مترادف لالا : بنده، خدمتکار، غلام، لله، مربی، ماما، خفتن، خواب، درخشان، درخشنده
لالا
مترادف لالا : بنده، خدمتکار، غلام، لله، مربی، ماما، خفتن، خواب، درخشان، درخشنده
فارسی به انگلیسی
resplendent, glittering(as a pearl)
bye-bye
sleep
مترادف و متضاد
خفتن، خواب
درخشان، درخشنده
بنده، خدمتکار، غلام
لله، مربی
ماما
۱. بنده، خدمتکار، غلام
۲. لله، مربی
۳. ماما
۴. خفتن، خواب
۵. درخشان، درخشنده
فرهنگ فارسی
موضعی از دودانگه بهزار جریب مازندران
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
لالا. (اِ) پرگوئی و هرزه چانگی . (برهان ).
لالا. (اِ) دانه ای است سیاه مانند کنجد. (برهان ). || گیاهی است که ازطرف مکه می آورند و بجهت بواسیر بخور کردن بغایت نافع بود خاصه ثمر آن و درد مقعد را ساکن گرداند و چون بیاشامند خون را ببندد و طبیعت آن مسخن بود و در وی قبض بسیار بود و بسیار از وی مضر بود بمثانه و مصلح وی حب الاس بود. (اختیارات بدیعی ). صاحب تحفه گوید: رازی گوید گیاهی است که از مکه خیزد و بخور ثمر او جهت بواسیر و درد آن و شراب او جهت رفع سیلان خون نافع ومضر مثانه و مصلحش تخم مورد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). انطاکی گوید: لالا مجهول ٌ. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
قیصر از روم و نجاشی از حبش
بر درش فیروز و لالا دیده ام .
خاقانی .
شاه انجم خادم لالای اوست
خدمت لالاش از آن خواهم گزید.
خاقانی .
سلطان شرع و خادم و لالای او بلال
من سر به پای بوسی لالا برآورم .
خاقانی .
نعمانت در عرب چو نجاشیست در حبش
مولی صفت نموده و لالا زبان شده .
خاقانی .
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
پیش خاتون عرب جوهَر و لالا بینند.
خاقانی .
هر سال مه سیاه شود بر امید آنک
روزیش نام خادم لالا برافکند.
خاقانی .
پیش یکران ضمیرش عقل را
داغ بر رخ کش به لالائی فرست .
خاقانی .
شام را از حبش ظلمت از آن آوردند
تا که بر درگه جاه تو کند لالائی .
شمس طبسی .
دست مسند تا به لالائیش گیرد در کنار
پیش فرمانش چو هندوی مطاوع می شود.
کمال اسماعیل .
او امین من بُد و لالای من
خائنش کرد آن خیانتهای من
گر کشم کینه از آن میر حرم
آن تعدّی هم بیاید بر سرم .
مولوی .
دلاگر عاشقی مردانه پیش آی
وگرنه با زنان بنشین چو لالا.
مولوی .
صبر چون پول صراط آنسو بهشت
هست با هر خوب یک لالای زشت .
مولوی .
تا ز لالا میگریزی وصل نیست
زانکه لالا را ز شاهد فصل نیست .
مولوی .
انس تو با دایه و لالاچه شد
گر کسی شاید بغیر حق عضد.
مولوی .
جز مقام راستی یکدم مایست
هیچ لالا مرد را چون چشم نیست .
مولوی .
هین بزن دستی که آن شاهد رسید
هان بکن رقصی که لالا میرود.
مولوی .
فرخ آن است که لالای شهنشاه بود
مقبل آن است که او هندوی سلطان باشد.
سلمان ساوجی .
سر فراگوش کنیزانش نیارست آورید
لولوی کافوروش تا نام خود لالا نکرد.
سلمان .
دگمه هائی که نهادند به مشکین والا
حقش آن است که لولوست به لالا نرسد.
نظام قاری (دیوان البسه ، ص 65).
استاد علی است حمزه در جنگ ولی
صد حمزه به علم و فضل لالای علی است .
شهاب ترشیزی .
لالا. (اِخ ) رضی الدین لالای قزوینی شاعر. رجوع به رضی الدین شود. این دو بیت او راست :
هر آنکو کند جرم مجرم درسته
کند فضل حق از دَمَندانش رسته .
پندی بگویمت بشنو هان دگر مپز
در دیزه ٔخیال اباهای حرص و آز.
(سروری ذیل لغت درسته به معنی عضو و دیزه به معنی نوعی دیگ ).
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
چو بر دیبای فیروزه فشانی لؤلؤ لالا.
فرخی .
تا همی خاک زمین بیضه ٔ عنبر ندهد
تا همی سنگ زمین لؤلؤ لالا نشود.
منوچهری .
نار ماند به یکی سفرکک دیبا
آستر دیبه ٔ زرد ابره ٔ آن حمرا
سفره پر مرجان توبرتو و تا برتا
دل هر مرجان چون لؤلؤ کی لالا.
منوچهری .
صورت خوب و رخ لالای او
هست چنان ماه دو پنج و چهار.
منوچهری .
نه هر سنگی شود در که یکی یاقوت رمانی
نه گردد در صدف هر قطره باران لؤلؤ لالا.
قطران .
دریای سخنها سخن خوب خدایست
پر گوهر و با قیمت و پر لؤلؤ لالا.
ناصرخسرو.
قطره ٔ باران صدف را لؤلؤ لالا شود.
ناصرخسرو.
در درج عقیق او پدید آمد
از خنده دو رشته لؤلؤ لالا.
مسعودسعد.
روز از ما بگریخت شب چو در ما آویخت
لؤلؤ لالا ریخت زیر نیلی طبقو.
سوزنی .
هر شب برای طرف کمرهای خادمانش
دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند.
خاقانی .
دریای سینه موج زند ز آب آتشین
تا پیش کعبه لؤلؤی لالا برآورم .
خاقانی .
چوتنها ماند ماه سرو بالا
فشاند از نرگسان لولوی لالا.
نظامی .
از آن قطره لولوی لالا کند
وزین صورتی سرو بالا کند.
سعدی .
طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت
بس که از طرف چمن لولوی لالا برخاست .
سعدی .
سرو از قدت اندازه ٔ بالا برده
بحر از دهنت لولوی لالا برده .
سعدی .
لالا.(اِ) خفتن در زبان اطفال . رجوع به لالا کردن شود.
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
چو بر دیبای فیروزه فشانی لؤلؤ لالا.
تا همی سنگ زمین لؤلؤ لالا نشود.
آستر دیبه زرد ابره آن حمرا
سفره پر مرجان توبرتو و تا برتا
دل هر مرجان چون لؤلؤ کی لالا.
هست چنان ماه دو پنج و چهار.
نه گردد در صدف هر قطره باران لؤلؤ لالا.
پر گوهر و با قیمت و پر لؤلؤ لالا.
از خنده دو رشته لؤلؤ لالا.
لؤلؤ لالا ریخت زیر نیلی طبقو.
دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند.
تا پیش کعبه لؤلؤی لالا برآورم.
فشاند از نرگسان لولوی لالا.
وزین صورتی سرو بالا کند.
بس که از طرف چمن لولوی لالا برخاست.
بحر از دهنت لولوی لالا برده.
لالا. ( اِ ) غلام و بنده و خادم و خدمتکار. ( برهان ). لَله. چاکر. خواجه ( به معنی متداول امروز ) . مربی مرد طفل را. مقابل دایه و دایگان. مرد پیری که مربی و مواظب خدمت بزرگ زادگان باشد... و در این ازمنه لَله خوانند چنانکه خدمتکار قدیم و پیر از کنیزان را دادا گویند و بی الف مشهور شده دده خوانند. ( آنندراج ). و در قاموس کتاب مقدس آمده : لالا، هادی و راهنما و توجه کننده طفل را گویند. در میان یونانیان و رومانیان نوکری که توجه اطفال خردسال را می کرد و آنها را محافظت می کرد و مبادی حکمت را متدرجاً به ایشان می آموخت و درسن مناسب ایشان را به مکتب می برد و در وقت شام بخانه می آورد و بدین لحاظ توان گفت که شریعت لالای بنی اسرائیل بود. و هنگامی که طایفه مسطوره بمنزله طفل بودند آنها را توجه کرد تا بالاخره متدرجاً بتوسط پیش نهادها و پیش گوئیها آنها را به مسیح رهبر گشت و چون شخص یهودی به معرفت ایمان مسیح نایل گشت تکلیف شریعت به انجام رسیده و تکمیل شده است. - انتهی :
لالا. (اِخ ) موضعی از دودانگه به هزار جریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 122). دهی از دهستان نرم آب بخش دو دانگه شهرستان ساری واقع در هشت هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. کوهستانی معتدل و مرطوب . دارای 150 تن سکنه . شیعه . مازندرانی و فارسی زبان . آب از چشمه و زه آب رود محلی . محصول غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
فرهنگ عمید
لَلـه#NAME?
درخشان؛ تابان.
〈 لؤلؤ لالا: [قدیمی] مروارید درخشان.
درخشان، تابان.
* لؤلؤ لالا: [قدیمی] مروارید درخشان.
دانشنامه عمومی
لالا، روستایی است از توابع بخش چهاردانگه شهرستان ساری در استان مازندران ایران.این روستا از زیباترین روستاهای ایران است که سالانه جمعیت بسیاری به این روستا برای تفریح و گشت و گذار سرازیر می شوند
علامه جعفری دلیل نام گذاری این روستا را شبیه بودن به گهواره به علت احاطه شدن توسط کوه های اطراف بیان کردند.
از جاذبه های گردشگری این روستای زیبا می توان به جنگل پوشیده از درختان، امام زاده سید صالح، آببندان، کوه ها و دشت های سرسبز و... نام برد
این روستا در دهستان لومار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۷۵ نفر (۳۲خانوار) بوده است.
خوابیدن
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
درزمان قاجار به شکل للە به کار می رفته و عنوانی بوده برای مربیان مردشاهزادگان و فرزندان نجبا و اشراف.