مترادف سزا : جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات، تقاص، تلافی، سزاوار، شایسته، لایق
سزا
مترادف سزا : جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات، تقاص، تلافی، سزاوار، شایسته، لایق
فارسی به انگلیسی
desert, justice, Nemesis, penalty, quittance, recompense, repayment, requital, retribution, return, reward, tit for tat, wage
retribution
فارسی به عربی
عقاب
مترادف و متضاد
سزاوار، شایسته، لایق
۱. جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات
۲. تقاص، تلافی
۳. سزاوار، شایسته، لایق
عقبی، تاوان، ثواب، سزا
عقبی، تلافی، پاداش، کیفری، مجازات، کیفر، سزا
جایزه، اجر، مژدگانی، انعام، عوض، پاداش، مزد، سزا
اجر، پرداخت، پاداش، سزا
اجر، تنبیه، تادیب، مجازات، گوشمالی، سزا
جزا، عقوبت، قصاص، گوشمال، مجازات
تقاص، تلافی
فرهنگ فارسی
مزد، پاداش، جزا، پاداش نیکی یابدی
۱ - ( صفت ) لایق موفق سزاوار شایسته . ۲ - ( اسم ) پاداش نیکی و بدی . یا سزای کسی را در کنارش نهادن . او را مجازات کردن تنبیه کردن .
پهلوی (( سچاک ) ) (( سچاگیها ) ) از ریش. (( سچ ) ) نیبرگ ۱۹۹ : (( سچاک وار ) ) یا سزای گران فروش نخریدن است یا پاداش نیکی و بدی .
۱ - ( صفت ) لایق موفق سزاوار شایسته . ۲ - ( اسم ) پاداش نیکی و بدی . یا سزای کسی را در کنارش نهادن . او را مجازات کردن تنبیه کردن .
پهلوی (( سچاک ) ) (( سچاگیها ) ) از ریش. (( سچ ) ) نیبرگ ۱۹۹ : (( سچاک وار ) ) یا سزای گران فروش نخریدن است یا پاداش نیکی و بدی .
فرهنگ معین
(س ) ۱ - (ص . ) لایق ، سزاوار. ۲ - (اِ. ) پاداش ، جزا.
لغت نامه دهخدا
سزا. [ س ِ / س َ ] (ص ) پهلوی «سچاک « »سچاکیها» (شایسته ، شایستگی ) از ریشه ٔ «سچ » . «سچاک وار». رجوع به سزاوار و سزیدن شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لایق و سزاوار. (برهان ) (جهانگیری ). لایق و درخور. (آنندراج ) :
ز ده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندگی هریکی را سزا.
دلیری ز هشیار بودن بود
دلاور سزای ستودن بود.
بفرمود تا جایگه ساختند
ورا چون سزابود بنواختند.
شاد باد آن بهمه نیک سزا
و ایمن از نکبت و از شور و ز شر.
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز ترا کرشمه وناز.
ایزد ار ملک و ولایت بسزا خواهد داد
ملکی یافت سزاوار بملک عالم .
خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست
مثل زنند که درخور بود سزا بسزا.
او بد سزای صدر جهان ناسزا نکرد
این کار کو بکرد جزاز بهر ما نکرد.
چو بیند جامه های سخت نیکو
بگوید هریکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوگواران .
امیر رضی اﷲ عنه برسیدن این بشارت تازگی تمام یافت و فرمود تا استقبال او بسیجیدن سخت بسزا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40).
دگر هرکه را بد سزا هدیه داد
بنامه بسی پوزش آورد یاد.
نه هر جایگه راست گفتن سزاست
فراوان دروغ است کان به ز راست .
ازایرا سزا نیست اسرار حکمت
مر این بی فساران بی رهبرانرا.
کسری پشت پای بهرام ببوسید و گفت سزای تاج و تخت تویی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 78).
سبحان اﷲ مرا نگوید کس
تا من چه سزای بند سلطانم .
جمال عترت و فخر شرف علی که بعلم
اگر عدیل علی خوانمش سزا باشد.
تا سزا باشد ثنا گستردن آل رسول
بنده در عالم بنام تو ثناگستر شود.
و آنکه رادوست بانصاف برد
منوازش که سزای ستم است .
جان چو سزای تو نیست باد بدست جهان
مهر چو مقبول نیست خاک بفرق نگین .
چو خون در تن ز عادت بیش گردد
سزای گوشمالی نیش گردد.
یکی گفتا سزای بزم شاهان
شکر نامی است در شهر سپاهان .
گر تو بکشی چو شمع صدبارم
چون آن تو کنی بدان سزا باشم .
اگر زیردستی بیفتد سزاست
زبردست افتاده مرد خداست .
نه هر شاهی سزای تاج و تخت است
بشطرنج اندرون هم شاه باشد.
سزای قدر تو شاها بدست حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی .
جزای عدل نور و رحمت آمد
سزای ظلم لعن و ظلمت آمد.
- امثال :
سزا بسزا در خور است .
سزا را بسزاوار ده .
سزای حلق ملحد تیغ کافر.
سزای گران فروش نخریدن است .
سزای نیکی بدی است .
|| (اِ) پاداش نیکی و بدی . (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (آنندراج ).کیفر :
سزاشان ببخشید بسیار چیز
یکی دایه با وی فرستاد نیز.
امیر گفت ... من از وی خشنودم و سزای آنکس که در باب وی این محال گفت فرمودیم . (تاریخ بیهقی ). علی حاجب که امیر را نشانده بود، فرمودیم تا بنشاندند و سزای وی بدست او دادند. (تاریخ بیهقی ). و منادی کردند که هرکس که خداوند خویش را بکشد ویرا سزا این است . (تاریخ بیهقی ).
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بی بری را.
هرکه به لابه ٔ دشمن فریفته شود... سزای او این است . (کلیله و دمنه ).
همچنین بخش تا چنین گویند
که سزا را سزا فرستادی .
... و با او نه بر طریق مجاملت معامله کند سزای او این باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
هرکو چو روزگار ره غدر میرود
از روزگار هم بستاند سزای خویش .
چون بد و نیک را سزایی هست
گفت و ناگفت را جزایی هست .
|| (ص ) موافق . (برهان ) (جهانگیری ) :
صد منم من که درشود به ثبات
هرچه آید سزا بطبع فراز.
ز ده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندگی هریکی را سزا.
ابوشکور.
دلیری ز هشیار بودن بود
دلاور سزای ستودن بود.
فردوسی .
بفرمود تا جایگه ساختند
ورا چون سزابود بنواختند.
فردوسی .
شاد باد آن بهمه نیک سزا
و ایمن از نکبت و از شور و ز شر.
فرخی (دیوان ص 184).
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز ترا کرشمه وناز.
فرخی .
ایزد ار ملک و ولایت بسزا خواهد داد
ملکی یافت سزاوار بملک عالم .
فرخی .
خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست
مثل زنند که درخور بود سزا بسزا.
عنصری .
او بد سزای صدر جهان ناسزا نکرد
این کار کو بکرد جزاز بهر ما نکرد.
منوچهری .
چو بیند جامه های سخت نیکو
بگوید هریکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوگواران .
(ویس و رامین ).
امیر رضی اﷲ عنه برسیدن این بشارت تازگی تمام یافت و فرمود تا استقبال او بسیجیدن سخت بسزا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40).
دگر هرکه را بد سزا هدیه داد
بنامه بسی پوزش آورد یاد.
اسدی .
نه هر جایگه راست گفتن سزاست
فراوان دروغ است کان به ز راست .
اسدی .
ازایرا سزا نیست اسرار حکمت
مر این بی فساران بی رهبرانرا.
ناصرخسرو.
کسری پشت پای بهرام ببوسید و گفت سزای تاج و تخت تویی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 78).
سبحان اﷲ مرا نگوید کس
تا من چه سزای بند سلطانم .
مسعودسعد.
جمال عترت و فخر شرف علی که بعلم
اگر عدیل علی خوانمش سزا باشد.
ادیب صابر.
تا سزا باشد ثنا گستردن آل رسول
بنده در عالم بنام تو ثناگستر شود.
سوزنی .
و آنکه رادوست بانصاف برد
منوازش که سزای ستم است .
خاقانی .
جان چو سزای تو نیست باد بدست جهان
مهر چو مقبول نیست خاک بفرق نگین .
خاقانی .
چو خون در تن ز عادت بیش گردد
سزای گوشمالی نیش گردد.
نظامی .
یکی گفتا سزای بزم شاهان
شکر نامی است در شهر سپاهان .
نظامی .
گر تو بکشی چو شمع صدبارم
چون آن تو کنی بدان سزا باشم .
عطار.
اگر زیردستی بیفتد سزاست
زبردست افتاده مرد خداست .
عطار.
نه هر شاهی سزای تاج و تخت است
بشطرنج اندرون هم شاه باشد.
ابن یمین .
سزای قدر تو شاها بدست حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی .
حافظ.
جزای عدل نور و رحمت آمد
سزای ظلم لعن و ظلمت آمد.
شبستری .
- امثال :
سزا بسزا در خور است .
سزا را بسزاوار ده .
سزای حلق ملحد تیغ کافر.
سزای گران فروش نخریدن است .
سزای نیکی بدی است .
|| (اِ) پاداش نیکی و بدی . (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (آنندراج ).کیفر :
سزاشان ببخشید بسیار چیز
یکی دایه با وی فرستاد نیز.
فردوسی .
امیر گفت ... من از وی خشنودم و سزای آنکس که در باب وی این محال گفت فرمودیم . (تاریخ بیهقی ). علی حاجب که امیر را نشانده بود، فرمودیم تا بنشاندند و سزای وی بدست او دادند. (تاریخ بیهقی ). و منادی کردند که هرکس که خداوند خویش را بکشد ویرا سزا این است . (تاریخ بیهقی ).
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بی بری را.
ناصرخسرو.
هرکه به لابه ٔ دشمن فریفته شود... سزای او این است . (کلیله و دمنه ).
همچنین بخش تا چنین گویند
که سزا را سزا فرستادی .
خاقانی .
... و با او نه بر طریق مجاملت معامله کند سزای او این باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
هرکو چو روزگار ره غدر میرود
از روزگار هم بستاند سزای خویش .
کمال الدین اسماعیل .
چون بد و نیک را سزایی هست
گفت و ناگفت را جزایی هست .
امیرخسرو دهلوی .
|| (ص ) موافق . (برهان ) (جهانگیری ) :
صد منم من که درشود به ثبات
هرچه آید سزا بطبع فراز.
مسعودسعد.
سزا. [ س ِ / س َ ] ( ص ) پهلوی «سچاک « »سچاکیها» ( شایسته ، شایستگی ) از ریشه «سچ » . «سچاک وار». رجوع به سزاوار و سزیدن شود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). لایق و سزاوار. ( برهان ) ( جهانگیری ). لایق و درخور. ( آنندراج ) :
ز ده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندگی هریکی را سزا.
دلاور سزای ستودن بود.
ورا چون سزابود بنواختند.
و ایمن از نکبت و از شور و ز شر.
نسزد جز ترا کرشمه وناز.
ملکی یافت سزاوار بملک عالم.
مثل زنند که درخور بود سزا بسزا.
این کار کو بکرد جزاز بهر ما نکرد.
بگوید هریکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوگواران.
دگر هرکه را بد سزا هدیه داد
بنامه بسی پوزش آورد یاد.
فراوان دروغ است کان به ز راست.
مر این بی فساران بی رهبرانرا.
سبحان اﷲ مرا نگوید کس
تا من چه سزای بند سلطانم.
اگر عدیل علی خوانمش سزا باشد.
بنده در عالم بنام تو ثناگستر شود.
منوازش که سزای ستم است.
مهر چو مقبول نیست خاک بفرق نگین.
ز ده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندگی هریکی را سزا.
ابوشکور.
دلیری ز هشیار بودن بوددلاور سزای ستودن بود.
فردوسی.
بفرمود تا جایگه ساختندورا چون سزابود بنواختند.
فردوسی.
شاد باد آن بهمه نیک سزاو ایمن از نکبت و از شور و ز شر.
فرخی ( دیوان ص 184 ).
ناز اگر خوب را سزاست بشرطنسزد جز ترا کرشمه وناز.
فرخی.
ایزد ار ملک و ولایت بسزا خواهد دادملکی یافت سزاوار بملک عالم.
فرخی.
خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست مثل زنند که درخور بود سزا بسزا.
عنصری.
او بد سزای صدر جهان ناسزا نکرداین کار کو بکرد جزاز بهر ما نکرد.
منوچهری.
چو بیند جامه های سخت نیکوبگوید هریکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوگواران.
( ویس و رامین ).
امیر رضی اﷲ عنه برسیدن این بشارت تازگی تمام یافت و فرمود تا استقبال او بسیجیدن سخت بسزا. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40 ).دگر هرکه را بد سزا هدیه داد
بنامه بسی پوزش آورد یاد.
اسدی.
نه هر جایگه راست گفتن سزاست فراوان دروغ است کان به ز راست.
اسدی.
ازایرا سزا نیست اسرار حکمت مر این بی فساران بی رهبرانرا.
ناصرخسرو.
کسری پشت پای بهرام ببوسید و گفت سزای تاج و تخت تویی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 78 ).سبحان اﷲ مرا نگوید کس
تا من چه سزای بند سلطانم.
مسعودسعد.
جمال عترت و فخر شرف علی که بعلم اگر عدیل علی خوانمش سزا باشد.
ادیب صابر.
تا سزا باشد ثنا گستردن آل رسول بنده در عالم بنام تو ثناگستر شود.
سوزنی.
و آنکه رادوست بانصاف بردمنوازش که سزای ستم است.
خاقانی.
جان چو سزای تو نیست باد بدست جهان مهر چو مقبول نیست خاک بفرق نگین.
خاقانی.
فرهنگ عمید
پاداش نیکی یا بدی، مزد، پاداش، جزا.
دانشنامه عمومی
سیزا (انگلیسی: SZA؛ زادهٔ ۸ نوامبر ۱۹۹۰) موسیقی دان و خواننده اهل ایالات متحده آمریکا است. نام اصلی وی سولانا ایمانی رئو است و سزا تنها نام هنری وی است. سبک هنری سزا آراندبی معاصر است.
آلترناتیو آر اند بی
نئو سول
ریتم اند بلوز
آلترناتیو آر اند بی
نئو سول
ریتم اند بلوز
wiki: سزا
واژه نامه بختیاریکا
سِزِه
پیشنهاد کاربران
مکافات
فرق بین سِزا و سَزا
کلمات دیگر: