کلمه جو
صفحه اصلی

دستگیری کردن

مترادف و متضاد

assist (فعل)
معاونت کردن، توجه کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن

فرهنگ فارسی

اعانت و مساعدت و معاضدت و یاری و مدد کاری کردن .

لغت نامه دهخدا

دستگیری کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اعانت و مساعدت و معاضدت و یاری و مددکاری کردن :
بدان پرورانیدم این تار را
که تا دستگیری کند یار را.
فردوسی.
گه نعمت دهد نقصان پذیری
کند هنگام حیرت دستگیری.
نظامی.
نه گر دستگیری کنی خرمم
نه گر سر بری بر دل آید غمم.
سعدی.
مال بیکران داری و ما را مهمی است اگر برخی از آن دستگیری کنی چون ارتفاع برسد وفا کرده شود. ( گلستان سعدی ). || در تداول عرفا، ارشاد کردن سالک و مرید.


کلمات دیگر: