مترادف گیرودار : بحبوحه، حیص وبیص، گیراگیر، هنگامه، پیکار، جدال
گیرودار
مترادف گیرودار : بحبوحه، حیص وبیص، گیراگیر، هنگامه، پیکار، جدال
فارسی به انگلیسی
conflict, scuffle, authority, pomp, strait, thick, throe, turmoil
distress, extremity, predicament
مترادف و متضاد
زایمان، رنج، گیرودار
بحبوحه، حیصوبیص، گیراگیر، هنگامه
پیکار، جدال
۱. بحبوحه، حیصوبیص، گیراگیر، هنگامه
۲. پیکار، جدال
فرهنگ فارسی
آشوب، هنگامه، مشعله، گرفتاری
( اسم ) ۱ - اخذ و ضبط . ۲ - غوغا و همهم. جنگجویان : رخنه در کوه افکند که ? کروفرت لرزه بر چرخ افکند چه ? گیرودارت . ( انوری ) ۳ - جنگ حرب رزم . ۴ - فرماندهی حکمرانی رتق و فتق امور : ترا زین همه شاهی و گیرودار نخواهد بدن بهره جز تیرودار . یا با گیرودار . با اشتلم با اهن و تلپ : یکی نامه بنوشت با گیرودار پر از گرز و شمشیر و از کارزار . یا روز گیرودار . روز رزم روز معرکه .
( اسم ) ۱ - اخذ و ضبط . ۲ - غوغا و همهم. جنگجویان : رخنه در کوه افکند که ? کروفرت لرزه بر چرخ افکند چه ? گیرودارت . ( انوری ) ۳ - جنگ حرب رزم . ۴ - فرماندهی حکمرانی رتق و فتق امور : ترا زین همه شاهی و گیرودار نخواهد بدن بهره جز تیرودار . یا با گیرودار . با اشتلم با اهن و تلپ : یکی نامه بنوشت با گیرودار پر از گرز و شمشیر و از کارزار . یا روز گیرودار . روز رزم روز معرکه .
فرهنگ معین
(رُ ) (اِ. ) بحبوحه ، هنگامه .
لغت نامه دهخدا
گیر و دار. [ رُ ] ( اِمص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از: دو فعل گیر ( گرفتن ) به اضافه واو عطف و فعل دار ( داشتن ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). اخذ و ضبط. || اختلاط بانگهای مبارزان ، و شور و غوغای آنها. ( ناظم الاطباء ) :
برآمد ز آوردگه گیر و دار
نبیند بدان گونه کس کارزار.
به پیش اندر آمد یل اسفندیار.
بریده شد ابلیس را دست و پای
چو بانگ آمد از گیر و دار علی.
|| فرماندهی و حکمرانی باشد. ( برهان قاطع ) ( مجموعه مترادفات ) ( بهار عجم ) ( انجمن آرا ). || کنایه از کر و فر سلطنت وامیری باشد. ( از غیاث اللغات ). استقلال کلی. ( ناظم الاطباء ). || رتق و فتق. دار و گیر. میرنوراﷲ در شرح گلستان نویسد که گیر و دار هر دو صیغه امراست ، یعنی این را بگیر و آن را نگاه دار که در مقام حکومت گفته میشود. ( از غیاث اللغات ) :
ترا زین همه شاهی و گیر و دار
نخواهد بدن بهره جز تیر و دار.
همه بسیط جهان صیت گیر و دارتو باد.
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.
ز آشنایان فراغتی دارند.
یکی نامه بنوشت باگیر و دار
پر از گرز و شمشیر و از کارزار.
وزین هان و هین و از این گیر و دار.
نهیبی از آن گیر و دار آمدش
گریزی بوقت ْ اختیار آمدش.
پیش عدوخوار ذوالفقار خداوند
شخص عدو روز گیر و دار خیاراست.
برآمد ز آوردگه گیر و دار
نبیند بدان گونه کس کارزار.
فردوسی.
برآمد ز هر دو سپه گیر و داربه پیش اندر آمد یل اسفندیار.
فردوسی.
|| جنگ و آشوب. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 310 ) ( غیاث اللغات ). جنگ و جدال. دار و گیر جنگ. در بحبوحه جنگ. زد و خورد. || رزم و کارزار : بریده شد ابلیس را دست و پای
چو بانگ آمد از گیر و دار علی.
ناصرخسرو.
رجوع به دار و گیر و گیر و دار شود.|| فرماندهی و حکمرانی باشد. ( برهان قاطع ) ( مجموعه مترادفات ) ( بهار عجم ) ( انجمن آرا ). || کنایه از کر و فر سلطنت وامیری باشد. ( از غیاث اللغات ). استقلال کلی. ( ناظم الاطباء ). || رتق و فتق. دار و گیر. میرنوراﷲ در شرح گلستان نویسد که گیر و دار هر دو صیغه امراست ، یعنی این را بگیر و آن را نگاه دار که در مقام حکومت گفته میشود. ( از غیاث اللغات ) :
ترا زین همه شاهی و گیر و دار
نخواهد بدن بهره جز تیر و دار.
اسدی.
به نام تست جهانگیری و جهانداری همه بسیط جهان صیت گیر و دارتو باد.
سوزنی.
اینهمه هیچ است چون می بگذردتخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.
سعدی.
در بزرگی و گیر و دار عمل ز آشنایان فراغتی دارند.
سعدی.
|| امر و نهی. کر و فر. قدرت. کر و فر متخاصمان. غوغا. هیمنه : یکی نامه بنوشت باگیر و دار
پر از گرز و شمشیر و از کارزار.
فردوسی.
وزین بند بگشای و بستان و ده وزین هان و هین و از این گیر و دار.
ناصرخسرو.
روزی در اثنای کر و فر، وگیر و دار از میان مرغزار گوره خری بغایت نیکو به شکل و هیأت و صورت و صفت از پیش شاهزاده بخاست. ( سندبادنامه ص 137 ).نهیبی از آن گیر و دار آمدش
گریزی بوقت ْ اختیار آمدش.
سعدی.
- روز گیر ودار ؛ روز رزم. روز هنگامه. روز معرکه : پیش عدوخوار ذوالفقار خداوند
شخص عدو روز گیر و دار خیاراست.
ناصرخسرو.
واژه نامه بختیاریکا
قِر و قَو؛ گِر و ور؛ گِر گِر
پیشنهاد کاربران
وابستگی
حیص و بیص
کشاکش . . . . .
کلمات دیگر: