کلمه جو
صفحه اصلی

ماجور


مترادف ماجور : اجرت گرفته، مزدگرفته، اجریافته، مثاب

عربی به فارسی

کلنگ , سرفه خشک وکوتاه , چاک , برش , شکافي که بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود , ضربه , ضربت , بريدن , زخم زدن , خردکردن , بيل زدن , اسب کرايه اي , اسب پير , درشکه کرايه , نويسنده مزدور , جنده


مترادف و متضاد

اجرتگرفته، مزدگرفته، اجریافته، مثاب


فرهنگ فارسی

اجرداده شده، کسی که اجرومزدگرفته
( اسم ) اجرت گرفته مزد گرفته : نه مرا حاجتی ازو مقضی نه مرا طاعتی ازو ماجور . ( مسعود سعد .۲۶۹ ) جمع : ماجورین .
دارای اجر و پاداش نیک

فرهنگ معین

( مأجور ) (مَ ) [ ع . ] (ص . ) دارای اجر و پاداش .

لغت نامه دهخدا

مأجور. [ م َءْ ] ( ع ص ) دارای اجر و پاداش نیک مخصوصاً آنکه اولاد وی مرده باشد. ( ناظم الاطباء ). اجر داده شده و ثواب داده شده. ( غیاث ). اجر داده شده. ( آنندراج ). پاداش داده شده. پاداش یافته. اجر گرفته. اجرت گرفته. مزد یافته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
لگد سیصد هزاران بر سر من
زنی و زمن بدان باشی تو مأجور.
منوچهری.
نه مرا حاجتی از اومقضی
نه مرا طاعتی از او مأجور.
مسعودسعد ( دیوان چ یاسمی ص 45 ).
صائم الدهر از ضرورت لبس
بر چنین طاعتی نه مأجور است.
مسعودسعد.
|| توسعاً، مقبول. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

اجر داده شده، کسی که اجر و مزد گرفته.

پیشنهاد کاربران

مأجور:[اصطلاح حقوق] به معنی عین مستأجره استعمال شده است.


کلمات دیگر: