کلمه جو
صفحه اصلی

قعر


مترادف قعر : انتها، بن، پایین، ته، ژرفا، ژرفنا، گودی

متضاد قعر : بالا، رو

برابر پارسی : ته، بن، ژرف، ژرفا

فارسی به انگلیسی

bottom, depth, abyss, cavity

bottom, depth, abyss


مترادف و متضاد

depth (اسم)
سیری، گودی، غور، ژرفی، عمق، ژرفا، قعر

fundus (اسم)
قعر، ته رحم، عمق و یا انتهای هر عضو مجوفی

انتها، بن، پایین، ته، ژرفا، ژرفنا، گودی ≠ بالا، رو


فرهنگ فارسی

ته، تک، گودی و ته چیزی
( اسم ) بن ته تک : محمود مدتی در قعر این بحر غواصی می کرد .

فرهنگ معین

(قَ عْ ) [ ع . ] (اِ. ) گودی و ته چیزی .

لغت نامه دهخدا

قعر. [ ق َ ] ( ع مص ) به تک رسیدن : قعر البئر قعراً؛ به تک چاه رسید. || مغاک کردن. گود کردن. || آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قعر الاناء؛ آشامید آنچه در آن بود. ( منتهی الارب ). || از تک خوردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قعر الثریدة؛ از تک اشکنه خورد. ( منتهی الارب ). || بر زمین افکندن. || از بیخ بریدن : قعر الجرة؛ قلعها من اصلها. || بچه ناتمام افکندن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قعر. [ ق َ ] ( ع اِ ) تک و پایان هرچیزی. ته. بن. ج ، قُعور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قعر البیت ؛ بن خانه. ( مهذب الاسماء ) :
هر کجا تو با منی من خوش دلم
ور بود در قعر چاهی منزلم.
مولوی.
در قعر بحر محبت جان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. ( گلستان ). || جلس فی قعر بیته ؛ کنایة عن ملازمته له. ( اقرب الموارد ). || کاسه بزرگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گوی شکافته در زمین برابر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جوبة تنجاب من الارض. ( اقرب الموارد ). || شهر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): ما فی هذا القعر مثله ؛ ای فی هذاالبلد. ( اقرب الموارد ). || مقابل حدبه. ( یادداشت مؤلف ). مقعر، در مقابل محدب.

قعر. [ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) عقل کامل و تمام. ( اقرب الموارد ). خرد و دانش. ( منتهی الارب ). گویند: فلان بعیدالقعر، یا فلان ما فیه قعر. ( اقرب الموارد ).

قعر. [ ق َ ] ( اِخ ) قریه ای است از دره ای ، و نزد آن ده دیگری موسوم به سرع وجود دارد، این قریه ها نخل و مزارع و چشمه ها دارند و در وادی رخیم واقع شده اند. ( معجم البلدان ).

قعر. [ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است از دره ای ، و نزد آن ده دیگری موسوم به سرع وجود دارد، این قریه ها نخل و مزارع و چشمه ها دارند و در وادی رخیم واقع شده اند. (معجم البلدان ).


قعر. [ ق َ ] (ع اِ) تک و پایان هرچیزی . ته . بن . ج ، قُعور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قعر البیت ؛ بن خانه . (مهذب الاسماء) :
هر کجا تو با منی من خوش دلم
ور بود در قعر چاهی منزلم .

مولوی .


در قعر بحر محبت جان غریق بود که مجال دم زدن نداشت . (گلستان ). || جلس فی قعر بیته ؛ کنایة عن ملازمته له . (اقرب الموارد). || کاسه ٔ بزرگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گوی شکافته در زمین برابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوبة تنجاب من الارض . (اقرب الموارد). || شهر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): ما فی هذا القعر مثله ؛ ای فی هذاالبلد. (اقرب الموارد). || مقابل حدبه . (یادداشت مؤلف ). مقعر، در مقابل محدب .

قعر. [ ق َ ] (ع مص ) به تک رسیدن : قعر البئر قعراً؛ به تک چاه رسید. || مغاک کردن . گود کردن . || آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قعر الاناء؛ آشامید آنچه در آن بود. (منتهی الارب ). || از تک خوردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قعر الثریدة؛ از تک اشکنه خورد. (منتهی الارب ). || بر زمین افکندن . || از بیخ بریدن : قعر الجرة؛ قلعها من اصلها. || بچه ناتمام افکندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


قعر. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) عقل کامل و تمام . (اقرب الموارد). خرد و دانش . (منتهی الارب ). گویند: فلان بعیدالقعر، یا فلان ما فیه قعر. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

ته، تک، گودی و ته چیزی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَارِ: غار - شکاف کوه (سوراخ وسیعی است که در کوه باشد ، و مقصود از آن در "إِذْ هُمَا فِی ﭐلْغَارِ" غاری است که در کوه ثور قرار داشته ، و این غار غیر از غاریست که در کوه حرا قرار داشت و محل نزول اولین آیات قرآن کریم بر پیامبر صلی الله علیه وآله بود )
معنی هَارٍ: به آرامی افتاده ( کلمه هار اصلش هائر بوده و به معنی به آرامی افتاده است . و عبارت "علی شفا جرف هار فانهار به فی نار" جهنم استعارهای است که حال منافقین مورد نظر را تشبیه میکند به حال کسی که بنائی بسازد که اساس و بنیانش بر لب آبرفت یا مسیل باشد که هیچ...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«قعر» به معنای پایین ترین نقطه چیزی است، و لذا این واژه در معنای ریشه کن ساختن به کار می رود.

واژه نامه بختیاریکا

هَتَل هوت

جدول کلمات

ته

پیشنهاد کاربران

اخر

انتها

اخر یا انتها
پایان چیزی یا شاید هم کسی


کلمات دیگر: