برابر پارسی : برآمدن، بسنده کردن، کارساختن
کفایت کردن
برابر پارسی : برآمدن، بسنده کردن، کارساختن
فارسی به انگلیسی
to be sufficient, to suffice
answer
فارسی به عربی
اخف , یعمل
مترادف و متضاد
انجام دادن، عمل کردن، بدرد خوردن، کردن، کفایت کردن
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، بسنده بودن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بس شدن . کافی بودن . ۲ - از عهد. کسی بر آمدن : شما بجمل. عرب یکی را کفایت کنید . ۳ - از عهد. اجرای امری بر آمدن : مسعود ... جزما فرمان داد ک این مهم ترا باید کفایت کرد والی جز از اطاعت چاره ندید .
فرهنگ معین
( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) به اندازه بودن .
لغت نامه دهخدا
کفایت کردن. [ ک ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بس شدن و به اندازه شدن و کافی شدن. ( ناظم الاطباء ). بسنده بودن. ( یادداشت مؤلف ). بس شدن. کافی بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). اِجزاء. ( تاج المصادر بیهقی ) : ببخشد او را حیاتی که وفا کند بکار دنیا و دین و عمری که کفایت بکند مصلحتها را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ). || از عهده اجرای امری برآمدن. ( فرهنگ فارسی معین ). کاری را به انجام رسانیدن :
ایزد این شغلها کفایت کرد
خواجه ناگفته آنچه گفت سخن.
گر نظر از راه عنایت کنی
جمله مهمات کفایت کنی.
مگو چندین که مغزم را برفتی
کفایت کن ، تمام است آنچه گفتی.
کز آب و کاه کفایت کند به باد وسراب.
ایزد این شغلها کفایت کرد
خواجه ناگفته آنچه گفت سخن.
فرخی.
شغل این ناجم پیش گیرد و کفایت کند به جنگ یا به صلح باز آرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422 ). شغل این مخذول کفایت کرده آمد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 367 ). مأمون را این سخن خوش آمد و مثال داد این دو تن را تا این شغلها راکفایت کنند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 137 ). منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم. ( کلیله ودمنه ). مسعود... جزماً فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. والی جز از اطاعت چاره ندید. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 15 ).گر نظر از راه عنایت کنی
جمله مهمات کفایت کنی.
نظامی.
|| از عهده کسی برآمدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : شما بجمله عرب یکی راکفایت کنید. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 46 ). || بس کردن. ( یادداشت مؤلف ): چون... ایشان... از شغلهای بزرگ اندیشه می دارند و کفایت می کنند... به تاریخ راندن... ( تاریخ بیهقی ).مگو چندین که مغزم را برفتی
کفایت کن ، تمام است آنچه گفتی.
نظامی.
به خاک بادیه پرورده آتش آهنگی کز آب و کاه کفایت کند به باد وسراب.
مولانا مظهر ( از آنندراج ).
|| سود گرفتن. || صرفه جویی نمودن. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ فارسی ساره
بسنده کردن
پیشنهاد کاربران
بس شدن
کلمات دیگر: