مترادف قره : اسود، تیره، سیاه، مشکی
قره
مترادف قره : اسود، تیره، سیاه، مشکی
فارسی به انگلیسی
coolness, freshness, lustre, brightness, comfort, joy
مترادف و متضاد
اسود، تیره، سیاه، مشکی
فرهنگ فارسی
( صفت ) سیاه .
قره که رمالان زنند . صیدی چنین که گفتم و اقبال صید گه را شعری زننده قره سعد السعود فالش .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را
شعری زننده قره سعدالسعود فالش.
قره. [ ق َ رَه ْ ] ( ع اِمص ) چرکینی اندام مانند قلح و زردی دندان. || ( مص ) زرد و چرکین اندام گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || داغ داغ شدن پوست از بسیاری اَدَرْفَن . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست اندام از سختی ضرب. ( آنندراج ).
قره . [ ق َ رَه ْ ] (ع اِمص ) چرکینی اندام مانند قلح و زردی دندان . || (مص ) زرد و چرکین اندام گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || داغ داغ شدن پوست از بسیاری اَدَرْفَن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست اندام از سختی ضرب . (آنندراج ).
صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را
شعری زننده قره سعدالسعود فالش .
خاقانی (از آنندراج از غوامض سخن ).
قرة. [ ق َرْ / ق ُرْ رَ ] (ع مص ) خنک گردیدن . || سپری شدن گریه . || دیدن آنچه آرزوی دیدن آن را دارند. (منتهی الارب ). رجوع به قُرور شود.
قرة. [ ق َرْ رَ ] (ع ص ) تأنیث قرّ. خنک . (منتهی الارب ). بارده . (اقرب الموارد): لیلة قرة؛ شب خنک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) و برای مرة (یک دفعه ) است . (اقرب الموارد).
قرة. [ ق ِ رَ ] (ع اِ) مرگامرگی . || گله ٔ گوسپندان . گویند: هو اکثر منه قرةً؛ گله ٔ گوسپندان او بیشتر است . (ناظم الاطباء).
قرة. [ ق ِرْ رَ ] (ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). برد. (اقرب الموارد). || خنکی . سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ما اصاب الانسان و غیره من البرد. (اقرب الموارد). || گویند: ذهبت قرّتها؛ یعنی هنگامی که در آن بیماری می آید. (از اقرب الموارد).
قرة. [ ق ُرْ رَ ] (اِخ ) دهی است نزدیک قادسیه . عدی بن زید عبادی در اشعار خود از آن یاد کرده است . (معجم البلدان ).
قرة. [ ق ُرْ رَ ] (ع اِ) آنچه در ته دیگ چسبیده باشد از شوربا و توابل ریزه ها و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غوک . (منتهی الارب ). ضفدع . (اقرب الموارد). قورباغه . (ناظم الاطباء). || برای یک دفعه . گویند: رمت الناقةببولها قرةً؛ یک دفعه کمیز انداخت . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
سیاه.
سیاه.
روشنی چشم.
دانشنامه عمومی
قره (دهانه) در ماه
پیک (ورق)، یکی از چهار خال در ورق بازی
این دهانه ۱۵ دهانه اقماری دارد.
خیلی دور. دور دست. جای دور.
دانشنامه اسلامی
ناموی را غرّه و عروه هم گفته شده است.
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
واژه ی انگلیسی color به معنی رنگ با واژه ی "قره " همریشه می باشد .
از آن کلمه akık ( صورت دیگر akak ) به دست می آید که به معنی جاری شده ریخته شده ، ( در رابطه با مدفوع و فضولات حیوانی ) فضله و مدفوع ( که رنگی تیره ، سیاه بعضا قرمز لجنی تیره و. . . دارد ) می باشد که با حذف a و به شکل "qığ" در ترکی با همین معنای مدفوع و فضله در حال استفاده است و فعل آن "qığlamaq" به معنی دفع مدفوع کردن در مورد حیوانات ( به خصوص بز و گوسفند. . . ) به کار گرفته می شود
که چون مدفوع و فضله حیوانی چیزی است کثیف امرزوه با تعمیم و کلی سازی معنایی در زبان کودکان از شکل "kıkh" برای اشاره به چیزی که کثیف است و نباید به آن دست زد استفاده می شود
کلمه akık یا akak با حذف a و با شکل "kığ" یا "kağ" افعال "kığımak" یا "kağımak" را ایجاد می کند که معنی آن عبارت است از :"۱ - تبدیل به فضله یا مدفوع شدن ، ۲ - در نتیجه تخمیر ، پوسیدن و فاسد شدن کیفیت خود را از دست دادن و تبدبل شدن به ماده متنزل و خمیری شکل که معمولا دارای بوی بدی بوده و معمولا به رنگ های تیره ( قرمزو. . . ) و یا سیاه می باشد که در نهایت خشکیده و پوسیده و چروکیده می شود، ۳ - در نتیجه یک سری فعل و انفعالات ( باکتریایی ، حرارت دادن وتقطیر و. . . ) تبدیل به ماده خمیری شکل و معمولا تیره شدن" ( البته در مورد ماست صدق نکرده )
از فعل "kığımak" یا "kağımak"کلمه "kığır" یا "kağır"مشتق می شود که در نقش صفت به معنی فضله شونده ، تخمیر و فاسد شونده ، خمیر گونه می باشد و در نقش اسم داری معانی زیز می باشد:
" ۱ - هرگونه ماده ای که در نتیجه فاسد شدن و تخمیر حالتی خمیرگونه و چسبناک و رنگی معمولا تیره و سیاه به خود بگیرد ( مانند لجن و. . )
۲ - هر ماده ای که در نتیجه یک سری فعل و انفعالات شکلی خمیر گونه و معمولا تیره یا سیاه به خود بگیرد
از شکل "kığır" با تخفیف و در نهایت حذف حرف ğ=غین و ساده سازی تلفظ شکل "kır" یا "qır" به دست می آید که در نقش اسم به طور خاص به ماده" قیر" گفته می شود که به همین صورت وارد فارسی شده است
همچنین از شکل "kır" مشتق "kırmız" به معنی رنگ سرخ لجنی تیره به دست می آید که آن نیز به شکل "قرمز" وارد فارسی شده است .
از شکل "kağır" مشتق "kağra"به دست می آید که با تخفیف و و در نهایت حذف تلفظ ğ= غین و ساده سازی تلفظ کلمه به شکل "kara" و "qara"در می آید که در ترکی به معنی "سیاه" می باشد
از فعل "kağımak" ( یا "kığımak" ) مشتق "kağmur" به دست می آید که با تخفیف و در نهایت حذف حرف ğ =غین و ساده سازی تلفظ کلمه به شکل "kamur" یا "kamır" تبدیل می شود
شکل " kamır" به صورت "خمر" یا " خمیر"وارد عربی شده ودر عربی مورد استفاده قرار می گیرد که از آن کلماتی مانند مخمر ، تخمیر و . . . به دست می آید.
شکل kamur دارای دو حالت تلفظی است که در یکی تلفظ حرف "ک" مانند تلفظ آن در کلمه" کم" می باشد که در این حالت تلفظی چون محل تولید حرف "ک" نزدیک به حرف "چ" می باشد با تبدیل حرف "ک" به "چ" کلمه به صورت "chamur" یا " چامور" در می آید
که این باعث تفکیک و ایجاد واژه ای جدید می شود که به معنی گل و لای می باشد که ماده خمیری شکل و تیره رنگ است
در شکل kamur با تخفیف و فرسایش حرف " ک" و تبدیل آن به "خ" و در نهایت "ه" کلمه به شکل "hamur" در می آید که در ترکی استانبولی به خمیر گفته می شود و در ترکی آذر بایجانی نیز به شکل "xamir" می باشد.
شکل" kır" در حالت نرم کلمه یعنی "kir" در ترکی استانبولی به معنی چرک و کثیفی همراه با گرد و خاک و چربی و. . . می باشد که حالتی لزج ، چسبناک و رنگی تیره و در بدترین حالت سیاه دارد .
در شکل " kığır" با در نظر گرفتن حالت تلفظی کلمه که در آن حرف
" ک" با تلفظی مشابه آن در کلمه " کم" تلفظ می شود و با تبدیل حرف "ک" به " چ" کلمه به شکل "chığır" در آمده که به صورت "чер" = " chyor" وارد روسی شده و در روسی"черный" به معنی سیاه می باشدو همچنین با شکل "ker" و. . . وارد سایر زبان ها شده است و اشکالی به خود گرفته است .
در نهایت " قره" به معنی سیاه واژه ای است ترکی.
این واژه میتواند با واژه قرار نیز همریشه گرفته شود
اینگونه قره اعین در قرآن یعنی چشمه ای مقرر شده یا نهادینه شده یعنی چشمه ای که در درون قرار دارد
که می خواهد به ینابیع الحکمه اشاره نماید