روی زرد
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
زرد روی . ترسان . بیمناک
لغت نامه دهخدا
روی زرد. [ زَ ] ( ص مرکب ) زردروی. ( یادداشت مؤلف ). ترسان. بیمناک. کنایه از پریشان و زار و ناتوان است :
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.
چرا گوید آن چیز در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
ز گفتار او هیچگونه مگرد
چو گردی شود بخت تو روی زرد.
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.
سعدی ( بوستان ).
|| شرمسار. شرمنده. خجل. ( ناظم الاطباء ) : چرا گوید آن چیز در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
سعدی ( بوستان ).
|| تباه و ناسازگار : ز گفتار او هیچگونه مگرد
چو گردی شود بخت تو روی زرد.
فردوسی.
فرهنگ عمید
۱. زرد چهره.
۲. [مجاز] شرمسار، شرمنده، خجل.
۲. [مجاز] شرمسار، شرمنده، خجل.
پیشنهاد کاربران
خجل شدن_شرمنده شدن_خجالت کشیدن
خجالتی
کلمات دیگر: