جروز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جروز. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جِرز؛ پوستین زنانه. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به جرز شود.
جروز. [ ج َ ] ( اِخ ) قریه ای است از قرای سربیشه قاینات و قدیم النسق است و از آب قنات مشروب میشود و هوای آن گرم است و چهل خانوار سکنه دارد. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 223 ). و شاید همان جرور باشد که شهری است بقهستان. رجوع به جرور شود.
جروز. [ ج ُ ] ( اِخ ) موضعی است بفارس که در آنجا بین ازارقه و مردم بصره جنگی روی داد. و در ابیات زیر که بمناسبت واقعه مزبور سروده شده از آن موضع یادشده است :
وزادنا حنقاً قبلی تذکرهم
لاتستفیق عیون کلما ذکروا
اذا ذکرنا جروزاً والذین بها
قتلی حولان ماقبرو حلاحلهم
تأتی علیهم حزازات النفوس فما
تبقی علیهم و لایبقون ان قدروا.
و لاخیر فیمن لایضرو ینفع
اصاب بقتلی فی جروز قصاصها
و ادرک ما کان المهلب یصنع.
جروز. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای سربیشه ٔ قاینات و قدیم النسق است و از آب قنات مشروب میشود و هوای آن گرم است و چهل خانوار سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 223). و شاید همان جرور باشد که شهری است بقهستان . رجوع به جرور شود.
جروز. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) بسیارخوار که تمام خوان را بخورد و هیچ نگذارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مرد و زن در آن یکسان است . (از اقرب الموارد از صحاح ) (از متن اللغة). یقال : رجل جروز و امراءة جروز و عندنا جروز و جروزة بالحاق التاء دفعا للالتباس . (از اقرب الموارد). || شتر بسیارخوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتابخوار مرد باشد یا زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
وزادنا حنقاً قبلی تذکرهم
لاتستفیق عیون کلما ذکروا
اذا ذکرنا جروزاً والذین بها
قتلی حولان ماقبرو حلاحلهم
تأتی علیهم حزازات النفوس فما
تبقی علیهم و لایبقون ان قدروا.
کعب الاشقری .
رأیت یزیداً جامع الحزم والندی
و لاخیر فیمن لایضرو ینفع
اصاب بقتلی فی جروز قصاصها
و ادرک ما کان المهلب یصنع.
کعب الاشقری (از معجم البلدان ).
و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 223 و قاموس الاعلام ترکی شود.
جروز. [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جِرز؛ پوستین زنانه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جرز شود.