کلمه جو
صفحه اصلی

کلب


مترادف کلب : سگ

برابر پارسی : سگ

فارسی به انگلیسی

dog, canis

dog, Canis


dog


عربی به فارسی

سگ , سگ نر , ميله قلا ب دار , گيره , دنبال کردن , مثل سگ دنبال کردن


مترادف و متضاد

سگ


فرهنگ فارسی

کلپ، کلف، کلفت:دهان، گرداگرددهان، پوز، نس، سگ
( اسم ) سگ جمع : کلاب .
کلب کلب سگ دیوانه و گزنده . سگ هار و گزنده

فرهنگ معین

(کَ لَ ) (اِ. ) منقار مرغان .
(کَ ) [ ع . ] (اِ. ) سگ . ج . کلاب .

(کَ لَ) (اِ.) منقار مرغان .


(کَ) [ ع . ] (اِ.) سگ . ج . کلاب .


لغت نامه دهخدا

کلب. [ ک َ ل َ ] ( اِ ) گرد بر گرد دهان. ( برهان ) ( آنندراج ). گرداگرد دهان. ( ناظم الاطباء ). گرد بر گرد دهن. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 31 ) ( اوبهی ). گرداگرد دهان. گرد بر گرد دهان. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خشک شد کلب سگ و بتفوز سگ
آنچنان کورا نجنبد هیچ رگ.
رودکی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| منقار مرغان را نیز گفته اند. و به این معنی با بای پارسی ( کلپ ) هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). منقار مرغ. ( ناظم الاطباء ) : هر مرغی که راست کلب است دانه خوار. ( التفهیم بیرونی ). کژ کلبان چون باشه و کرکس. ( التفهیم ایضاً ). و رجوع به کلفت و کلپ و شند و منقار شود.

کلب. [ ک َ ل ُ] ( اِ ) در هندی نام یک شبانروز برهمنی باشد و آن هزار سال است از طبیعت کل و تمام آن سی وشش شبانروز است. ( برهان ) ( آنندراج ). کلپ... سانسکریت کلپا . مخفی نماند که صاحب برهان لفظ کلپ هندی بمعنی یک شبانروز برهمنی که هزار سال باشد و تمام آن سی وشش شبانروز است نوشته و این خطای فاحش است چه در اکثر کتب معتبر علمی هند کلپ بفتح کاف تازی و بای فارسی در آخر بمعنی یک روز برهما نوشته است که 4320000000 سال طبیعی باشد. ( از حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به کلپ و تحقیق ماللهند ص 83 و 355 شود.

کلب. [ ک َ ]( ع اِ ) سگ. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن ) ( از برهان ). کلبه مؤنث آن. ج ، اَکلُب ، اَکالِب ، کِلاب ، کِلابات ، کَلیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هر سبع گزنده و غالباً به این حیوان ( سگ )اطلاق می شود و آن بسیار باوفا و دائم الجوع است و دردوستی و وفا و دنائت و حرص و بخل بدان مثل زنند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 صص 40 - 43و تحفه حکیم مؤمن و تدکره داود ضریر انطاکی و فهرست مخزن الادویه و المرصع و نیز سگ و ابوحاتم ، ابوخالد، ابوعامر، ابوعطاف ، ابوقیس ، ابن نفیع، ابن یوزع ، ابن ذارع ، ام عولق ، ام الهمرس و ام یعفور شود :
گویم اگر عدوی تو کلب است راست است
ورچند با شجاعت و نیروی ضیغم است.
سوزنی.
- کلب آبی ؛ کلب مائی. کلب بحری. ( از تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به کلب الماء و کلب نهری و کلب مائی شود.
- کلب البقر ؛ سگ بزرگ ومخصوص صید گراز. ( از دزی ج 2 ص 481 ).

کلب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن عمروبن لؤی از بحیله . جد جاهلی است . (از اعلام زرکلی ).


کلب . [ ک َ ] (اِخ ) جد جاهلی و فرزندان او بطنی از خثعمند و منازل آنها به ارض حجاز است . (از اعلام زرکلی ).


کلب . [ ک َ ] (اِخ ) حی سوم از قضاعه ، و آنها از اولاد کلب بن وبرةبن ثعلبةبن حلوان بن عمران ابی الحافی بن قضاعة، و حارثة کلبی ، ابوزیدبن حارثه مولی رسول اﷲ (ص )از آنهاست . صاحب حماة گوید: بنوکلب در دوران جاهلیت در «دومة الجندل » و تبوک و اطراف شام اقامت داشتند و ابن سعید گوید: هم اکنون جمع کثیری از آنان در خلیج قسطنطنیه سکونت دارند و مسلمان هستند. و صاحب مسالک الابصار آرد: اقوامی از آنان در بشیرز و حلب و آبادی های آن و تدمر و المناظر سکونت دارند و منسوب بدانهارا کلبی گویند. (صبح الاعشی ج 1 ص 316). قبیله ای است از قضاعة و کلبی منسوب به اوست (منتهی الارب ). قبیله ای از قضاعه . و هو کلب بن وبرةبن تغلب بن حلوان بن عمران بن قضاعه . کلبی منسوب بدان است . (منتهی الارب ). نام قبیله ای از قضاعة. (ناظم الاطباء). ابن وبره از قضاعة جد جاهلی و از نسل اوست بنوکلدة و بنواوس و بنوثور و بنورفیده . (از اعلام زرکلی ). و رجوع به الموشح ص 61، 81، 195 و انساب سمعانی و امتاع الاسماع ص 30 و 31 و عقدالفرید ج 3 ص 287 و 292 و الحلل السندسیه ص 298 شود.


کلب . [ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی است میان قومس و ری . (منتهی الارب ).


کلب . [ ک َ ](ع اِ) سگ . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (از برهان ). کلبه مؤنث آن . ج ، اَکلُب ، اَکالِب ، کِلاب ، کِلابات ، کَلیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر سبع گزنده و غالباً به این حیوان (سگ )اطلاق می شود و آن بسیار باوفا و دائم الجوع است و دردوستی و وفا و دنائت و حرص و بخل بدان مثل زنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 صص 40 - 43و تحفه ٔ حکیم مؤمن و تدکره ٔ داود ضریر انطاکی و فهرست مخزن الادویه و المرصع و نیز سگ و ابوحاتم ، ابوخالد، ابوعامر، ابوعطاف ، ابوقیس ، ابن نفیع، ابن یوزع ، ابن ذارع ، ام عولق ، ام الهمرس و ام یعفور شود :
گویم اگر عدوی تو کلب است راست است
ورچند با شجاعت و نیروی ضیغم است .

سوزنی .


- کلب آبی ؛ کلب مائی . کلب بحری . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کلب الماء و کلب نهری و کلب مائی شود.
- کلب البقر ؛ سگ بزرگ ومخصوص صید گراز. (از دزی ج 2 ص 481).
- کلب الصینی ؛ سگ قَلَطّی . نوعی سگ که بخوبی می تواند از روی بو مرده و زنده را از هم تمیز دهد و گویند که در روم مرده را هنگامی دفن کنند که باسگ آن را آزمایش کنند تا بدانند بحقیقت مرده است . (از دزی ج 2 ص 481).
- کلب الکلب ؛ سگ هار. (ناظم الاطباء). و رجوع به کَلِب شود.
- کلب الماء ؛ بیدستر ، سمور آبی ... که زنان سیاه پوست از پوست آن حیوان کمربند سازند. (از دزی ج 2 ص 481). قندس . (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قسم بحری او بقدر سگ اهلی و بزرگتر از آن و دست و پای او بسیار کوتاه و بی دنباله و کثیر الوجود است و پوست او را ظرف نفت می کنند و یک مثقال از زهره ٔ او سم قاتل است و علاج پذیر نیست ... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- کلب الماء بلغاری ؛ کلب نهری است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به کلب نهری شود.
- کلب بحری ؛ کلب مائی . کلب الماء. (از تحفه ٔحکیم مؤمن ). رجوع به کلب الماء و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
- کلب بری ؛ صاحب تحفه ٔ حکیم مؤمن آرد: کلب ، بری و بحری و اهلی می باشدو بری رابه عربی ابن آوی و به فارسی شغال و به ترکی چقال نامند و آن گاهی با سگ اهلی جمع میشود و توالد واقع میشود.
- کلب ِ عَوّا ؛ سگ بسیار فریادکننده . (غیاث ) (آنندراج ). کلب مائی . صاحب تحفه ٔ حکیم مؤمن آرد: سگ آبی دو قسم است یکی بحری و دیگری نهری و آن را به فارسی خزمان گویند چه در شکل شبیه به خز می باشد و به عربی کلب مائی . و رجوع به کلب الماء و کلب نهری شود.
- کلب ِ مُعَلَّم ؛ سگی که دستور تعقیب صید و یا خودداری از آن را اجرا نماید به خوردن صید نیز معتاد نباشد.صیدی که بوسیله ٔ کلب معلم کشته میشود در حکم حیوانی است که بر طبق مقررات ذبح می گردد. و رجوع به کتب فقه شود.
- کلب نهری ؛ به قدر گربه و بزرگتر از آن ... ودست و پای او دراز و دنباله ٔ او مانند دنباله ٔ گربه است و در رودخانه ها می باشد... و در تنکابن او را شنگ نامند... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کلب مائی و کلب بحری و کلب الماء و کلب آبی شود.
|| هر دد گزنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر حیوان سبع گزنده . (ناظم الاطباء). || (ص ) بدخوی از مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد گزنده و بدخوی . (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نخستین آب رودبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اول ارتفاع آب در وادی . (از اقرب الموارد). || دوال از پوست ناپیراسته . || کرانه ٔ پشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خط میانه ٔ پشت اسب . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- کلب الفرس ؛ خط میان نشست اسب . (مهذب الاسماء).
|| میخ قبضه ٔ شمشیر. || گیسوی شمشیر. || بند شمشیر. || هر آنچه که بدان چیزی را استوار کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر چیز که چیز دیگر بدان محکم شده باشد. (از اقرب الموارد). || یک دانه جو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلبا شود. || آهن پاره ٔ سر ستونه ٔ آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میله ٔ آهنی آسیا. (از اقرب الموارد). || چوب که بدان دیوار را تکیه نهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چوبی که تکیه گاه دیوار باشد. (از اقرب الموارد). || چنگال آهنین پالان که مسافر توشه دان را در آن آویزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ماهئی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قسمی از ماهی که آن را «کلب البحر» گویند. (ناظم الاطباء). نوعی ماهی شبیه به سگ . (از اقرب الموارد).
- کلب البحر ؛ قسمی از ماهی . (ناظم الاطباء). کلب بحر؛ سگ آبی ، ماهی چسب دار. (از دزی ج 2 ص 481). و رجوع به ترکیب کلب الماء ذیل معنی اول کلب شود.
|| ستاره ای است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کلب الجبار و کلب الاکبر و الکلب المتقدم و کلب الاصغر و کلب الراعی . اصطلاح نجوم . (از اقرب الموارد). و رجوع به کلب اصغر و کلب اکبر و شعرای شامی و شعرای یمانی و ثوابت و صور فلکی و ترکیبهای زیر شود.
- کلب الجبار ؛ ستاره ای است به صورت کلب . (غیاث ) (آنندراج ). نام صورت پنجم از صور چهارده گانه ٔ جنوبی فلکی و قدماء او را کلب اکبر و شعرای عبور نیز گویند. (مفاتیح ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلب اکبر. شعری العبور. شعرای یمانیه رجوع به «اتلی من الشعری » در مجمع الامثال میدانی شود. (یادداشت ایضاً).
- کلب الراعی ؛ نام ستاره ای که بر زانوی قیقاوس واقع است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قیقاوس . (نفائس الفنون ذیل صور کواکب ). و رجوع به همین کلمه شود.
- کَلب ِ عَوّا؛ منزلی از منازل قمر و آن چهار ستاره اند بصورت سگ آواز کننده . (غیاث ) (آنندراج ).
- کلب مقدم ؛ ششمین صورت از صورتهای جنوبی ، ای سگ پیشین . و رجوع به التفهیم بیرونی ص 94 شود.
|| دوال سرخ که میان دو طرف ادیم توشه دان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مهره ای که بدان بازی نرد کنند... این مهره بدان جهت کلب نامیده شده که سر سگی بر آن قرار داده اند. (از دزی ج 2 ص 481). || مهره ٔ کوچکی که بدان بازی «دام » کنند. (از دزی ایضاً). || نوعی کرم دراز که از خارج به درختان حمله ور می شود. (از دزی ایضاً). || نوعی پرنده . (از دزی ج 1 ص 7).

کلب . [ ک َ ل َ ] (اِ) گرد بر گرد دهان . (برهان ) (آنندراج ). گرداگرد دهان . (ناظم الاطباء). گرد بر گرد دهن . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 31) (اوبهی ). گرداگرد دهان . گرد بر گرد دهان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خشک شد کلب سگ و بتفوز سگ
آنچنان کورا نجنبد هیچ رگ .

رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| منقار مرغان را نیز گفته اند. و به این معنی با بای پارسی (کلپ ) هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). منقار مرغ . (ناظم الاطباء) : هر مرغی که راست کلب است دانه خوار. (التفهیم بیرونی ). کژ کلبان چون باشه و کرکس . (التفهیم ایضاً). و رجوع به کلفت و کلپ و شند و منقار شود.

کلب . [ ک َ ل َ ] (ع مص ) کلب زده و دیوانه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).گزیدن سگ یا سگ هار کسی را. (ناظم الاطباء). عارض شدن شبه جنون هاری بر کسی از گزیدگی سگ هار. (از اقرب الموارد). || دیوانه شدن سگ و گرگ . (المصادر زوزنی ). || خشمناک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خشمناک شدن و غضب کردن .(ناظم الاطباء). || فرومایگی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرومایه گردیدن . (ناظم الاطباء). || درشت شدن برگ درخت از عدم سیرابی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درشت و خشن شدن برگ درخت از نرسیدن آب و چسبیدن به جامه ٔ کسی که بر آن عبور کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت گردیدن سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت شدن سرمای زمستان . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || سخت شدن زمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درآمد رسن میان بکره ٔ چاه و چوب آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت و حریص شدن بر حرب قومی . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). حریص شدن . (از اقرب الموارد). || بسیار خوردن بی سیری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) زن جلبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آزمندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حرص . (ناظم الاطباء). || تشنگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سختی زمانه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سختی سرما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دیوانگی سگ که از خوردن گوشت آدمی حادث گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دیوانگی مردم از گزیدن سگ دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از دیوانگی ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) بانگ سگ هارگزیده . (ناظم الاطباء). بانگ گزیده ٔ سگ دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدی و آزار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): یقال ، دفعت عنک کلب فلان ؛ ای شره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


کلب . [ ک َ ل ِ ] (ع ص ) کلب کلب [ ک َ ب ُن ْ ک َ ل ِ ]، سگ دیوانه و گزنده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از غیاث ). سگ هار و گزنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به نشوء اللغه ص 17 شود. || رجل کلب ؛ مرد دیوانه از گزیدن سگ دیوانه . ج ، کلبی [ک َ با ] . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


کلب . [ ک َ ل ُ] (اِ) در هندی نام یک شبانروز برهمنی باشد و آن هزار سال است از طبیعت کل و تمام آن سی وشش شبانروز است . (برهان ) (آنندراج ). کلپ ... سانسکریت کلپا . مخفی نماند که صاحب برهان لفظ کلپ هندی بمعنی یک شبانروز برهمنی که هزار سال باشد و تمام آن سی وشش شبانروز است نوشته و این خطای فاحش است چه در اکثر کتب معتبر علمی هند کلپ بفتح کاف تازی و بای فارسی در آخر بمعنی یک روز برهما نوشته است که 4320000000 سال طبیعی باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کلپ و تحقیق ماللهند ص 83 و 355 شود.


کلب .[ ک َ ] (ع مص ) تب زده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بمهماز زدن اسب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مهمیز زدن اسب را. (ناظم الاطباء). || بریدن پوست را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عقل رفته و مدهوش شدن از دیوانگی گزیدن سگ (بدین معنی مجهول بکار می رود). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دوال سرخ دوختن میان دو طرف ادیم توشه دان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

سگ.
* کلب اصغر: (نجوم ) از صورت های فلکی واقع در نیمکرۀ شمالی، کلب مقدم.
* کلب اکبر: (نجوم ) از صورت های فلکی جنوبی، کلب اعظم، کلب الجبار.
۱. دهان، گرداگرد دهان، پوز، نس.
۲. منقار پرنده.
ویژگی سگ گزنده و مبتلا به هاری.
* کلب کلب: ‹کلب الکلب› [قدیمی] سگ دیوانه و گزنده، سگ هار.

سگ.
⟨ کلب اصغر: (نجوم) از صورت‌های فلکی واقع در نیمکرۀ شمالی؛ کلب مقدم.
⟨ کلب اکبر: (نجوم) از صورت‌های فلکی جنوبی؛ کلب اعظم؛ کلب‌الجبار.


۱. دهان؛ گرداگرد دهان؛ پوز؛ نس.
۲. منقار پرنده.


ویژگی سگ گزنده و مبتلا به هاری.
⟨ کلب‌کلب: ‹کلب‌الکلب› [قدیمی] سگ دیوانه و گزنده؛ سگ هار.


دانشنامه آزاد فارسی

کَلْب
(یا: کلب بن وبره) قبیلۀ بزرگ عرب عدنانی، از قبایل قضاعه، ساکن تبوک و دومة الجندل و اطراف شام در عصر جاهلیت، مرکب از طوایف متعدد، ازجمله بنی کنانه، بنی بجدل، بنی منقذ، بنی عدی، بنی زهیر، بنی علیم، بنی جناب، و بنی معقل. کلبی ها در عصر جاهلیت، تابع دولت روم و مسیحی بودند. بعضی از این مردم در خلافت ابوبکر به اسلام گرویدند. گروهی از کلبیان به همراه بکریان و چند طایفۀ دیگر از قضاعیان که در حوالی انبار پراکنده بودند، در حملات مثنی بن حارثه اسیر شدند. بنی بجدل در یکی دو قرن اول اسلامی، بر کلبیان ریاست داشتند. امارت شیزر با بنی منقذ بود. ابوالخطار کلبی، چند سالی امیر اندلس بود. گروه هایی از بنی معقل در قرن ۸ق در مغرب اقصی سکونت داشتند. نسب شناس معروف عرب، هشام بن محمد بن سائب کلبی، از این قبیله بود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَلْبِ: سگ
معنی وَدّاً: نامی یکی از پنج بت معروف که در زمان حضرت نوح پرستیده می شدند این بت متعلق به قبیله کلب بوده است
تکرار در قرآن: ۶(بار)
سگ. . حکایت او مثل حکایت سگ است که اگر به آن حمله کنی زبانش را بیرون می‏کند و اگر با آن کار نداشته باشی باز زبانش را بیرون می‏کند این جریان انشاالله در «لهث» بازگو خواهد شد. مُکَلِب (به صیغه فاعل) کسی است که به سگ تعلیم شکار می‏دهد . پاکیزه‏ها به شما حلال شده و آنچه از سگهای شکاری تعلیم داده‏اید که تعلیم دهنده آنها یا صاحبان شکار با سگها هستید آنچه از شکار برای شما نگه داشته‏اند بخورید و نام خدا رابر آنها بخوانید رجوع کنید به «جرح». * «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْئَصیدِ» کلمه کَلْبُهُم که راجع به سگ اصحاب کهف است چهاربار در سوره کهف :18 و 22 آمده است و نشان می‏دهد که در داستان آنها مورد اعتنا است اگر چیزی در این باره بدست آید در «کهف» انشاالله خواهیم آورد. لابد سگ نیز در آن مدت با آنها بوده است.

پیشنهاد کاربران

واژه ی کَلبا kalb� در فرهنگ واژگان پارسی پهلوی به ماناک یک آمده است و اربی نیست!


کلمات دیگر: