کلمه جو
صفحه اصلی

مستقیم


مترادف مستقیم : راست، سرراست، صاف، بی واسطه، بلاواسطه، مستقیماً ، درست، صحیح، زنده

متضاد مستقیم : کج

برابر پارسی : راست، راستای، سر راست، سرراست، سهی، یک راست

فارسی به انگلیسی

direct, straight, straightforward, [adj.] direct, fair, flush, immediate, right, running, through, near, plumb

direct, straight


direct, fair , flush, immediate, right, running, straight, straightforward, through, near, plumb


فارسی به عربی

شخص , مباشر , مباشرة , یمین

عربی به فارسی

راست روده , معا مستقيم , مقعد


راستکار , راد , درست کار , امين , جلا ل , بيغل وغش , صادق , عفيف , نيکو کار , عادل , صالح , پرهيزکار


مترادف و متضاد

راست، سرراست، صاف


بی‌واسطه، بلاواسطه، مستقیماً ≠ درست، صحیح


straight (صفت)
راست، صریح، درست، عمودی، مرتب، مستقیم، راحت، بی پرده، رک، سر راست، افقی، بطور سرراست

through (صفت)
تمام، تمام شده، مستقیم

direct (صفت)
راست، عمودی، مستقیم، میان بر

head-on (صفت)
روبرو، مستقیم

attributive (صفت)
اسنادی، مستقیم

straightforward (صفت)
راست، درست، مستقیم، بی پرده، رک، اسان، سر راست

undeviating (صفت)
مستقیم، بدون انحراف، بدون تردید رای

upstanding (صفت)
مستقیم، سر راست، قائم، خوش هیکل، شرافتمند

face-to-face (صفت)
مستقیم

first-hand (صفت)
اصلی، مستقیم

point-blank (صفت)
مستقیم، رک، رو به نشان

straight-line (صفت)
مستقیم، صاف، یکراست، بخط مستقیم، دارای خط مستقیم

صفت ≠ کج


۱. راست، سرراست، صاف
۲. بیواسطه، بلاواسطه، مستقیماً ≠ کج
۳. درست، صحیح
۴. زنده


فرهنگ فارسی

راست، راسته، معتدل، پابرجا
۱- (اسم ) استقامت دارنده . ۲ - ( صفت ) راست مقابل کج : اسکندراز تیرگی رای پای جسارت ازجاد. مستقیم بندگی بیرون نهاده بود. یا خط مستقیم . خط راست و آن اقصر فاصل. میان دو نقطه است راسته مقابل منحنی و منکسر . ۳ - پا برجا پایدار . ۴ - امین معتمد . ۵ - معتدل .

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) راست ، معتدل .

لغت نامه دهخدا

مستقیم. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استقامة. راست و معتدل. ( منتهی الارب ). معتدل. ( از اقرب الموارد ). راست که ضد کج باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به استقامة شود : یکی را حب جاه از جاده مستقیم به بیراه افکنده. ( کلیله و دمنه ).
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم
بگذشته ازمسافت و رفته به منتها.
خاقانی.
اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیرالاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید. ( سندبادنامه ص 65 ).
اگر جاده ای بایدت مستقیم
ره پادشاهان امید است و بیم.
سعدی ( بوستان ).
- خط مستقیم ؛ خط راست بدون اعوجاج. ( ناظم الاطباء ): خط مستقیم کوتاهترین خطی میان دو نقطه که انتهاء او اند. ( التفهیم ).
- سطح مستقیم ؛ سطح راست : سطح مستقیم کوتاه ترین سطحی میان دو خط که نهایت او اند. ( التفهیم ).
- صراط مستقیم ؛ راه راست. راه درست. راه صحیح.
- معاء یا روده مستقیم ؛ نام یکی از امعاء غلاظ، و آن معاء ششم از امعاء سته است و نام دیگر آن سرم. روده ای که مخرج ثفل است. مقعده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). روده راست. راست روده. و رجوع به روده شود.
|| هر چه که راست استاده باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). راست. ایستاده. افراشته و قائم.
- مستقیم القامه ؛ برافراشته بالا. ( ناظم الاطباء ).
|| استوار و برقرار و نیک برقرار شده. ( ناظم الاطباء ). پای برجا : مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او... ( تاریخ بیهقی ص 314 ). چون سلطان مسعود را به هراة کار یکرویه و مستقیم گشت.... ( تاریخ بیهقی ص 250 ). امیرالمؤمنین این نبشته را فرستاد در حالتی که همه کارها مستقیم شده بود. ( تاریخ بیهقی ص 312 ). از ری نامه ها رسیده بود که کارها مستقیم است. ( تاریخ بیهقی ص 263 ). خوارزمشاه آلتونتاش را بفرمائیم تا پشت به خوارزم و روبه ماوراءالنهر کند با لشکری قوی که کار خوارزمشاه مستقیم است. ( تاریخ بیهقی ص 343 ). اولیاء دولت را بر حفظ مصالح آن ملک مستقیم و مستدیم بداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 46 ). رتبت روضه کرم و نوال که در خدمت وی خردمندان هماره مقیم و مستقیم و مستفید آمدندی با خشکی درآمیخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 444 ). کار عالم بنظام رسید و امور ملک مستقیم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 368 ). وزیر ابوالمظفر برغشی بر قاعده خویش در مسند وزارت مقیم و مستقیم بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ،نسخه خطی ) . || یک سر. یک راست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || درست. صحیح : و زنوا بالقسطاس المستقیم. ( قرآن /17 35، 182/26 ).

مستقیم . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقامة. راست و معتدل . (منتهی الارب ). معتدل . (از اقرب الموارد). راست که ضد کج باشد. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استقامة شود : یکی را حب جاه از جاده ٔ مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم
بگذشته ازمسافت و رفته به منتها.

خاقانی .


اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیرالاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید. (سندبادنامه ص 65).
اگر جاده ای بایدت مستقیم
ره پادشاهان امید است و بیم .

سعدی (بوستان ).


- خط مستقیم ؛ خط راست بدون اعوجاج . (ناظم الاطباء): خط مستقیم کوتاهترین خطی میان دو نقطه که انتهاء او اند. (التفهیم ).
- سطح مستقیم ؛ سطح راست : سطح مستقیم کوتاه ترین سطحی میان دو خط که نهایت او اند. (التفهیم ).
- صراط مستقیم ؛ راه راست . راه درست . راه صحیح .
- معاء یا روده ٔ مستقیم ؛ نام یکی از امعاء غلاظ، و آن معاء ششم از امعاء سته است و نام دیگر آن سرم . روده ای که مخرج ثفل است . مقعده . (یادداشت مرحوم دهخدا). روده ٔ راست . راست روده . و رجوع به روده شود.
|| هر چه که راست استاده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). راست . ایستاده . افراشته و قائم .
- مستقیم القامه ؛ برافراشته بالا. (ناظم الاطباء).
|| استوار و برقرار و نیک برقرار شده . (ناظم الاطباء). پای برجا : مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او... (تاریخ بیهقی ص 314). چون سلطان مسعود را به هراة کار یکرویه و مستقیم گشت .... (تاریخ بیهقی ص 250). امیرالمؤمنین این نبشته را فرستاد در حالتی که همه ٔ کارها مستقیم شده بود. (تاریخ بیهقی ص 312). از ری نامه ها رسیده بود که کارها مستقیم است . (تاریخ بیهقی ص 263). خوارزمشاه آلتونتاش را بفرمائیم تا پشت به خوارزم و روبه ماوراءالنهر کند با لشکری قوی که کار خوارزمشاه مستقیم است . (تاریخ بیهقی ص 343). اولیاء دولت را بر حفظ مصالح آن ملک مستقیم و مستدیم بداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 46). رتبت روضه ٔ کرم و نوال که در خدمت وی خردمندان هماره مقیم و مستقیم و مستفید آمدندی با خشکی درآمیخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 444). کار عالم بنظام رسید و امور ملک مستقیم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 368). وزیر ابوالمظفر برغشی بر قاعده ٔ خویش در مسند وزارت مقیم و مستقیم بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ،نسخه ٔ خطی ) . || یک سر. یک راست . (یادداشت مرحوم دهخدا). || درست . صحیح : و زنوا بالقسطاس المستقیم . (قرآن /17 35، 182/26).
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال .

سعدی (گلستان ).


|| سالم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : مزاج اگرچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید. (گلستان سعدی ).
- مستقیم بنیت ؛ تن درست . صحیح . سالم : آنگاه دایه ٔ مستقیم بنیت معتدل هیئت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. (سندبادنامه ص 43).
- مزاج مستقیم ؛ مزاج ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء).
|| آنکه مقصود و مراد خوش دارد. || امین و درست . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. ویژگی خطی که دو نقطه را با کم ترین فاصله به هم وصل می کند.
۲. [مجاز] صحیح، درست.
۳. (قید ) راست، بدون خمیدگی.
۴. (قید ) بدون تغییر در مسیر.
۵. (قید ) [عامیانه، مجاز] بی واسطه.

دانشنامه عمومی

مستقیم (آلبوم ونگلیس). «مستقیم» آلبومی از هنرمند اهل یونان ونگلیس است که در سال ۱۹۸۸ میلادی منتشر شد.

فرهنگ فارسی ساره

سرراست، یک راست


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُّسْتَقِیم: راست - مستقیم (کلمه ی مستقیم بمعنای هر چیزی است که بخواهد روی پای خود بایستد ، و بتواند بدون اینکه بچیزی تکیه کند بر کنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد ، مانند انسان ایستادهای که بر امور خود مسلط است ، در نتیجه برگشت معنای مستقیم به چیزی است ک...
معنی یَسْتَقِیمَ: که راه مستقیم بپیماید
معنی قِسْطَاسِ: ترازو و میزان ( قسطاس مستقیم به معنای ترازوی عدل است که هرگز در وزن خیانت نمیکند )
معنی صَغَتْ: منحرف شد - از مسیر مستقیم مایل شد (صغت فعل ماضی از ماده صغو است ، و صغو به معنای میل و مایل شدن می باشد )
معنی قَصْدُ: راهی که رهرواش را به هدف می رساند(قصد به معنای استقامت راه است ، یعنی راه آنطور مستقیم باشد که در رساندن سالک خود به هدف ، قیوم و مسلط باشد ، و ظاهرا این کلمه که مصدر است در عبارت "عَلَی ﭐللَّهِ قَصْدُ ﭐلسَّبِیلِ " به معنای اسم فاعل است ، و اضافه شدن...
معنی فُجَّارِ: گنهکاران پرده در - کافران هتاک(کلمه تفجیر به معنای آن است که آب آنقدر زیاد شود که سد و مانع جلو خود را بشکند و گناه را هم اگر فجور میگویند ، برای این است که گناهکار ، پرده حیا را پاره میکند ، و از صراط مستقیم خارج گشته ، به بسیاری از گناهان مبتلا می...
معنی غَائِطِ: گودی (غائط به معنی محلی است که نسبت به اطراف خود گود باشد ، و مردم صحرانشین همواره برای قضای حاجت به چنین نقطههائی میرفتند ، تا به منظور رعایت أدب نسبت به مردم خود را در آنجا پنهان سازند و استعمال کلمه غائط در معنائی که امروز معروف است یک استعمال جدی...
معنی فُجِّرَتْ: شکافته شوند - آبشان آنقدر بالا بیاید که سد و موانع پیش رویش را بشکند (کلمه تفجیر به معنای آن است که آب آنقدر زیاد شود که سد و مانع جلو خود را بشکند لذا عبارت "وَإِذَا ﭐلْبِحَارُ فُجِّرَتْ " را مفسرین این گونه ترجمه کرده اند که "وقتی که دریاها به هم ...
ریشه کلمه:
قوم (۶۶۰ بار)

واژه نامه بختیاریکا

ری ور راست

جدول کلمات

راست

پیشنهاد کاربران

برابرِ فارسی :یکراست . دو واژه یِ - یک - و - راست - بایدبه هم چسبیده نوشته شودوواژه یکراست رابسازند

بلافصل

یک راست

واژه مستقیم به معنای هرچیزی است که بخواهد روی پای خود بایستد و بتواند بدون اینکه به چیزی تکیه کند بر کنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد.

ریشه ایرانی دارد
ریشه واژگان ایرانی استگاک ( ستگ=جلوگیری اک پسوند کنندگی مانند شکاک=شک کننده ) و استگامت ( ستگ ا مت=پسوند همراهی مانند مدومت=شیرینمند ) که عرب آنها را اصطکاک و استقامت مینویسد در لغتنامه سکا - ختن به شکل staig - * به معنای پیکار مقاومت to fight - resist ثبت شده است.

راست، سرراست، صاف، بی واسطه، بلاواسطه، مستقیماً، درست، صحیح، زنده

بسیار جالبه که کسی نکته را نگفته : مستقیم از ریشه سقم می آید بر وزن مفتعیل . بله درست است که سقم مفهوم ناراستی ، بیماری و کژی دارد اما بنا به قانونی در زبان عربی وقتی فعلی در صیغه ی دیگری ( غیر کاربرد اصلی ) صرف میشود معنا و مفهوم کاملا واژگون بخود میگیرد ، مانند قاسطین که از قسط و عدل می آید

مستقیم = راست، سرراست
غیر مستقیم = ناراست، ناسرراست

مستقیم از دوکلمه ( ( مُستَ = به معنی مستقبل و استقبال ) ) و �قیّمة� از مادّه �قیام� به معنای صاف و مستقیم است، یا محکم و پابرجا، یا ارزشمند و پربها، و یا جمع همه این مفاهیم تشکیل یافته است بنابراین مستقیم = کشاننده بسوی ارزشها،
وصراط مستقیم یعنی راه درست ارزشمندپرفایده


کلمات دیگر: