و از پروردگار خویش فرمان برد و ثابت و حتمی است که فرمان برد و ثابت و حتمی است که فرمان خواهد برد یعنی: «حقّت السماء للطاعة عن امر ربّها» همچنین است آیه پنجم همان سوره . * ، احقاق حق و باطل، ثابت کردن حق و روشن کردن بطلان باطل است یعنی: تا خدا حق را اثبات و بطلان باطل را آشکار نماید. * این تعبیر در چند محل از قرآن کریم آمده است و مفهوم ظاهری آنست که پیامبران را بنا حق می‏کشتند و از آن به نظر می‏آید که پیامبران را به حق می‏توان کشت یعنی صورتی هست که در آن کشتن پیغمبر، حق است. نا گفته نماند: قید «بِغَیْرِالْحَقِّ» مفهوم مخالف ندارد بلکه صفت قتل پیامبران است و مقصود آن است که قتل پیغمبر فقط ظلم و به ناحق است چنانکه در آیه «وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّهِ اِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» معنایش آن است که ادعای شریک بر خدابی برهان است نه اینکه ممکن است کسی در این ادّعا با برهان باشد و امثال آن بسیار است (مجمع ) * «حق» از اسماء حسنی است المیزان گوید: چون خدا بذاته و صفاته غیر قابل زوال است لذا حقّ از اسماء حسناب اوست. در مجمع نقل می‏کند علّت این تسمیه آن است که امر خدا همه حقّ است و باطل در آن نیست . بهتر است گفته شود که ذات و افعال و صفات خدا حقّ است یعنی همه آنها مطابق واقع و درجای و موقع خویش است و معنی حق چنانکه گفته شد مطابقت است . * حقیق را جدیر و سزاوار معنی کرده‏اند یعنی سزاوارم که بر خدا جز حقّ نگویم. و احتمال داده‏اند که تعدیه به «علی» برای تضمین معنای حریص است یعنی: حریصم که بر خدا جز حقّ نگویم در اقرب آمده: «حقیق علیه:حریص». به هر حال، آن از حقّ است یعنی مطابق حال من آن است... چنانکه «احقّ» در آیه و غیره نیز به معنی سزاوارتر و از مصادیق معنی اصلی کلمه است . * حاقّة یکی از نامهای قیامت است و شاید بواسطه ثابت و حتمی بودن حاقّة گفته شده است در مجمع گوید، «حقّه و حاقّه» هر دو به یک معنی است. و تأنیث آن به واسطه موصوف است مثل الساعة الحاقة و شاید تاء برای مبالغه باشد. در علّت این تسمیه وجوه دیگری نیز گفته‏اند ولی وجه فوق از همه بهتر است چنانکه در تعبیر دیگر آمده «اِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَهٌ» کاذبة نبودن همان حاقّة و حتمی بودن است یعنی این خبر مطابق واقع است .

پیشنهاد کاربران

of a surety

به راستی که. . .


کلمات دیگر: