کلمه جو
صفحه اصلی

کفیل


مترادف کفیل : پایندان، تاوان دار، سرپرست، ضامن، متعهد، وصی، ولی

برابر پارسی : پایندان، جانشین، سرپرست

فارسی به انگلیسی

personal surety or bail, one who acts for another in a specifiedcapacity


acting, bail , bailsman, bondsman, caretaker, guardian, surety, warrantor


acting, bail, bailsman, bondsman, caretaker, guardian, surety, warrantor, personal surety or bail, one who acts for another in a specifiedcapacity

فارسی به عربی

ضامن , قن , کافل , متبنی

مترادف و متضاد

پایندان، تاوان‌دار، سرپرست، ضامن، ضامن، متعهد، وصی، ولی


acting (اسم)
بازیگری، کفیل، فعالیت، ایفای نمایش، کاری، جدیت

sponsor (اسم)
کفیل، حامی، ضامن، بانی، سازمان دهنده، التزام دهنده

guarantor (اسم)
کفیل، ضامن، ضمانت کننده

bondsman (اسم)
کفیل، ضامن، غلام، برده

surety (اسم)
کفیل، اطمینان، ضامن، وثیقه، گرو، ظن قوی، پابندان

bailsman (اسم)
کفیل، ضامن

bond (اسم)
کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانت نامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد و میثاق

warrantor (اسم)
کفیل، ضامن، متعهد، تعهد کننده

فرهنگ فارسی

ضامن، پایندان، کفالت کننده
( صفت ) ۱ - آنکه از دیگری کفالت کند ضامن پایندان جمع : کفلائ ۲ - کسی که ادار. وزارتخانه یا اداره و یا اداره و یا موسسه ای را بعهده گیرد ( در اصطلاح اداری مقام او پایین تر از وزیر وزارتخانه یا رئیس اداره است ) .

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) ضامن ، پذیرفتار.

لغت نامه دهخدا

کفیل. [ ک َ ] ( ع ص ، اِ ) همتا و مانند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مانند.مثیل. ( از اقرب الموارد ). || پذیرفتار. ( منتهی الارب ) ( دهار ). ضامن. ( از اقرب الموارد ). ضامن و پذیرفتار. ( ناظم الاطباء ). پایندان. زعیم. ( مجمل اللغة ) ( زمخشری ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). پذیرفتار. ( زمخشری ). حمیل. حویل. کافل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). متعهد و ذمه دار و ضامن و قبول کننده کاری برخود.( غیاث ). متعهد و ضامن و پذرفتار و ذمه دار و کسی که کاری قبول کند. ( ناظم الاطباء ). || آنکه نفقه و کسوه و خوراک و پوشاک کسی را برذمه گیرد و بابیزان و بابیزن نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :
همت کفیل تست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه.
|| ( اصطلاح اداری ) کسی که اداره وزارتخانه یا اداره و یا مؤسسه ای را در غیاب وزیر یا رئیس به عهده گیرد. || در اصطلاح فقه ، کسی که متعهد شود شخصی را که هرگاه حاکم بخواهد او را حاضر کند. ( از فرهنگ علوم جعفر سجادی ). و رجوع به کفالت شود.

فرهنگ عمید

ضامن، پایندان، کفالت کننده.

دانشنامه عمومی

کفیل کلمه ایست عربی در لغت به معنی ضامن و کسی که از دیگری کفالت کند، می باشد.
معین، محمد. فرهنگ فارسی معین، چاپ سوم. تهران: نشر سرایش، ۱۳۸۱. ۹۶۴-۹۲۰۳۵-۹-۱.
آخوندی، محمود. آئین دادرسی کیفری. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۷۴.
آشوری، محمد. آئین دادرسی کیفری. تهران: سمت، ۱۳۸۰.
کفیل در اصطلاح حقوقی، شخصی است که حضور مرتب متهم را در مواقع احضار او در برابر مبلغ معینی وجه، تعهد و کفالت می نماید.
کفالت به عهده گرفتن کاری به جای کسی.عقدی است که به موجب آن شخص ثالثی که کفیل نامیده می شود حضور مورد نیاز متهم (مکفول) را نزد مقامات قضائی تا پایان رسیدگی و صدور و اجرای حکم در ازای مبلغ معینی (وجه الکفاله) تعهد می کند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کفیل به معنای کافل می باشد و منظور کسی است که از شخصی ضمانت می کند که هر وقت حاکم یا مکفول له (شخصی که به نفعش کفیل شده است) بخواهد او را احضار نماید.
فرهنگ اصطلاحات فقه اسلامی(در باب معاملات)، تحقیق و نگارش محسن جابری عربلو، استادیار گروه فقه و مبانی حقوق اسلامی، ص۱۵۰-۱۵۱.

[ویکی اهل البیت] کفیل (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
کفیل (صفت مشبّهه) اسم و صفت الهی به معنای سرپرست و ضامن و گواه آمده است. این اسم و صفت الهی یک بار در قرآن آمده است:

جدول کلمات

ضامن، رهین

پیشنهاد کاربران

نان آور

بابیزان.

بابیزانیدن = کفالت کسی را بر عهده گرفتن.

اختیار دار
مختار
دربابِ گرفتن اختیاردار وتفویضِ اختیار تنِ خود واعمال کننده ی اختیارات درغیابِ خودِ تن من1_اخذ اختیاریِ کفیل بااختیارات محدود یانامحدود برای مدت معین
2_معرفی اجباری یامعرفی کفیل براساسِ قرار صادره قرار قضائی درعرفِ قضائی تحویل شخصِ ضامن است
معنای کفیل
دارنده ی اختیاراتم. تامیزانی مشخص ودرغیابِ تنِ خودم وبرای خودم درمواقع مشخص ولازم رادربر میگیرد

ضامن، متولی، گواهی


کلمات دیگر: